اخلاق در رؤیا

رؤیا واقعا چیز عجیبی است. من را از قدیم مسحور می‌کرد. چیزی مثل آهنربا، البته رؤیا برای من عجیب‌تر بود و هست. موقعیت‌هایی برای من قابل تصور شدند و یک سری امکان‌هایی به دایره امکان‌هایم اضافه شد که بدون خواب دیدن به نظرم بسیار دشوار بود.

من کم خواب می‌بینم. مثلا شاید بیست روز یا ماهی یک بار. در این مدت خواب‌های عجیب کم نداشته‌ام. عجیب‌ترین آن تا جایی که یادم هست خوابی بود که در آن یک شیئ (مثلا سنگ) بودم یا حداقل فکر می‌کردم که هستم.

مدتی پیش خوابی دیدم که در آن با شخصی بسیار تند برخورد کردم و می‌رفتم که او را بزنم. صبح بیدار شدم و مشغول کارهای روزانه. یادم نیست همان روز بود یا روز بعد که یاد خوابم افتادم. من توصل به زور و آسیب فیزیکی را به شدت غیر اخلاقی می‌دانم مگر در مواردی خاص، که خواب من از آن موارد نبود. با خودم گفتم یعنی من در دنیای واقعی هم به همین راحتی کنترل خودم را از دست می‌دهم؟ ولی در دنیای واقعی تقریبا تا حالا همچین کاری نکردم. مثلا در ۱۰ سال اخیر یادم نمی‌آید آسیب فیزیکی به کسی زده باشم حتی سعی می‌کنم در کارها از انواع دیگر زور هم استفاده نکنم.

با خودم گفتم که خوب است اخلاق در خواب مطرح نیست. بعد یک لحظه شک کردم، واقعا در خواب اخلاق نداریم؟

ادامه ی مطلب

آیا رنگ‌های یکسانی می‌بینیم؟ آبی من همان آبی شماست؟

آیا رنگ‌های یکسانی می‌بینیم؟ آبی من همان آبی شماست؟

یکی از سؤال‌های دوران کودکی من که از خودم می‌پرسیدم این بود که از کجا معلوم که اگر من مثلا آسمان را آبی می‌بینم بقیه هم آن را آبی می‌بینند؟

اگر بین رنگِ آبی و نام آبی فرق بگذاریم. همه به رنگ آسمان آبی می‌گوییم ولی معلوم نیست آن را رنگِ آبی ببینیم. رنگ‌ِ آبی آن تفسیری است که ذهن ما می‌کند و معلوم نیست تفسیر همه ذهن‌ها یکی باشد. اما نام یک چیز قراردادی است. از یکسان بودن نام‌گذاری می‌توان فهمید که همه (بجز موارد کوررنگی و …) آسمان، آب و توت‌فرنگی تصویر بالا را به یک رنگ یکسان به نام آبی می‌بینند. ولی از نام‌گذاری نمی‌توان فهمید آن چیزی که همه آن را آبی می‌نامیم برای همه به رنگ یکسانی دیده می‌شود. شاید کسی آن را به رنگِ قرمز می‌بیند ولی آن را به نام آبی صدا می‌زند چون به نظرش رسیده طبق قرارداد ‌رنگِ قرمز را آبی نامیده‌اند.

ادامه ی مطلب

چرا فلسفه؟ من، راسل، اشتراوس

چند وقت پیش داشتم نگاهی به یک کتاب می‌انداختم که دیدم در مقدمه آن مطلبی با عنوان ارزش فلسفه (The Value of Philosophy) از راسل را آورده بود. این مقدمه در واقع فصل آخر کتاب مسائل فلسفه راسل است. من هم ترجمه فارسی این کتاب و این فصل را قبلا خوانده بودم. اما به دلیلی تصمیم گرفتم دوباره آن را بخوانم (این دفعه به زبان اصلی).

دلیلم هم این بود که در همان حدودها یا شاید قبل‌تر این مقاله (فلسفه به عنوان روش زندگی: مورد لئو اشتراوس) را ذخیره کرده بودم تا بخوانم. حالا دیگر وارد ماجرای ذخیره کردن این مقاله نمی‌شوم. این مقاله و فصل آخر کتاب راسل به نظر حول موضوع مشترکی بودند منم گفتم هر دو را بخوانم و مقایسه‌ای بکنم.

قبل از رفتن سراغ راسل و اشتراوس، اصل مطلب رو بگم که اونم نظر خودم هست. فکر کنم حکایتی از شمس تبریزی بود که می‌گفت پیامبر اسلام قرآن رو آورده، به تو چه، حرف تو و کتاب تو چی هست. حالا من هم اول نظر خودم رو بگم.

ادامه ی مطلب

اختیار کنار علیت

در بازخوانی استدلالی که در نوشته قابل جمع نبودن اختیار و علیت آورده بودم اشکالی به نظرم رسید که آن را اصلاح کردم(اگر قبلا خوانده‌اید شاید بهتر باشد دوباره نگاهی بیاندازید).

