میتوانی از روبرو شدن با واقعیت اجتناب کنی.
اما نمیتوانی
از روبرو شدن با نتیجه روبرو نشدن با واقعیت اجتناب کنی.
آین رند
Showing all posts by محمد ذوالفقاری
تفاوت اولویتها – داستان مرد و ماهیگیر
احتمالا شما داستان مرد و ماهیگیر را شنیدهاید به این مضمون که روزی مردی به یک ماهیگیر برمیخورد که در ساحل زیر سایه نشسته و قایقش هم کمی آن طرفتر قرار دارد. مرد ماهیگیر را تشویق میکند که بیشتر کار کند. ماهیگیر میگوید: «که چه بشود؟» مرد میگوید: «که ماهیهای بیشتری بگیری، پول بیشتری کسب کنی.» باز هم ماهیگیر میگوید: «پول بیشتر در بیاورم که چه بشود؟» مرد میگوید: «میتوانی کشتی ماهیگیری بگیری، ماهیگیران خودت را داشته باشی، در نهایت میتوانی آرام در ساحل دراز بکشی و لذت ببری.» ماهیگیر در پاسخ میگوید: «الان هم در حال همین کار هستم»، البته اگر شما بگذاری(قسمت انتهایی از خودم).
نتیجه اخلاقی؟ اگر آرامش میخواهی کمتر کار کن؟ نمیدانم بستگی به شما دارد. از نگاه من این داستان، داستانِ اولویتهاست. در این مورد بخصوص، اولویت آرامش. به میزانی که ارزش آرامش برای فردی در اولویت بالاتری قرار میگیرد باید در جهتهای دیگر کمتر حرکت کند. کمتر دنبال شهرت برود، کمتر کار کند و دنبال ثروت باشد. در دنیای واقعی احتمالا هر فرد لیستی از ارزشها دارد و قاعدتا باید کارهایش را به نسبت اولویت هر یک از این ارزشها تقسیم کند. الزاما هم آرامش در بالای این لیست قرار ندارد، ممکن است در پایین قرار بگیرد یا اصلا نباشد. خیلیها هستند که در عمرشان آرامش بسیار کمی داشتهاند، دائما دنبال ثروت، شهرت یا کمک به مردم بودهاند. برخی ثروت فقط نتیجه فرعی کارشان است، خود آن کار برای آنها هدف نهاییست.
شاید منظور داستان این باشد که آرامش در میان ارزشها مهجور مانده، آن را در یابید. همه نباید دنبال کار، کار و کار بروند. بله ولی حداقل در کشور و منطقه ما فکر نمیکنم این طور باشد که آرامش در مقابل کار و تلاش مهجور مانده باشد. شاید این داستان میخواهد بگوید؛ نکند ارزشهای شما جعل شده. خانواده، جامعه، رسانه و دوستان میتوانند ما را در انتخاب ارزشهایمان به اشتباه بیاندازند. آنقدر از کسب ثروت یا مقام تعریف کنند، آنها را مهم جلوه دهند که فکر کنیم فقط باید دنبال این ارزشها باشیم. در صورتی که ارزشها بیشتر از درون میجوشند تا تزریق از بیرون.
به نظرم در جامعه لیست اولویتها، تنوع دارد، ارزشهای من معنی دارند اما ارزشِ درست خیلی معنی پیدا نمیکند. خودم هم از این به بعد اگر چنین داستانی دیدم نگاهی به کارهای اخیرم میاندازم و آنها را با اولیتهایم تطابق میدهم تا از مسیر منحرف نشوم.
بازی زبانی شیعه
دیروز در ایران اربعین بود و طبق روال این چند سال، عدهای پیاده به سمت کربلا میروند. در طول این هفته در توییتر چند بار عکسهایی میدیدم از بعضی کارهای خاصی که در پیاده روی انجام میشود. در بازخورد این عکسها بقیه و خود منتشر کننده ایراد میگیرند و کار را نامعقول و گاهی احمقانه میخوانند. از این گونه مراسمها که اینچنین بحثهایی بر محور آنها شکل میگیرد در مذهب شیعه کم نیست مانند ماه رمضان، محرم، ذیالحجه، عید قربان و قربانی کردن، نذورات، اربعین و غیره.
