شرکت در چالش ۳۰ روزه وبلاگ نویسی

نزدیک ۲ ماه است که پست جدیدی ننوشته‌ام و واقعا از این موضوع ناراحتم، تازه داشتم عادت می‌کردم هفته‌ای حداقل دو نوشته جدید بنویسم. اما نداشتن حداقلِّ نظم شخصی باعث شد تا در این دو ماه که کمی کارهایم فشرده شده، اصلا ننویسم. این هفته قصد داشتم نوشتن را پی بگیرم که دعوت به چالش ۳۰ روزه وبلاگ نویسی مصطفی لامعی را دیدم، گفتم من هم شرکت کنم. ۳۰ روز نوشتن باعث می‌شود سریع‌تر به روال قبلی برگردم، هم اینکه با شرکت در این چالش وبلاگم کمی بیشتر دیده می‌شود و کمک می‌کند عقب ماندگیم از تعداد پست‌هایی که قصد داشتم امسال بنویسم جبران شود. نگران کیفیت هم نیستم، امسال به عنوان سال اول این وبلاگ هدفم فقط کمیت و عادت به منظم نوشتن بوده به کیفیت خیلی فکر نمی‌کنم. قصد دارم تا آخر امسال(۹۶) ۱۵۰ پست بنویسم که فعلا به ۸۰ رسیده.

مهاجرت به فایرفاکس

مهاجرت به فایرفاکس

یادم نیست که اولین بار کی مرورگر کروم را باز کردم، اما خاطرم هست آن قدر خوب بود که کمتر از نیم ساعت کار کردن با آن مجابم کرد که مرورگر اصلیم بشود. حدود ۱ ماه پیش فنِ cpu کامپیوتر از کار افتاد و به مرور قدرت آن کمتر می‌شد، این را از آنجا حدس می‌زنم که با برنامه‌های ساده درصد استفاده از cpu بالا می‌رفت. این روال ادامه داشت تا اینکه هفته پیش گویا اوضاع خیلی خراب شد به حدی که حتی با باز کردن سریع چند تَب در کروم هم cpu به ۱۰۰ درصد می‌رسید. گاهی هم کامپیوتر خاموش می‌شد، اما همچنان حوصله حمل کیس و درست کردن فن را نداشتم.

در همین میان خبری خواندم در مورد نسخه جدید فایرفاکس(۵۷) با نام کوانتوم. در آن کلی تعریف کرده بودند که قسمتی از آن دوباره نوشته شده، طراحی آن عوض شده و دیگر موارد.

یکی از مواردی که توجهم را جلب کرد استفاده از زبان برنامه نویسی Rust در نسخه جدید بود. چند سال پیش با این زبان و زبان برنامه نویسی go آشنا شده بودم. هر دو زبان‌های جدیدی هستند با اهدافی جالب، go توسط گوگل طراحی و توسعه داده می‌شود و Rust توسط موزیلا. همان زمان پس از خواندن بیشتر در مورد این دو زبان جدید، به هر دو علاقه‌مند شدم بخصوص زبان go، مقداری هم با آن در کارهای مختلف کار کردم، و الان دوست دارم در اکثر موارد با زبان go کد بزنم.

خلاصه استفاده از Rust در نسخه جدید فایرفاکس دلیل دیگری شد تا آن را نصب و امتحان کنم. قبلا هم فایرفاکس را تست کرده بودم، اما همیشه احساس می‌کردم کند است. این بار این طور نبود، حتی مشکل cpu هم کمتر شد، در کنار آن از طراحی جدید و برخی ویژگی‌های آن خوشم آمد. تصمیم گرفتم یک هفته از فایرفاکس استفاده کنم ببینم چه می‌شود. دیروز یک هفته تمام شد. هم در دسکتاپ هم موبایل به فایرفاکس مهاجرت کردم.

همه این‌ها به این معنا نیست که فایرفاکس کوانتوم از کروم سریع‌تر است، تا جایی که من دیدم هنوز نیست(البته به نظر سرعت آن قرار است بعد از این نسخه مرتبا بهتر شود). اما الان فایرفاکس برای من قابل قبول شده(حتی کمی بیشتر)، این موضوع در کنار تمایل به تنوع بعد از مدت‌ها و تا حدی ترجیح دادن ارزش‌های موزیلا به گوگل و … بهانه‌ای شد برای این مهاجرت.

