شمع‌هایی خُرد

من، از خراسان و

تو از تبریز و

او از ساحلِ بوشهر

با شعرهامان شمع‌هایی خُرد

بر طاقِ این شب‌های وحشت برمی‌افروزیم.

 

یعنی که در این خانه هم

چشمان بیداری

باقی‌ست

یعنی در اینجا می‌تپد قلبی و

نبضِ شاخه‌ها زنده‌ست

هرچند

با زهرِ سبز آلوده و از وحشت آکنده‌ست.

 

این شمع‌ها گیرم نتابد

در شبستانِ ابد، در غرفه تاریخ

گیرم فروغِ فتح فردایی نباشد،

لیک،

گر کورسو،

گر پرتوافشان،

هرچه هست این است:

یادآورِ چشمانِ بیداری‌ست.

وز زندگانی

– گرچه شامی شوکران‌کند –

باری، نموداری‌ست

 

شعر «نشانی» از کتاب «از زبان برگ» – شفیعی کدکنی

چه کسی می‌خواهم بشوم یا چه کسی هستم

چه کسی می‌خواهم بشوم یا چه کسی هستم

میشل فوکو از جمله افرادی هست که خیلی دوست دارم در مورد خودش و نظراتش بخوانم و تا حالا نتوانسته‌ام. چرا؟ چون برخی نظرات و افراد هستند که احساس می‌کنم آمادگی لازم برایشان را ندارم، فوکو و آثارش هم جزو آن دسته است. چند ماه پیش دوباره با او به طور اتفاقی برخورد کردم. یک قسمت از مصاحبه فوکو را دیدم که گفته بود:

احساس نمی‌کنم که ضرورت دارد بدانم دقیقا که هستم. انگیزه و علاقه اصلی در زندگی و کار تبدیل شدن به فردی است که در ابتدا نبوده‌ایم.

از این جمله ایده گرفتم. بی‌خیالِ الان، فردا می‌خواهی چه باشی؟ بشوی؟ این نگاه که من بعد از خواندنش، احساس می‌کردم چقدر با آن همدلم. کمک کرده و می‌کند پیش بروم. کمتر گیر کنم و درجا بزنم. دیگر لازم نیست خودت را جدا کنی ببینی کی هستی؟ چه هستی؟ که برای من خیلی هم سخت بود. اما چه می‌خواهی بشوی، سؤال راحت‌تری است. چون جوابش می‌تواند این باشد: دوست دارم سال بعد این باشم، دوست دارم این طور بشوم. از جنس دوست داشتن است، اما نمی‌توان در پاسخ چه کسی هستم گفت دوست دارم الان این باشم، اینی که هستی ساخته شده، الان آماده است. فقط می‌توانی بشکافی و توصیف کنی چه هست. آینده را می‌توانی بسازی، می‌توانی در مورد نقشه‌ات صحبت کنی. علاوه بر این که سؤال راحت‌تری است، جنبش هم می‌دهد. هر موقع گیر کردی یک نگاه می‌کنی به فردی که می‌خواهی بشوی و راه می‌افتی، شاید هزار راه اشتباه بروی اما نور را می‌بینی می‌توانی نزدیکش بشوی. اگر رسیدی فرد جدیدی ترسیم می‌کنی و دوباره به همان ترتیب دنبالش می‌افتی.

شاید بتوان اشکال کرد که با این نگاه همواره معطوف به آینده هستیم، از الان می‌مانیم. بله شاید. اما به نظرم این بیشتر در حالتی اتفاق خواهد افتاد که خودِ آینده را با داشته‌ها ترسیم کنیم، آنچه من حرف فوکو می‌فهمم این نیست که می‌خواهم تبدیل به کسی بشوم که چیزهایی داشته باشد، مسأله بودن است اینکه خود جدید چگونه باشد. به این ترتیب خود مسیر شدن هر لحظه موضوعیت دارد. مسیر شدن لذت بخش است. :d حس می‌کنم این چند جمله آخر کمی تخیلی شد. خلاصه که به نظرم حال هم از دست نمی‌رود. اگر نتوانی حرکت کنی، حال به چه دردی می‌خورد؟ بخصوص اینکه احتمالا آنچه می‌خواهیم بشویم از جنس علاقه است، به این منِ آینده علاقه داریم. این خودش مسیر لذت بخش می‌سازد. برای خودم هم زندگی یک مسیری است که شاید بتوان از این مسیر لذت برد وگرنه من هدف خاصی پیدا نکرده‌ام، بلکه ساختن خود‌های جدید در آینده بتواند مرا حرکت دهد و این شدن، مسیر زندگی را قابل تحمل کند.