از این بگذریم که برخی کارها برای شخصی که داخل این مذهب نیست هم میتواند معقول باشد و برعکس آن اینکه بعضی از کارها برای افراد داخل آن مذهب هم معقول نیست. کارهایی هست که افراد بیرون مذهب اصلا نمیتوانند بفهمند. برای آنها معنی پیدا نمیکند. ویتگنشتاین عبارتی دارد با عنوان بازیهای زبانی. به این صورت که دینداری را شرکت در یک بازی زبانی خاص میداند، دستور زبان آن الهیات است و دستور زبان مشخص میکند که چه کارهایی در یک زبان معنی پیدا میکند. این بازیهای زبانی ما را میسازند. افرادی که در این بازی مشارکت ندارند مشکل میتوانند زبان مشارکت کنندگان را بفهمند. بنابراین اگر از این زاویه نگاه کنیم نمیتوانیم از بیرون آنها را قضاوت کنیم. بخصوص که گاهی اوقات ملاکهای ما و زبانی که ما از آن استفاده میکنیم ملاک بیدینی است و خب آنها هر کاری که داخل آن زبان معنی پیدا میکند بکنند، با ملاکهای طرف دیگر جور در نمیآید.
در انتها بگویم که متوجه هستم شرایط کشور ما و نوع حکومت آن کاملا به یک طرف سنگینی میکند. اگر این طرف با دستور زبان آنها آشنا نیست و کارهایشان را نمیفهمد؛ آنها هم با انتخابِ چارچوب و بازی زبانیِ دین خودشان طرف دیگر را نمیفهمند ولی در عین حال به طور جدی مانع طرف مقابل میشوند و نمیگذارند از حقوق اولیه برخوردار باشند. شاید این بازخوردها و ایرادها هم به نوعی اعتراض به همین موضوع باشد. اما به عنوان کسی که قبلا تا حدی در این بازی زبانی دین مشارکت داشته و اکنون تقریبا بیرون آن قرار دارد به نظرم اعتراض به این شکل نتیجه مُحَصَّلی ندارد. شاید برای خودیها نتیجهای داشته باشد ولی برای بهتر شدن اوضاع باید روی افراد دیندار تأثیر گذاشت. ولی اعتراض به این شکل فاصله را بیشتر کرده و در جهت عکس عمل میکند.
رد ادعا: من اصلا ادعایی ندارم که حتی کمی ویتگنشتاین را میفهمم. چند صفحه کلیات مقدماتی در مورد وی خواندهام که به جایی نمیرسد. اینها صرفا استفاده از عبارت ویتگنشتاین برای مقصود خودم است. شاید و احتمالا نظرات او چیز دیگری باشد. صرفا نگاه از یک زاویه متفاوت برای خودم بود که نوشتم، لطفا جدی نگیرید.
تفکر، مطالعه و تلاش
تقریبا در آغاز یا حداقل حین هر کار جدی سه کار را لازم میدانم: تفکر، مطالعه و تلاش. و سهم هر یک به مقدار کافی پرداخت شود. از میان این سه واژه به غیر از مطالعه، از بقیه همان معنای عمومی آن را مد نظر دارم. در مورد مطالعه منظورم فقط خواندن نیست؛ برای همین هم از کلمه خواندن استفاده نکردم. منظورم هر نحوهای از دریافت تفکرات و دیدگاههای دیگران است چه در دوره زمانی خودمان چه زمانهای دیگر. به نظرم حذف یا کم گذاشتن در هر یک از اینها منجر میشود که کار ما به نتیجه نرسد و کمتر قابل دفاع باشد. چند مثال میزنم تا موضوع روشنتر بشود.
برای خود من در برنامهنویسی اتفاق افتاده که برنامه را به بهترین روشی که به فکرم رسیده نوشتم. در ادامه تلاش بسیار تا مشکلات استفاده از این روش را حل کنم و در نهایت وقتی به سد محکمی برمیخوردم و راه نجاتی نبود، تازه دوباره در مورد روشی که در ابتدا انتخاب کرده بودم تجدید نظر میکردم. در حالی که میشد به راحتی بعد از انتخاب روش یا قبل آن جستجو و مطالعه کنم و ببینم تجربه دیگرانی را که از مشابه این روش استفاده کردهاند. گاهی یک گوگل ساده کافی است تا مشکلات آینده را ببینیم. فکر بدون مطالعه میشود همان اختراع دوباره چرخ. اگر فکر میکنیم بر شانههای دیگران باشد نه تکرار دوباره اشتباهات آنها. اینکه بدون مطالعه بگوییم فکرم به جای بهتری نرسید حتی توجیه خوبی هم نیست.
