انواع دروغ

باز هم یک تکه از دیالوگ‌های سریال هاوس را آورده‌ام این بار قسمت ۱۰ از فصل ۴. این بار هم مانند دفعه قبل مرتبط با اخلاق.

سریال هاوس، انواع دروغ

دکتر هاوس چند نوع از دروغ‌ها را بر می‌شمارد:

  1. دروغ‌های سفید، دروغ‌هایی که می‌گوییم تا دیگران حس بهتری پیدا کنند.
  2. دلیل‌تراشی، دلایلی که به دروغ برای چیزی می‌آوریم تا خودمان حس بهتری پیدا کنیم.
  3. نگفتن تمام حقیقت، مواقعی که تمام حقیقت را نمی‌گوییم، بخشی را حذف می‌کنیم.

چهارمی را هم من اضافه کنم(به نظرم به نوع دوم نزدیک است، حتی شاید زیر مجموعه آن):

  • دلیل دروغ، دلیلی را که فکر می‌کنیم طرف مقابل قبول می‌کند به عنوان دلیل کارمان می‌گوییم تا بی‌خیال شود ولی دلیل واقعی چیز دیگری است.

فرو ریختنِ باور به کافی بودن

یواش یواش فکر می‌کردم در این حوزه به حد کافی فکر کرده و خوانده‌ام، حدس می‌زدم با کمتر از سه ماه کار جدی بتوانم سر و ته‌اش را ببندم و بروم سر وقت حوزه بعدی.

جایی را پیدا کرده بودم تا سوالاتم را بپرسم و محک بزنم دفاعیات و اشکالاتی که به دیدگاه‌های دیگر دارم.

اما فرو ریخت باورم به کافی بودنِ پرداختم به این حوزه(و این کافی بودن برای من معنای مشخصی دارد)، وقتی مواجه شدم با نظراتی که اصلا از ذهنم هم نگذشته بود و بنابراین فکری هم در موردشان نکرده بودم. دیدگاه‌هایی که حتی برای آن که بفهمم دقیقا چه می‌گویند ابتدا باید بخوانم. ولی با همان آگاهی کم هم متوجه شدم که جدی هستند و نباید نادیده بگیرمشان اگر می‌خواهم در حد کافی به این حوزه بپردازم.

امان از معاصران، معاصرانی که شهرتشان به حدی نرسیده که من پیدایشان کنم، اما نیاز دارم که حرفشان را بخوانم.

مورینیو

مورینیو

مورینیو یکی از مربی‌های محبوب من محسوب می‌شود، قبلا محبوب‌ترین بود الان فقط محبوب، فعلا محبوب‌ترین ندارم.

کسی که به خاطر حضورش در چلسی من طرفدار جدی چلسی شدم، قبلا به زور نیمچه طرفدار چلسی محسوب می‌شدم. و کسی که باعث شد من بعد از دوران طلایی رئال، دوران فیگو ، زیدان و … باز هم بازی‌های رئال را نگاه کنم.

الان که این نوشته را می‌نویسم چند هفته پیش او برای دومین بار از سرمربی‌گری یک تیم اخراج شده، این بار منچستر یونایتد و دفعه قبلی چلسی. در هر دو و به خصوص منچستر عملکرد قابل قبولی نداشت و در فصل سوم کار به نحوی پیش رفت که قبل از نیم فصل تیم را ترک کند.

ادامه ی مطلب

نیاز به اخلاق جهانی – مسئولیت جهانی ۲

در قسمت اول نوشته‌هایم در مورد مسئولیت جهانی، قسمتی از مقاله‌ی آقای پیتر سینگر(Peter Singer) با عنوان کودک در حال غرق شدن و گسترش دایره اخلاقی(The Drowning Child and the Expanding Circle) را ترجمه کردم. ترجمه من شامل بخش‌های پایانی نمی‌شد، چون آن موقع فرصت زیادی برای نوشتن نداشتم و همچنین اهمیت بخش‌های پایانی برای من کمتر بود.

در این نوشته یعنی قسمت دوم سری نوشته‌هایم در مورد مسئولیت جهانی، می‌خواهم خلاصه بخش‌های پایانی‌ای که ترجمه نکردم را بگویم، به همراه معرفیِ چند نوشته دیگر و یک سخنرانی از خود آقای سینگر در همین موضوع.