 

تکامل و دندان‌های عقل

نمی‌دونم اطراف شما هم این فضایِ سرطانیِ سلامتی شکل گرفته یا نه. اطراف خود من که به لطف مادرم، فامیل و تلویزیون به شکل محسوسی این فضا موج می‌زند. به طوری که انگار هرچی خوب هست و حال می‌دهد، بد و مُضر هم هست. من هم، تحت تأثیر این فضا یک سری از مشکلات مربوط به سلامتی که جدیدا زیاد شده یا فکر می‌کنم زیاد شده را، در انتهای ذهنم ربط می‌دهم به سبک زندگی جدید(فست فود، چیپس و پفک، آلودگی هوا، پشت میز نشینی، کامپیوتر و …). مثلا به چشمم می‌آید که کچلی زیاد شده، دندان‌ها بیشتر خراب می‌شوند، بدن‌ها انگار ضعیف‌تر شده‌اند، این‌ها را ربط می‌دهم به سبک زندگی جدید. بدن ضعیف به آلودگی هوا، دندان‌ها به تغذیه و الی آخر.

جا نداشتن فک برای دندان‌های عقل و نیاز به ارتدنسی را چون هم خودم داشتم،  هم در آشنایان زیاد دیدم فکر می‌کردم این هم از مضرات سبک زندگی جدید باشد. تا اینکه مستند شبکه منوتو با نام تکامل را دیدم که حداقل روی قسمتی از آن خط کشید. این مستند در ۱۰ قسمت به بررسی نقش تکامل در اندام‌ها و ویژگی‌های گوناگون جانوران می‌پردازد. برای فردی مثل من که از تکامل چیزی نمی‌داند مستند جالبی بود.

در یکی از این قسمت‌ها فکر کنم قسمت آرواره بود که گفت فک و دندان انسان‌ها از زمان شامپانزه‌ها تا به امروز در حال کوچک شدن است و جای آن به مغز می‌رسد، به همین دلیل امروزه جایی برای دندان‌های عقل نیست. شاید کوچک شدن فک هم به این دلیل باشد(این را مستند اشاره نکرد). در واقع طبق گفته‌های آن مستند در فرآیند تکاملی آرواره بزرگ و قوی نسبت به مغز آرام آرام کارایی خودش را برای تغذیه از دست داده، ما می‌توانیم با ابزار عذا را قسمت قسمت کنیم و دیگر به دندان‌های بزرگ و آرواره قوی نیازی نیست، ولی قدرت ذهنی بیشتر همچنان در افزایش کارایی و شانس بالاتر بقای تاثیر قابل توجهی دارد.

بله مثل اینکه برخی از این تغییرات که دردآور هم هستند(اگر دندانپزشکی زیاد رفته باشید می‌دانید) در جهت بهتر شدن(بقا) بوده. داستان تکامل پنجره جدیدی برای توضیح دادن/توجیه کردنِ برخی مسائل مقابل من گشود، حالا راحت‌تر می‌توانم از زندگی ناسالمم دفاع کنم :d.

حقیقت دورتر از قضاوت – خودروهای هیبریدی

پیش‌نوشت: روز سوم چالش این دومین پستی هست که می‌نویسم، بله دو روز هم نتوانستم به چالش پایبند بمانم. چرا؟ چون هر موضوعی به ذهنم می‌رسید، پیش‌نیازهایی برای تبدیل شدن به نوشته داشت که برآورده نشده بود و برآورده شدنش هم زمانی می‌خواست که پیدا نکردم(دیر شروع به گشتن کردم). در همین چند روز آینده در یک روز دو پست خواهم نوشت تا بلکه جبران شود و ۱۰ روز به چالشم اضافه می‌کنم، شاید درس حسابیی شد:d.