چند مطلب برای مطالعه بیشتر در مورد فایرفاکس جدید:

  1. Introducing the New Firefox: Firefox Quantum
  2. Entering the Quantum Era—How Firefox got fast again and where it’s going to get faster
  3. Fearless Concurrency in Firefox Quantum

نمایندگی سنت‌ها به جای شهادت در راه آن‌ها

مدتی پیش نامه‌ای خواندم از توماس مان که در آن چند نکته به نظرم جالب آمد، گفتم اینجا در مورد آن‌ها بنویسم.

توماس مان نویسنده آلمانی و برنده نوبل ادبیات از جمله نخستین روشنفکرانی بود که از اوایل دهه ۱۹۳۰ به مردم آلمان ظهور یک حکومت یکه‌تاز را هشدار می‌داد. نامه‌ای که به آن اشاره کردم را مان به رییس دانشکده‌ی فلسفه دانشگاه بُن آلمان نوشته، به بهانه پاسخ به نامه‌ی رییس دانشکده که در آن به درخواست ریاست دانشگاه، دکترای افتخاری مان را پس گرفت.

این نامه یکی از مقالات کتاب «فلسفه و جامعه و سیاست» هست که توسط عزت الله فولادوند ترجمه شده. اما نکاتی که به نظرم جالب بود:

اولین نکته مربوط به مهاجرت یا تبعید توماس مان است. او در هنگام نوشتن این نامه به گفته خود چهار سال است که خارج از آلمان زندگی می‌کند و آن را تبعید می‌نامد؛ چرا که اگر در آلمان می‌ماند یا برمی‌گشت، احتمالا تا امروز زنده نمی‌ماند. اما چرا زندگی را انتخاب کرده و مانند برخی در موقعیت‌های مشابه شهادت را انتخاب نکرده؟ خودش اینگونه می‌گوید:«من از آغاز حیات فکری، خویشتن را در وفاق و تلائمی خجسته با خلق‌وخوی ملتم و استوار در سنت‌های فکری و عقلی آن احساس کرده بودم. نمایندگی آن سنت‌ها بیشتر مناسب حال من است تا شهادت در راه آن‌ها؛ و اندکی افزودن به نشاط و شادی جهان به مراتب بیشتر در خور من است تا دامن زدن به ستیزه و کینه در دنیا».

دومین نکته در مورد رفتار مان در تبعید است. به گفته خودش در ابتدای مهاجرت از آنجا که قبل از به قدرت رسیدن حزب در آلمان، آثاری منتشر کرده و نگرانی‌هایش را گفته، هنگام قدرت گرفتن نازی‌ها خاموشی را انتخاب کرده. چرا؟ برای اینکه بتواند ارتباطش را به وسیله‌ی کتاب‌هایش با مردم آلمان حفظ کند. مان مدت قابل توجهی بر ضد سیاست‌های آلمان صحبت نکرده و موضع نگرفته، تا کتاب‌هایش همچنان چاپ بشود و مردم آن‌ها را بخوانند. البته در نهایت اظهاراتی انجام داده و مطابق پیش‌بینی‌اش از او سلب تابعیت می‌کنند و آثارش را در فهرست ممنوعه قرار می‌دهند.

بچه دار شدن اخلاقی نیست – قسمت پنجم

مقدمه: قسمت پنجم از سری مطالب ترجمه مقاله‌ی بچه دار شدن اخلاقی نیست.

اگر هر گونه دیگری مانند انسان سبب این چنین خرابی‌هایی می‌شد، ما فکر می‌کردیم به وجود آوردن عضوی جدید از این گونه اشتباه است. به وجود آوردن عضوی جدید از انسان‌ها هم باید با همین معیار قضاوت شود.

این بدین معنی نیست که یک قدم دیگر هم برداریم و به ریشه‌کن کردن انسان‌ها از میان انواع گونه‌ها اقدام کنیم، به عنوان راه حل نهایی. اگرچه انسان‌ها به شدت مخرب هستند، اقدام برای ریشه کردن این گونه باعث آسیب و رنج قابل توجهی خواهد شد و اشتباه بودن قتل را نقض خواهد کرد. همچنین ممکن است برعکس نتیجه بدهد و باعث تخریب بیشتری از آنچه قرار بود جلوی آن را بگیرد بشود، مانند کارهای تندی که آرمان‌شهرگراها کرده‌اند.