خلاصه آنکه من در مورد t1 گفته بودم: «در زمان t1 قرار است تصمیم بگیریم که چای را برداریم یا نه.» و در مورد زمان دوم: «t2 زمانی است که ما تصمیمان را گرفته‌ایم و یا چای را برداشته یا برنداشته‌ایم.» t2 را زمانی گرفته‌ام که عمل برداشتن یا برنداشتن چای انجام شده. در حالی که به نظرم درست‌تر است t2 زمانی باشد که تصمیممان را گرفته باشیم که چای برداریم یا نه؛ اختیار هم بیشتر در مورد تصمیم معنا پیدا می‌کند به این معنا که اختیار داریم تصمیم بگیریم که چای بخوریم یا نه. اگر تصمیم گرفتیم چای بخوریم ولی به هر دلیل نشد، همچنان تصمیمان اختیاری بوده ولی بنابر دلایلی به عمل مورد نظر نرسیده.

اما اگر اختیار و علیت با تعریف‌هایی که شد قابل جمع نیستند. اختیار چگونه و با چه تعریفی از علیت قابل جمع است.

ادامه ی مطلب

قابل جمع نبودن اختیار و علیت

اخیرا با یکی از نزدیکان سر قابل جمع نبودن علم خدا به تصمیم‌هایی که انسان خواهد گرفت و اختیار، و در ادامه سر قابل جمع نبودن نوع خاصی از علیت و اختیار چند سری بحث و گفت‌وگو کرده‌ام. در مرحله کنونی قرار شد من استدلالم را بنویسم تا شاید بحث بهتر پیش برود.

حین آماده شدن برای نوشتن استدلال گفتم خوب است نسخه‌ی کمی ویرایش شده آن را اینجا هم منتشر کنم. ویرایش شده چون اینجا می‌توانم کمی حاشیه هم بروم و ارجاع بدهم به کلید واژه‌های دقیق‌تری که در متون فلسفی متداول است. در هر حال قصد داشتم در مورد این مسأله اینجا بنویسم ولی گذاشته بودم بعد از مطالعه و فکر بیشتر، شما هم این نوشته را در حد چرک‌نویس بدانید. در آینده که خودم هم به جمع‌بندی‌ای رسیده باشم، با دقت و توضیحات بیشتری خواهم نوشت.

حاشیه‌هایم را با این شروع کنم که مسأله قابل جمع نبودن علم مطلق خدا و اختیار مسأله جدیدی نیست و جزو مسأله‌های متداولی است که من هم در حد خودم با آن درگیر بوده‌ام. برای خود من سابقه آن برمی‌گردد به کودکی‌ام(اواخر دبستان) و هیچگاه نتوانسته‌ام از آن کاملا رد شوم. در این سال‌های اخیر هم این مسأله با صورت‌بندی جدیدِ نسبت اختیار، اراده آزاد(Free will) و تعین‌گرایی(Determinism) برایم مطرح است.

استدلال و جهت‌گیری من در این مسأله و به خصوص در طرح‌بندی جدید آن بسیار متأثر از استدلال‌های پیتر ون اینواگن(Peter Van Inwagen) است، فیلسوفی که در این زمینه مقاله و کتاب‌هایی منتشر کرده است. من اولین باری که مقاله ایشان را خواندم به نظرم آمد هم صورت‌بندی استدلال هم دقت آن بسیار خوب است. برای هر کسی که این مسأله برای او جدی‌ست فکر می‌کنم خوب باشد نوشته‌های ون اینواگن را اگر تا به حال نخوانده بخواند. می‌توانید با مقاله The Incompatibility of Free Will and Determinism شروع کنید. خودم هم در حال حاضر در حال خواندن کتاب An Essay on Free Will ون اینواگن هستم.

برویم سر چرک‌نویس استلال من در مورد اختیار و علیت.

ادامه ی مطلب

فیلیپا فوت، عدم انحصار جملاتِ امریِ نامشروط در اخلاق

مدتی پیش گفتگویی داشتم در مورد فلسفه اخلاق و از سؤال‌هایی که به نظرم می‌رسید گفتم. به طور مشخص از این گفتم که به نظر من گزاره‌های اخلاقی در نهایت از جنس بایدهای نامشروط هستند.

مقاله‌ای از همان فردی که با وی گفتگو داشتم به من معرفی شد که محدود بودن بایدهای نامشروط به حوزه اخلاق را رد می‌کرد. مقاله البته تنها منحصر به این مسأله نیست، و کلیت آن نقدهایی است به اخلاق کانتی وارد می‌کند و در ادامه از این نقدها استفاده کرده در جهت معقول دانستن یا اثبات گزاره‌هایی دیگر.

لینک مقاله را اینجا می‌گذارم برای کسانی که مایل هستند خود مقاله را بخوانند:

Philippa Foot, Morality as a system of hypothetical imperatives

من آشنایی خیلی کمی با فلسفه اخلاق کانت دارم و در رابطه با مقاله به صورت کلی نظری ندارم. اما به نظرم استدلال فیلیپا فوت در رد «منحصر بودن بایدهای نامشروط به حوزه اخلاق» درست نیست. ادامه این نوشته در مورد اشکال من خواهد بود.