ادامه ی مطلب

یک تیر بیشتر ندارم

یک تیر بیشتر ندارم

یک تیر بیشتر ندارم. از او دورم، بزنم؟ نزنم؟
می‌دانم که می‌توانم آنقدر نزدیک بشوم که مطمئن باشم به هدف می‌زنم. فقط مسأله زمان است.
همین الان بزن، شاید خورد.
اگر نخورد، اگر درست نخورد چی؟ آن وقت دیگر از دستم در رفته.

دنبالش می‌روم، از اینجا به آنجا، گاهی نزدیک می‌شوم، گاهی دور. منتظر فرصتی.
اگر بزنی خورده، بزن.
اما اگر نخورد چه؟ حسرت صبر نکردن با من خواهد ماند.

گاهی اوقات فرصت نزدیک شدن به تماشا می‌گذرد. گاهی به رؤیا می‌روم و دور می‌شود. گاهی بینمان فاصله می‌اندازند. گاهی نزدیک می‌شوم اما فاصله‌مان بیشتر می‌شود. گاهی فقط دور می‌شوم.

دنبالش می‌روم، از اینجا به آنجا، گاهی نزدیک می‌شوم، گاهی دور. منتظر فرصتی. فقط مسأله زمان است.
اگر بزنی خورده، بزن.
موافقم، اما…، می‌توانم؟ آمادگی‌اش را دارم؟
حرکت می‌کند. از دیدم خارج می‌شود. دنبالش می‌روم، فرصت بعدی آماده خواهم بود.

فرصت‌های بعدی هم کاری نمی‌کنم. به فاصله‌مان، به تماشایش، به از دست دادن فرصت‌ها عادت کرده‌ام.

کتابخوانی سال ۲۰۱۸ و نگاه به ۲۰۱۹

قبلا(+) گفته‌ام که سالِ کتابی من به خاطر گودریدز میلادی شده است. در مورد سالی که گذشت در خود گودریدز(اینجا) نوشته‌ام، در این نوشته می‌خواهم از سال بعد بگویم.

همین چند روز پیش بود که در قسمتی از مستند دریدا، مصاحبه‌گر از دریدا که در کتابخانه نسبتا بزرگی که داشت ایستاده بود پرسید همه این کتاب‌ها را خوانده‌ای، و او گفت نه؛ ۳-۴ تا از آن‌ها را خوانده‌ام ولی آن ۳-۴ تا را واقعا، واقعا خوب خوانده‌ام.

من خودم در سه چهار سال اخیر روی تعداد کتاب‌ها و میانگین صفحاتی که می‌خوانم تأکید داشتم. این یک انتخاب آگاهانه بود و در جواب خودم که چرا در حال فدا کردن عمیق خواندن در مقابل وسیع خواندن هستم می‌گفتم فعلا بیش از اینکه به تحلیل نیاز داشته باشم به ماده خام نیاز دارم. فعلا که هیچ چیز نمی‌دانم و تهی هستم، دریایی به عمق دو سانتی‌متر هم بد نیست. به شرطی که بدانی چیزی نداری.

ادامه ی مطلب

رِکس از تو ممنونم

رِکس از تو ممنونم

هنوز ۲ هفته نگذشته که از رکس نوشتم(+)، اینکه شهریور ماه او را گرفتیم و حالا با او بیشتر خوش می‌گذرد. همانجا هم گفتم که گویا چند روزی هست که حالش خوب نیست. بعدا مشخص شد حین نوشتن آن نوشته در واقع رکس مرده بوده و من خبر نداشتم. رکسی که شنبه همان هفته کنارش بودم و سوارش شدم، گویا پنج‌شنبه شب مرده و من ۳ روز بعد یعنی یک‌شنبه باخبر شدم.

بله فکر نمی‌کردم به این زودی‌ها برود، امیدوار بودم بهار و تابستان سال بعد را هم با او بگذرانیم، ولی دنیا هم قراری با من نگذاشته که با افکار من خودش را هماهنگ کند.