استدلال غیر نوع دوستانه انکار نمی‌کند که انسان‌ها می‌توانند علاوه بر آسیب زدن کارهای خوبی هم بکنند. با این حال، با توجه به حجم آسیب به نظر می‌رسد احتمال اینکه کفه‌ی خوبی‌ها سنگینی کند کم است. ممکن است افرادی باشند که بیشتر خوبی بکنند تا آسیب، ولی با در نظر گرفتن انگیزه خود فریبی در این موضوع، زوج‌هایی که به تولید مثل فکر می‌کنند باید فوق‌العاده مشکوک باشند به اینکه فرزندی که به دنیا می‌آورند یک استثنای کمیاب خواهد بود.

همانگونه که، افرادی که یک حیوان همنشین می‌خواهند باید یک سگ یا گربه ناخواسته را بگیرند به جای به وجود آوردن حیوانات جدید، آن‌هایی که می‌خواهند فرزند بزرگ کنند باید به جای تولید مثل کسی را به فرزندی قبول کنند. معلوم است که بچه‌ها ناخواسته به اندازه‌ای نیستند که همه‌ی آن‌هایی را که می‌خواهند پدر مادر شوند راضی کنند و حتی کمتر خواهند بود اگر آن‌هایی که بچه ناخواسته به دنیا می‌آورند تولدستیزی را قلبا قبول کنند. با این حال، تا زمانی که بچه ناخواسته وجود دارد، وجود آن‌ها دلیل دیگری است بر علیه تولید مثل.

بزرگ کردن بچه، چه بیولوژیک باشد چه به فرزندی قبول کرده باشید، می‌تواند رضایت بیاورد. اگر تعداد بچه‌های ناخواسته روزی به صفر رسید، تولدستیزی برای افرادی که منع اخلاقی به وجود آوردن فرزند را پذیرفته‌اند، منجر به محرومیت از این مزیت می‌شود. ولی این بدین معنی نیست که باید تولدستیزی را رد کنیم. پاداش و لذت پدر مادر شدن بر آسیب جدی‌ای که تولید مثل به بقیه وارد خواهد کرد غلبه نمی‌کند.

سوال این نیست که آیا انسان‌ها منقرض خواهند شد، بلکه این است که چه زمانی منقرض خواهند شد. اگر استدلال‌های تولدستیزی درست باشند، در شرایط برابر بهتر خواهد بود که این اتفاق زودتر بیفتد، چرا که هر چه زودتر اتفاق بیفتد، از رنج و بدبختی بیشتری جلوگیری می‌شود.

پی‌نوشت: ترجمه این مقاله تمام شد، احتمالا یک قسمت هم خودم در مورد این مقاله و موضوع خواهم نوشت.

داستان‌های صادق هدایت

داستان‌های صادق هدایت

چند هفته پیش کتاب بوف کور را تمام کردم و با احتساب این کتاب قسمت عمده‌ای از آثار صادق هدایت را خوانده‌ام. کمتر از دو سال پیش بود که شروع به خواندن نوشته‌های هدایت کردم، داستان‌هایِ عموما کوتاهی که فضای خاصی دارند. منظورم آن فضای تاریک مشهور نیست که البته دارد، هدایت تاریکی خاص خودش را می‌سازد. هنگام خواندن نوشته‌های او اغلب تصور می‌کردم، نیمه شب است، در قبرستان راه می‌روم در حالی که هوا به شدت تاریک است و کمی مه دارد، حس می‌کردم فضا سرشار از غم است. هنگام خواندن یکی از داستان‌ها تصمیم گرفتم بعد از خواندن بوف کور که مشهورترین اثر هدایت است، در مورد نوشته‌هایش چیزی بنویسم. حالا، چند هفته بعد از تمام کردن بوف کور اینجا در حال نوشتنم.

به نظر من در میان داستان‌ها بوف کور و سگ ولگرد بهتر بودند، سه قطره خون هم جالب بود. اما در مجموع از آثار هدایت خوشم نیامد، با داستان و شخصیت‌ها بخصوص شخصیت اصلی ارتباط برقرار نمی‌کردم. نه اینکه فضای پوچی و ناامیدی را نفهمم، اتفاقا با تجربه‌ای که از خواندن دیگر کتاب‌ها داشته‌ام، به نظرم حداقل تا حدی با این فضا آشنا هستم. اما صادق هدایت طور دیگری است که آن را درک نمی‌کنم.

