مورینیو

مورینیو یکی از مربی‌های محبوب من محسوب می‌شود، قبلا محبوب‌ترین بود الان فقط محبوب، فعلا محبوب‌ترین ندارم.

کسی که به خاطر حضورش در چلسی من طرفدار جدی چلسی شدم، قبلا به زور نیمچه طرفدار چلسی محسوب می‌شدم. و کسی که باعث شد من بعد از دوران طلایی رئال، دوران فیگو ، زیدان و … باز هم بازی‌های رئال را نگاه کنم.

الان که این نوشته را می‌نویسم چند هفته پیش او برای دومین بار از سرمربی‌گری یک تیم اخراج شده، این بار منچستر یونایتد و دفعه قبلی چلسی. در هر دو و به خصوص منچستر عملکرد قابل قبولی نداشت و در فصل سوم کار به نحوی پیش رفت که قبل از نیم فصل تیم را ترک کند.

در فصل دوم بازگشت‌اش به چلسی، قهرمان لیگ شد. چیزی که طرفداری مانند من انتظارش را داشت ولی به آن قانع نبودم. انتظار داشتم فصل سوم با تیمی مواجه شوم که هم در لیگ اروپا هم در لیگ جزیره مدعی باشد، که از همان اول فصل امیدم بر باد رفت. در منچستر نیز شبیه همین اتفاق افتاد، در فصل اول مورینیو دو جام کسب کرد و فصل دوم هم با نتایجی نسبتا خوب نایب قهرمان شد، اما فصل سوم دوباره هواداران را ناامید کرد. به خصوص در هر دو سری خراب شدن رابطه او با بازیکن‌ها و ستاره‌های تیم به چشم می‌آمد.

اخیرا مقاله‌ای خواندم نسبتا قدیمی از گاردین با عنوان ابلیس و ژوزه مورینیو. مقاله طولانی و جالبی بود. مقاله نویس گاردین ادعا می‌کند یکی از نکات مهم در فهم مورینیو توجه کردن به کینه‌ای(یا شاید دشمنی) است که او نسبت به باشگاه بارسلونا و گواردیولا دارد. در زمان انتخاب گواردیولا، مورینیو هم در بین گزینه‌ها بوده و به ادعای مقاله دو گزینه نهایی او و پِپ بودند که به دلایلی پِپ انتخاب شده. مورینیو به عنوان فردی که قبلا در پست مترجم در باشگاه بارسلونا کار می‌کرده(هر چند که همان زمان هم در حوزه‌ای فراتر از مترجمی کار می‌کرده) علاقه داشته تا سرمربی بارسا شود. و این عدم انتخاب کینه‌ای در او شکل می‌دهد.

کینه‌ی مورینیو هر سهمی از حقیقت داشته باشد برای من خیلی مهم نیست. من جذب ویژگی‌های دیگری از او شده بودم. با اینکه فلسفه و سبک فوتبالی‌اش را نمی‌پسندم؛ نوآوری(حداقل من قبلا ندیده بودم)، اصرار و جواب گرفتنش را خیلی دوست داشتم. این که در همان ابتدای حضور در چلسی توانست قهرمان شود بالاتر از تیم‌های بزرگی مثل منچستر یونایتد و لیورپول، و سرمربی‌ای مثل فرگوسن را شکست دهد. درخشان‌تر از همه شکست دادن بارسا با اینتر، بارسایی که هیچ تیمی در مقابلش حرفی برای گفتن نداشت از مورینیو و تیم اینتر شکست خورد. از این که همواره دنبال چالش‌های بزرگ‌تر می‌رود خوشم می‌آید همچنین از غرور و اعتماد به نفسش.

این مقاله برخی از رمز و رازهای او پرده برمی‌دارد. مثلا با استناد به صحبت‌های جان تری کاپیتان چلسی و برخی دیگر افراد گفته که چقدر مورینیو به جزییات اهمیت می‌داده و برای سناریوهای مختلف یک بازی برنامه داشته است. مثلا فکر کنم یکی از بازیکنان پورتو گفته بود که در یکی از بازی‌های حساس فصل مورینیو پیشبینی کرده که داور زیر فشار تماشاچیان احتمالا آن‌ها را ۱۰ نفره خواهد کرد و او برای این حالت هم برنامه داشته و جالب‌تر اینکه این اتفاق افتاده و آن‌ها قسمت قابل توجهی از بازی را ۱۰ نفره بازی کرده و پیروز شدند. از ۷ محور فلسفه فوتبالی مورینیو گفته، مانند این که به اعتقاد مورینیو تیمی می‌برد که اشتباهات کمتری داشته باشد و تیم صاحب توپ بیشتر در معرض اشتباه کردن است.

امیدوارم که مورینیو همانطور که خودش گفته(اینجا)، خودش را آنالیز و اصلاح کند و دوباره به نوار موفقیت برگردد. دوست ندارم فعلا دوره‌اش تمام شود، دوست ندارم انسان‌ها(موجودات) مجبور باشند که دوره‌شان تمام شود. مجبور باشند به پذیرفتن تمام شدن دوره‌شان.

دیدگاهتان را بنویسید