ادامه ی مطلب
تفکر، مطالعه و تلاش
تقریبا در آغاز یا حداقل حین هر کار جدی سه کار را لازم میدانم: تفکر، مطالعه و تلاش. و سهم هر یک به مقدار کافی پرداخت شود. از میان این سه واژه به غیر از مطالعه، از بقیه همان معنای عمومی آن را مد نظر دارم. در مورد مطالعه منظورم فقط خواندن نیست؛ برای همین هم از کلمه خواندن استفاده نکردم. منظورم هر نحوهای از دریافت تفکرات و دیدگاههای دیگران است چه در دوره زمانی خودمان چه زمانهای دیگر. به نظرم حذف یا کم گذاشتن در هر یک از اینها منجر میشود که کار ما به نتیجه نرسد و کمتر قابل دفاع باشد. چند مثال میزنم تا موضوع روشنتر بشود.
برای خود من در برنامهنویسی اتفاق افتاده که برنامه را به بهترین روشی که به فکرم رسیده نوشتم. در ادامه تلاش بسیار تا مشکلات استفاده از این روش را حل کنم و در نهایت وقتی به سد محکمی برمیخوردم و راه نجاتی نبود، تازه دوباره در مورد روشی که در ابتدا انتخاب کرده بودم تجدید نظر میکردم. در حالی که میشد به راحتی بعد از انتخاب روش یا قبل آن جستجو و مطالعه کنم و ببینم تجربه دیگرانی را که از مشابه این روش استفاده کردهاند. گاهی یک گوگل ساده کافی است تا مشکلات آینده را ببینیم. فکر بدون مطالعه میشود همان اختراع دوباره چرخ. اگر فکر میکنیم بر شانههای دیگران باشد نه تکرار دوباره اشتباهات آنها. اینکه بدون مطالعه بگوییم فکرم به جای بهتری نرسید حتی توجیه خوبی هم نیست.
بیطرف نمیتوانم بود
لا أستطیع أن أکون محایداً بیطرف نمیتوانم بود
مع امرأه تبهرنی. نه با زنی که چشمم را خیره میکند
ولا مع قصیده تدهشنی. نه با شعری که مبهوتم میسازد
ولا مع عطر یزلزلنی. نه با عطری که لرزه بر جانم میاندازد
فلا حیاد أبداً که هرگز بیطرفی معنی ندارد
بین عصفور.. وحبه قمح!! میان گنجشک… و دانه گندم!!
شعر از نزار قبانی با ترجمه موسی اسوار
بارسلونا چطور والورده را انتخاب کرد
بارسلونا امسال را با سرمربی جدید خود یعنی ارنستو والورده شروع کرده. شروع خیلی خوبی هم داشته، تا اینجای کار یعنی هفته یازدهم لالیگا ۳۱ امتیاز به دست آورده؛ ۸ امتیاز بیشتر از رئال و اتلتیکو و ۴ امتیاز بیشتر از تیم دوم جدول یعنی والنسیا. در بقیه لیگهای اروپایی فقط منچسترسیتی و پپ گواردیولا ۳۱ امتیاز از ۱۱ بازی کسب کردهاند.
من بازیهای بارسلونا را از دوران رایکارد دیدهام. نحوه انتخاب گواردیولا یادم نیست اما انتخاب مربیهای بعدی را تا امسال یعنی سال ۲۰۱۷، تقریبا یادم هست. برای من جالب است که بارسلونا چطور این مربیها را انتخاب میکند. بعد از رفتن پپ گواردیولا سال ۲۰۱۲، بارسلونا چهار مربی مختلف داشته: تیتو ویلانوا، جرارد مارتینو، لوییز انریکه و ارنستو والورده. هر چهار مربیای که انتخاب شدند در حد مربیهای بقیه تیمهای بزرگ اروپا مشهور نبودند ولی در عین حال نتایج خوبی بدست آوردند. مثلا مربیهای رئال در همین دوران مورینیو، آنجلوتی، بنیتز و زیدان بودند که فقط زیدان را میتوان گفت مشهور نبود، آن هم به عنوان مربی وگرنه شهرت زیدان که جای انکار ندارد. بایرن هم هاینکس، گواردیولا و آنجلوتی را در این دوران داشته، یکی از یکی مشهورتر.
بارسلونا با ویلانوا لالیگا را عالی شروع کرد ولی در نهایت او بدلیل بیماری درگذشت و آن فصل را به پایان نرساند. با وجود اینکه پس از درگذشت او بارسلونا افت کرد اما به خاطر جمع آوری امتیازات زیاد در ابتدای فصل بارسلونا قهرمان لالیگا شد و تا مرحله یک چهارم پایانی لیگ قهرمانان هم پیش رفت. جرارد مارتینو که میان این چهار مربی از همه مشهورتر بود البته نه به اندازه سرمربیهای باشگاههای مشابه، در یک سال مربیگری خود جام مهمی کسب نکرد. در لالیگا دوم شد و در لیگ قهرمانان اروپا هم در مرحله یک هشتم حذف شد. عملکرد لوییز انریکه در سه سال حضورش عالی بود. دو بار تصاحب قهرمانی لالیگا و یک بار لیگ قهرمانان اروپا به همراه فتح سه گانه. ارنستو والورده هم که در ابتدای راه است همانطور که در ابتدا اشاره کردم تا اینجا خوب کار کرده.