در داستان بوف کور و زنده به گور، شخصیت اصلی بر لبه مرگ حرکت می‌کند، بخصوص در زنده به گور که شخصیت اصلی بارها اقدام به خودکشی می‌کند و ناموفق است. همین ناتوانی در خودکشی به این شکل، توی ذوق می‌زد و در کنار آن به نوعی جالب هم هست. صادق هدایت به جنبه‌های مختلف پوچی می‌پردازد، جملات و توصیف‌های عالی‌ای دارد، صحنه آرایی‌اش خوب است اما در عمق ماجرا نمی‌رود. سریع عبور می‌کند به نکات دیگر. شاید کوتاه بودن داستان‌ها اجازه پرداخت بیشتر را نمی‌داده، نمی‌دانم.

جایی می‌خواندم که هدایت را آلبر کاموی ایران نامیده بودند. حداقل به نظرم من کامو و هدایت تفاوت‌های مهمی دارند، نگاه آن‌ها فرق می‌کند. در نوشته‌های صادق هدایت مرگ‌خواهی جایگاه مهمی دارد، اما در کامو این را نمی‌بینم. کامو پوچی را بسیار عمیق‌تر می‌کاود و فضای کتاب‌هایش مانند هدایت این چنین تاریک و نومیدانه نیست. بعد از خواندن کتاب‌های کامو گویی حالا خودتان فضای تاریک را نتیجه می‌گیرید و می‌بینید اما هدایت ابتدا خودش آن را ترسیم کرده و داستان را در آن فضا به پیش می‌برد.

در داستان‌هایی که زمینه‌ی اجتماعی دارند مانند «آبجی خانم»، فضا خیلی اغراق آمیز سیاه و بد است. به حدی که داستان برای من غیر قابل باور و کاریکاتوری می‌شد. شخصیت‌ها بدبخت و درمانده‌اند، توانایی تغییر دادن شرایط را ندارند. به نظرم اوضاع خودش به اندازه کافی قابل تأسف بوده که نیازی به این شدت سیاه کردن نداشته باشد.

در انتها چند جمله از نوشته‌های او را نقل می‌کنم:

چقدر تلخ و ترسناک است هنگامی که آدم هستی خودش را حس می کند.

در زندگی زخمهایی است که روح را آهسته در انزوا می خورد ومی‌تراشد.

آنچه زندگانی را زهرآلود می کند جنگ برای زندگی نیست، بلکه کشمکش سر چیزهای پوچ و بیهوده است.

 

بچه دار شدن اخلاقی نیست – قسمت چهارم

مقدمه: قسمت چهارم از سری مطالبِ ترجمه مقاله‌ی بچه دار شدن اخلاقی نیست.

روشن است که مقدار ریسک با توجه به فاکتورهایی مانند موقعیت جغرافیایی و جنسیت فرد فرق می‌کند. حتی با کنترل کردن این متغیرها، محاسبه کردن ریسک‌هایی که در طول عمر وجود دارند معمولا سخت است. برای مثال، تجاوزها بسیار کم‌تر از آنچه هست گزارش می‌شوند، حتی داده‌ها در مورد اینکه تا چه حد تجاوز کمتر گزارش می‌شود متناقض است. به طور مشابه، مطالعات در مورد بیماری‌های ذهنی مانند اختلالات افسردگی عمده، معمولا ریسک آن در طول عمر دست کم گرفته می‌شود، بخشی از آن به این خاطر است که برخی از افراد مورد مطالعه قرار گرفته شده هنوز افسردگی‌ای که بعدا روی آن‌ها تأثیر می‌گذارد را تجربه نکرده‌اند. حتی اگر تخمین‌های پایین را در نظر بگیریم، ریسک انباشته از همه‌ی این بدبختی‌های گوناگون که می‌توانند برای مردم اتفاق بیفتند باعث می‌شود که احتمالات کاملا بر ضد هر بچه‌ای باشد. ریسک‌های سرطان به تنهایی قابل توجه است: در انگلستان، تقریبا ۵۰ درصد مردم به این بیماری مبتلا خواهند شد. اگر مردم چنین ریسکی با چنین خسارتی را بر دیگران خارج از زمینه تولید مثل تحمیل کنند، به طور گسترده توسط بقیه محکوم خواهند شد. همین معیارها باید برای تولید مثل هم برقرار باشد.