ادامه ی مطلب

تقسیم پیتزا و عدالت

فرض کنید شما دو فرزند دارید، وزن یکی از آن‌ها ۱۲۰ کیلوگرم و دومی ۶۰ کیلوگرم است. در یک شب عادی قصد دارید برای شام یک پیتزای خانواده بگیرید. فرض کنیم خود و همسرتان هم از پیتزا نخواهید خورد(ضرر دارد:D).

چه تقسیم‌بندی از پیتزا بین دو فرزندتان عادلانه است؟

آیا هر دو به اندازه سیری بخورند؟ اگر بله، آنچه برای بعد باقی می‌ماند چطور تقسیم شود؟

به نسبت وزنشان پیتزا را تقسیم می‌کنید؟ اگر بله، پس اگر فرزند دیگرتان هم تصمیم گرفت چاق شود تا سهم بیشتری ببرد مشکلی ندارید؟ در تقسیم ارث هم به فرزند پرخرج‌تر بیشتر خواهید داد؟

پیتزا را نصف می‌کنید و به این ترتیب برای هر کدام سهم مساوی در نظر می‌گیرید؟

سهمشان را متناسب با کاری که آن روز انجام داده‌اند در نظر می‌گیرید؟

اصلا این‌ها برایتان مهم نیست، طوری تقسیم می‌کنید که کمترین ناراحتی ایجاد شود یا طوری که بیشتر خوشحال بشوند؟

در بابِ رد نشدنِ حرفِ مفت

در کتاب کاوشی در خصوص فهم بشری از دیوید هیوم، فصلی در رد حُجیت گُواهی معجزه نوشته شده است(یادم نمی‌آید که در رد حجیت معجزه به طور کلی هم حرفی زده یا نه). هیوم در این فصل چند دلیل در رد حجیت معجزه می‌آورد.

مثلا یکی از آن دلایل و فکر کنم اولین آن این است که اگر فرد یا افرادی از معجزه‌ای به ما خبر دادند، ما باید ببینیم وقوع آن معجزه محتمل‌تر است یا اشتباه کردن یا دروغ گفتن آن افراد، و آن چه محتمل‌تر است را باور کنیم. حتی اگر در نهایت معجزه را باور کردیم، احتمال اشتباه و دروغ گفتن گواهی‌دهنده‌ها از قوت باور به معجزه می‌کاهد.

در ادامه فصل هیوم در پاسخ به اینکه چرا معجزه‌ها همان ابتدای مشهور شدنشان رد نشده و رایج می‌شوند می‌نویسد:

ادامه ی مطلب

نیاز به اخلاق جهانی – مسئولیت جهانی ۲

در قسمت اول نوشته‌هایم در مورد مسئولیت جهانی، قسمتی از مقاله‌ی آقای پیتر سینگر(Peter Singer) با عنوان کودک در حال غرق شدن و گسترش دایره اخلاقی(The Drowning Child and the Expanding Circle) را ترجمه کردم. ترجمه من شامل بخش‌های پایانی نمی‌شد، چون آن موقع فرصت زیادی برای نوشتن نداشتم و همچنین اهمیت بخش‌های پایانی برای من کمتر بود.

در این نوشته یعنی قسمت دوم سری نوشته‌هایم در مورد مسئولیت جهانی، می‌خواهم خلاصه بخش‌های پایانی‌ای که ترجمه نکردم را بگویم، به همراه معرفیِ چند نوشته دیگر و یک سخنرانی از خود آقای سینگر در همین موضوع.

ادامه ی مطلب

I long to confuse things

چند وقت پیش نمی‌دانم مصاحبه بود، سخنرانی بود، چه بود که از ژیژک می‌خواندم که گفته بود:

I long to confuse things

من میل دارم چیزها را پیچیده تر کنم

به نظرم می‌شود گفت در کل تئوری‌ها، نظریه‌ها چیزها را ساده‌تر می‌کنند. سادگی مسائل در واقع تا حدی به مشخص، روشن بودن و جواب داشتن آن‌ها بر می‌گردد. پیچیده کردن مسأله می‌تواند نشان بدهد برای آن جواب نداریم. اگر جلوی یک تئوری چند مثال بیندازی که نتواند پاسخ درستی به آن‌ها بدهد، حالا مسأله از سادگی درآمده. کسی که مسائل را پیچیده‌تر می‌کند می‌خواهد نشان بدهد تئوری‌های ما آن طور که فکر می‌کردیم جواب نمی‌دهند.

وقتی دیگ را هم می‌زنی، چیزها را پیچیده‌تر می‌کنی، پاسخ‌های قدیمی از اعتبار می‌افتند. حالا نظم جدید فرصت دارد خودش را نشان دهد.

تأکید ژیژک روی پیچیدگی باعث شد به یکی از سوال‌هایی که چند وقت اخیر در ذهنم می‌چرخید بیشتر فکر کنم.

ادامه ی مطلب