اما نوشته دوم در روز سوم. چند روز پیش بود که در خبرها خواندم تعرفه واردات خودروهای هیبریدی مقدار قابل توجهی افزایش یافته، آن روزها همچنان بحث آلودگی هوا در مرکز توجه قرار داشت، مدارس روزهای قبل تعطیل شده بودند و اتفاقاتی دیگر(بر خلاف این روزها که در تهران برف باریده و شهر بسیار زیبا و دلنشین شده). همزمان با منتشر شدن خبر انتقادها شروع شد که چرا دولت این کار را کرده، دولت فقط به فکر جیب خودش است و غیره. مدتی گذشت تا فکر کنم آقای نوبخت پاسخی به این مضمون داد که این خودروها، هیبریدیِ واقعی نیستند. تا آنجایی که من دیدم توضیحات بیشتری داده نشد و از آنجا که افکار عمومی قانع نشده بود، در گفتگوی تلویزیونی رییس جمهور هم این سؤال مطرح شد که ایشان هم پاسخ مشابهی دادند به این مضمون که به دولت گزارش شده این خودروها واقعا هیبریدی نیستند.

ادامه ی مطلب

مسائل مواجه شده در مدل‌های اولیه، سازمان‌های یادگیرنده

در حال مرور کتاب پنجمین فرمان پیتر سنگه بودم که به این قسمت از کتاب رسیدم:

مسائل مواجه شده در مدل‌های اولیه، سازمان‌های یادگیرنده

  • سیاست‌های داخلی و روش بازی‌ای که در سازمان‌های مرسوم مسلط است، چطور می‌توانند از خود فرارونده باشند(فراتر بروند)؟
  • چطور یک سازمان می‌تواند مسئولیت‌های کسب و کار را به طور گسترده توزیع کند و همچنان هماهنگی و کنترل را حفظ کند؟
  • مدیران چگونه برای یادگیری، زمان می‌سازند؟
  • یادگیری و تسلط شخصی چگونه می‌تواند هم در کار شکوفا شود هم در خانه؟
  • چگونه می‌توانیم از تجربه‌هایمان یاد بگیریم وقتی نتایج مهم‌ترین تصمیماتمان را نمی‌توانیم تجربه کنیم؟
  • ماهیت تعهد و مهارت‌های لازم برای رهبری سازمان‌های یادگیرنده چیست؟

این‌ها مسائلی است که در اواسط کتاب مطرح می‌شود. ادامه کتاب بررسی و پاسخ به این مسئله‌هاست. نیمه ابتدایی کتاب هم به معرفی سازمان یادگیرنده و پنج فرمان اصلی آن می‌پردازد. سازمان یادگیرنده به گفته کتاب، «سازمانی است که به طور پیوسته در حال گسترش ظرفیت خود برای ساختن آینده سازمان است».

این‌ها را نوشتم تا نقشه‌ای از نیمی از کتاب داشته باشید و اگر این سؤال‌ها مسئله شما هم هست، کتاب را بخوانید. خود من نقشه راه کتاب را در اواخر گم کرده بودم، مثلا وقتی از تعادل کار و زندگی بحث می‌شد. خوب نمی‌توانستم ارتباط آن را با بحث کلی کتاب رهگیری کنم. در حالی که هنگام مرور فهمیدم مربوط به پاسخ به سؤال چهارم است.

شرکت در چالش ۳۰ روزه وبلاگ نویسی

نزدیک ۲ ماه است که پست جدیدی ننوشته‌ام و واقعا از این موضوع ناراحتم، تازه داشتم عادت می‌کردم هفته‌ای حداقل دو نوشته جدید بنویسم. اما نداشتن حداقلِّ نظم شخصی باعث شد تا در این دو ماه که کمی کارهایم فشرده شده، اصلا ننویسم. این هفته قصد داشتم نوشتن را پی بگیرم که دعوت به چالش ۳۰ روزه وبلاگ نویسی مصطفی لامعی را دیدم، گفتم من هم شرکت کنم. ۳۰ روز نوشتن باعث می‌شود سریع‌تر به روال قبلی برگردم، هم اینکه با شرکت در این چالش وبلاگم کمی بیشتر دیده می‌شود و کمک می‌کند عقب ماندگیم از تعداد پست‌هایی که قصد داشتم امسال بنویسم جبران شود. نگران کیفیت هم نیستم، امسال به عنوان سال اول این وبلاگ هدفم فقط کمیت و عادت به منظم نوشتن بوده به کیفیت خیلی فکر نمی‌کنم. قصد دارم تا آخر امسال(۹۶) ۱۵۰ پست بنویسم که فعلا به ۸۰ رسیده.