استدلال‌های آورده شده، همه تولید مثل را نقد می‌کنند، بر مبنای آنچه که با فرد به وجود آمده، می‌کند. این‌ها را من استدلال‌های نوع دوستانه برای تولدستیزی می‌خوانم؛ دلایل غیر نوع دوستانه هم وجود دارند. آنچه این استدلال را متمایز می‌کند این است که تولید مثل را بر مبنای آسیبی که فرد ساخته شده می‌زند(احتمالا)، نقد می‌کند. احتمالا اشتباه باشد، ساخت موجود جدیدی که محتمل است، دلیلِ آسیبِ جدی به دیگران باشد.

هومو ساپینس(Homo sapiens) مخرب‌ترین گونه است، و قسمت عظیمی از این تخریب‌ها بر روی دیگر انسان‌ها اعمال شده. انسان‌ها یکدیگر را از ابتدا کشته‌اند، ولی مقیاس(نه سرعت) این کشتار وسعت پیدا کرده(نه به خاطر اینکه الان انسان‌های بسیار بیشتری برای کشتن وجود دارد نسبت به اکثر تاریخ بشر). وسایلی که توسط آن میلیون‌ها انسان کشته شده به طور ناراحت کننده‌ای گوناگون است. آن‌ها شامل چاقو زدن، بریدن، انداختن از ارتفاع، دار زدن، کشتن با گاز، سم دادن، غرق کردن و بمب زدن. انسان‌ها همچنین وحشت همراهانشان را می‌بینند، شامل آزار و اذیت، سرکوب، کتک زدن، اختلال اعضا، زجر کشیدن، شکنجه، تجاوز، آدم ربایی و به بردگی گرفتن.

ادامه ی مطلب

بچه دار شدن اخلاقی نیست – قسمت سوم

مقدمه: قسمت سوم از سری مطالبِ ترجمه قسمت به قسمتِ مقاله‌ی بچه دار شدن اخلاقی نیست.

با توجه به همه این‌ها، سخت است از این نتیجه فرار کنیم که همه زندگی‌ها بیشتر شامل بدی می‌شوند تا خوبی، و اینکه آن‌ها بیشتر از خوبی، خالی شده‌اند تا پر. اگرچه، تأیید زندگی به مقداری است که بیشتر مردم نمی‌توانند این را تشخیص دهند.

یک توضیح مهم در این مورد، این است که، در سنجیدن اینکه زندگی‌شان ارزش شروع داشت، بسیاری از مردم در واقع(ولی معمولا ناخواسته) سوال متفاوتی را در نظر می‌گیرند، اینکه آیا زندگی‌شان ارزش ادامه دارد. زیرا خودشان را درحالی که وجود ندارند تصور می‌کنند، اندیشه آن‌ها در مورد وجود نداشتن ناظر به خودی است که در حال حاضر وجود دارد. حالا بسیار ساده است که به فکر کردن در مورد از بین رفتنمان بلغزیم، که این مرگ است. با توجه به فرمان زندگی، تعجب آور نیست که مردم به این نتیجه می‌رسند که وجود داشتن ترجیح دارد.

پرسیدن اینکه آیا بهتر بود هیچ وقت وجود نمی‌داشتم مانند پرسیدن آیا بهتر است بمیرم نیست. تمایلی برای به وجود آمدن نیست. اما وقتی کسی به وجود آمد، تمایلی هست که وجود داشتن را متوقف نکند. موارد تراژیکی وجود دارد که از میلِ ادامه به وجود داشتن عبور می‌کند، معمولا برای به پایان رساندن رنج غیر قابل تحمل. با این حال، اگر می‌خواهیم بگوییم که زندگی کسی ارزش ادامه دادن ندارد، بدی‌های زندگی نیاز دارند که به اندازه کافی بد باشند تا میل به نمردن را مغلوب کنند. در مقابل، چون میلی برای به وجود آمدن، وجود ندارد، میلی نیست که چیزهای بد نیاز داشته باشند تا مغلوب کنند تا به این ترتیب ما بگوییم که بهتر است زندگیِ جدیدی نسازیم. پس کیفیت زندگی برای آنکه ارزش ادامه دادن نداشته باشد باید بسیار بدتر از حدی باشد که باعث شود ارزش شروع کردن نداشته باشد.(این پدیده، غیر معمول نیست: یک نمایش در تئاتر، برای مثال، ممکن است آنقدر بد نباشد که آن را ترک کنیم، ولی اگر پیش از رفتن می‌دانستیم در این حد بد است، اصلا نمی‌آمدیم.)