اما بارسلونا چطور این مربیها که در مقایسه با رقیبان شهرت و افتخارات بسیار کمتری دارند انتخاب میکند و با آنها به موفقیت میرسد؟
دنیای اسباب بازیها
I remember being endlessly entertained by the adventures of my toys. Some days they died repeated, other days they traveled to space or discussed my swim lessons and how I absolutely should be allowed in the deep end of the pool. But as I grew older, it became harder and harder to access that expansive imaginary space that made my toys fun. I remember looking at them and feeling sort of frustrated and confused that things weren’t the same.
I played out all the same story lines that had been fun before, but the meaning had disappeared. Horse’s Big Space Adventure transformed into holding a plastic horse in the air, hoping it would somehow be enjoyable for me. I could no longer connect to my toys in a way that allowed me to participate in the experience.
یادم هست که لذت و سرگرمی من از ماجراهایِ اسباب بازیهام تمام نمیشد. بعضی روزها چند بار میمردند، روزهای دیگر در فضا سفر میکردند یا در مورد کلاس استخر من صحبت میکردند و اینکه من حتما باید اجازه داشته باشم در قسمت عمیق شنا کنم. ولی هر چه بزرگتر شدم، زندگی در آن دنیای خیالی با اسباب بازیهام سخت و سختتر شد. یادم میآید که به آنها نگاه میکردم و حس گیج و گنگی به من دست میداد. اوضاع دیگر مانند قبل نبود.
همان بازیهای همیشگی که قبلا خیلی خوش میگذشت را میکردم اما معنی نمیداد، جور در نمیآمد. ماجرای سفر اسب در فضا تبدیل شده بود به نگه داشتن یک اسب پلاستیکی در هوا به امید اینکه کار سرگرم کنندهای باشد. دیگر نمیتوانستم با اسباب بازیهام ارتباط برقرار کنم تا بتوانم درون آن دنیا و تجربه قرار بگیرم.
از کتاب Hyperbole and a Half به همراه ترجمه من، جستجوی کوتاهی کردم، به نظر هنوز به فارسی ترجمه نشده.
اگر میخواهی ستارهها را ببینی
اگر میخواهی ستارهها را ببینی، چراغها را خاموش کن.
سه واکنش به پوچی
آلبرکامو یکی از نویسندگان خوب در رابطه با پوچی و معنای زندگی است. خود وی در ابتدای کتاب اسطوره سیزیف تصریح میکند که:
«مسئلهی فلسفیای که واقعا بااهمیت باشد، یکی بیش نیست و آن خودکشی است. داوری در اینکه زندگی کردن به زحمتش میارزد یا نه، پاسخ پرسش بنیادین فلسفه است».
خود وی هم در این مورد بسیار نوشته؛ یکی از آنها نمایشنامه کالیگولاست.
کالیگولا یکی از امپراتورهای روم است که در جوانی به این مقام میرسد. در این نمایش طیِّ ماجرایی او متوجه میشود که زندگی معنایی ندارد، پوچ است. اینجا یکی از نقل قولهای کالیگولا را آوردهام، کمک میکند کمی با فضای وی و کتاب آشنا شوید. واکنش امپراتور به پوچی احتمالا همان چیزی است که ما به آن میگوییم دیوانگی. پول مردم را میگیرد آنها را بدون دلیل خاصی میکشد، اطرافیانش هم از دست او در امان نیستند به هر دلیلی ممکن است سرشان به باد برود.
این واکنش کالیگولاست به پوچی، او دیوانگی را انتخاب کرده. جایی هم میگوید:
این جهان بیاهمیت است. هرکس به این حقیقت برسد آزادیاش را بدست میآورد.
کالیگولا از این آزادی به جنون میرسد، هرکاری میخواهد میکند.
تا جایی که به خاطر دارم دو نوع واکنش دیگر هم در این کتاب وجود داشت، هر کدام متعلق به یکی از اطرافیان کالیگولا. چون نام این دو را در نمایشنامه یادم نیست؛ اولی را میگویم فرد دوم، دومی فرد سوم.