ادامه ی مطلب

نبرد دائمی در راه آزادی و رقبای آن

«نبرد در راه آزادی، نبردی دائمی و در جبهه‌های متعدد است. هرچه به تشویق و تمرکززدایی قدرت بیانجامد، خوب است، از جمله گسترش مالکیت خصوصی، ایجاد بازارهای رقابتی به جای انحصارات، و انتقال سرمایه‌گذاری و تصدی وظایف دولت به بخش خصوصی.
ولی هیچ‌یک از این‌ها وقعا آرمان آزادی را پیش نخواهد برد اگر جامعه در عین حال از کمک به پیدایش و پرورش روح نقاد کوتاهی کند. بدون انتقاد و روح نقادی، شهروندان از اِعمال حقوق و اختیارات خویش ناتوان خواهند ماند.»

«در آینده نزدیک، هماورد آزادی در کشورهای دموکراتیک، نه ایده‌ئولوژی‌های توتالیترِ رو به تباهی و انقراض، بلکه دشمنانی نیرنگباز و حیله‌گر خواهند بود که درهم شکستنشان بسیار بسیار دشوار است: از آن جمله، ملالت و کسالت، بیزاری و دلزدگی، کمبودهای معنوی و فرهنگی، هوسبازی و سبکسری، همرنگی با جماعت، و روال یکنواخت و خسته‌کننده‌ی زندگی روزانه که بهره‌وران از آزادی در زندان آن اسیرند.»

از مقاله اهمیت کارل پوپر(The importance of Karl Popper) از ماریو بارگاس یوسا(Mario Vargas Llosa). ترجمه شده توسط عزت‌الله فولادوند در کتاب فلسفه و جامعه و سیاست.

به نظرم حتی به عنوان یک کشور جهان سوم برای بخش‌هایی از جامعه این مسائل می‌تواند موضوعیت داشته باشد.

بچه دار شدن اخلاقی نیست – قسمت دوم

مقدمه: بدون خواندن قسمت قبلی، متوجه مطلب نخواهید شد. این سری مطالب، ترجمه قسمت به قسمت این مقاله است.

با بررسی دقیق جوانب، واضح است که باید بدی بیش از خوبی باشد. چرا که میان چیزهای خوب و چیزهای بد به تجربه عدم تقارن وجود دارد. بدترین درد‌ها، برای مثال، از بهترین خوشی‌ها که خوب هستند بدترند. اگر شک دارید، از خودتان بپرسید – صادقانه – حاضرید یک دقیقه از بدترین شکنجه را در ازای یکی دو دقیقه از بهترین لذت‌ها تحمل کنید؟ به نظر می‌رسد درد‌ها بیشتر از خوشی‌ها طول می‌کشد. مزه‌های خوشِ ذاتا زودگذر و سک* را، با پایداریِ درد مقایسه کنید. درد‌های مزمن مانند مفاصل و کمر وجود دارند ولی خوشی مزمن وجود ندارد.(احساس پایدار رضایت ممکن است، ولی همچنین احساس نارضایتی پایدار و بنابراین این مقایسه به غلبه‌ی خوبی کمک نمی‌کند.)

صدمات به سرعت اتفاق می‌افتند اما بهبود به کندی صورت می‌گیرد. آمبولی می‌تواند در یک لحظه شما را بیاندازد – و اگر کشته نشوید، خوب شدن کند خواهد بود. یادگیری یک عمر طول می‌کشد ولی در یک لحظه می‌تواند پاک شود. خراب کردن آسان‌تر از ساختن است.

وقتی به ارضای امیال می‌رسیم، همه چیز بر علیه ماست. بسیاری از امیال هیچوقت ارضا نمی‌شوند. و وقتی ارضا می‌شوند، معمولا بعد از دوره طولانی نارضایتی است. همچنین ارضا شدن هم پایدار نیست، چرا که ارضای یک میل منجر به میل دیگری می‌شود که خود آن نیاز دارد تا در آینده ارضا شود. وقتی کسی می‌توان امیال پایه‌ای خود را ارضا کند، مانند گرسنگی، به طور معمول امیال درجه بالاتر پیش می‌آیند. تردمیل و پله برقیِ میل است که وجود دارد.

ادامه ی مطلب

بچه دار شدن اخلاقی نیست – قسمت اول

مقدمه: مطلب زیر ترجمه‌ی من از مقاله‌ی دیوید بناتار(David Benatar) پروفسور و رییس دپارتمان فلسفه در دانشگاه کیپ تاون(Cape Town) است. اصل مطلب اینجا قرار دارد. ترجمه من مبتدیانه است و کاملا متوجه هستم برخی جملات در نیامده‌اند. اگر در حد خوبی انگلیسی بلد هستید پیشنهاد می‌کنم به اصل مطلب مراجعه کنید. همچنین اگر جای دیگری این مقاله ترجمه شد پیشنهاد می‌کنم به آن رجوع کنید. این مقاله را قسمت قسمت ترجمه خواهم کرد.

فرزند؟ فقط بگو نه

در سال ۲۰۰۶، کتابی منتشر کردم با نام: «بهتر بود هیچ وقت وجود نمی‌داشتم»(Better Never to Have Been). در آنجا استدلال کردم که به وجود آمدن همیشه یک ضرر جدی است. مردم نباید هیچ وقت تحت هیچ شرایطی، فرزدند به دنیا بیاورند – موضعی که «تولدستیزی» نامیده می‌شود. در پاسخ، خوانندگان نامه‌های قدردانی، پشتیبانی و  البته پرخاشگرانه نوشتند. ولی همچنین این نامه را هم گرفتم که آزاردهنده ترین بازخوردی بود که دریافت کردم:

«من از زمانی که یک نوجوان بودم تا به حال، به شدت رنج برده‌ام. بدلیل قلدری‌های شدید در مدرسه، عمیقا آسیب دیدم تا جایی که مدرسه را رها کردم. متأسفانه قیافه‌ی بسیار بدی هم دارم و به خاطر زشت بودن، توسط غریبه‌ها در خیابان مسخره شده و توهین شنیده‌ام. این اتفاق تقریبا هر روز می‌افتد. من را زشت‌ترین فردی که دیده‌اند خطاب کرده‌اند. کنار آمدن با این موضوع بسیار مشکل است. در انتها باید بگویم که وقتی ۱۸ سالم بود دکترها تشخیص دادند که بیماری مادرزادی قلبی دارم که جدی است و امروز در اوایل ۲۰ سالگی از نارسایی قلبی شدید و آریتمی بدخیم رنج می‌برم که تهدید به مرگم می‌کند. قلبم تقریبا چند بار ایستاده و من هر روزی که زنده‌ام در ترس مرگ ناگهانی به سر می‌برم. من از ترس مرگ، خشکم زده. شکنجه و درد لحظات جان کندن مرگ ناگهانی قابل توصیف نیست. وقت زیادی برایم نمانده و آنچه قابل جلوگیری نیست به زودی اتفاق می‌افتد. زندگی من جهنم خالص بوده و من حتی نمی‌دانم دیگر چه فکری بکنم. مطمئنا، محکوم کردن فردی به چنین جهانی بدترین جرم است و یک نقض اخلاقی جدی. اگر میل خودخواهانه والدینم نبود، من امروز در حال رنج کشیدن نبودم. رنجی که بدون هیچ دلیلی می‌کشم، می‌توانستم در آرامشِ نیستیِ مطلق باشم اما اینجا هستم و این شکنجه روزانه را زندگی می‌کنم.»

لازم نیست تولدستیز باشیم تا با این کلمات(که با اجازه نقل شده) متأثر شویم. برخی ممکن است مایل باشند بگویند این یک موقعیت استثنایی است، و ما را به سمت تولدستیزی متمایل نمی‌کند. با این حال، رنج شدید یک پدیده کمیاب و غیر معمول نیست و بنابراین تولدستیزی نگاهی است که حداقل باید جدی گرفته شود و با فکری باز در نظر گرفته شود.

ادامه ی مطلب