ولی خب در همین چند ماه هم کم سوارش نشدم، حسرتی بابت گذشته اذیتم نمی‌کند. با او دوباره مزه اسب سواری را چشیدم و به گمانم فرد دیگری شدم.

کودک در حال غرق شدن – مسئولیت جهانی قسمت ۱

متن زیر ترجمه مبتدیانه و غیر وفادار من از مقاله(چند پاراگراف آخر را نیاوردم) آقای پیتر سینگر(Peter Singer) با عنوان The Drowning Child and the Expanding Circle است. به عنوان پیش‌زمینه‌ای برای آنچه بعدا از وظیفه کمک به فقرا و مسئولیت جهانی خواهم گفت.

برای اینکه دانشجویانم را دعوت کنم تا درباره مسأله اخلاقی آنچه ما به نیازمندان بدهکاریم فکر کنند، از آن‌ها می‌خواستم تصور کنند که مسیر آن‌ها برای آمدن به دانشکده از یک دریاچه کم‌عمق می‌گذرد. به آن‌ها می‌گفتم یک روز صبح متوجه می‌شوید که کودکی در دریاچه افتاده و به نظر می‌رسد که در حال غرق شدن است. رفتن به داخل آب و بیرون آوردن وی آسان است ولی باعث می‌شود که لباس‌هایتان خیس و گلی شود. و تا بخواهید به خانه بروید و لباس‌هایتان را عوض کنید، کلاس اولتان را از دست خواهید داد.

ادامه ی مطلب

I long to confuse things

چند وقت پیش نمی‌دانم مصاحبه بود، سخنرانی بود، چه بود که از ژیژک می‌خواندم که گفته بود:

I long to confuse things

من میل دارم چیزها را پیچیده تر کنم

به نظرم می‌شود گفت در کل تئوری‌ها، نظریه‌ها چیزها را ساده‌تر می‌کنند. سادگی مسائل در واقع تا حدی به مشخص، روشن بودن و جواب داشتن آن‌ها بر می‌گردد. پیچیده کردن مسأله می‌تواند نشان بدهد برای آن جواب نداریم. اگر جلوی یک تئوری چند مثال بیندازی که نتواند پاسخ درستی به آن‌ها بدهد، حالا مسأله از سادگی درآمده. کسی که مسائل را پیچیده‌تر می‌کند می‌خواهد نشان بدهد تئوری‌های ما آن طور که فکر می‌کردیم جواب نمی‌دهند.

وقتی دیگ را هم می‌زنی، چیزها را پیچیده‌تر می‌کنی، پاسخ‌های قدیمی از اعتبار می‌افتند. حالا نظم جدید فرصت دارد خودش را نشان دهد.

تأکید ژیژک روی پیچیدگی باعث شد به یکی از سوال‌هایی که چند وقت اخیر در ذهنم می‌چرخید بیشتر فکر کنم.

ادامه ی مطلب

دلبستگی به وسایل، مواجهه با گذشته

از نگاه خودم جزو آن دسته آدم‌هایی محسوب می‌شوم که جزییات وسایل و لوازم اطرافم تا قبل از حضورشان خیلی مهم نیست. مثلا برایم فرقی نمی‌کند میز یا کتابخانه‌ام چطور باشند، قیمت پایین و برآورده کردن آن حداقل کارایی لازم کفایت می‌کند، یا مثلا تشکی که روی آن می‌نشستم یا گاهی دراز می‌کشیدم مهم نبود چقدر خوب و نرم باشد. اولین تشکی که در خانه کسی از آن استفاده نمی‌کرد و کاندیدای دور بعدی بیرون انداختن‌ها بود را برداشتم.

ولی مدتی که از حضور آن وسیله گذشت اوضاع عوض می‌شود، حالا حتی ناچیزترین وسیله را نیز به راحتی از دست نمی‌دهم. نوعی دلبستگی به نظر خودم احمقانه پیدا می‌کنم و به این ترتیب هزینه تغییرات برایم بیشتر می‌شود. از دست دادن‌ها، دور ریختن‌ها معمولا برایم ناراحتی به جا می‌گذارند.

امسال نمی‌دانم دقیقا چه شد ولی بیشتر به این حسِ به نظر خودم احمقانه نگاه کردم و دقیق شدم، شاید به خاطر این بود که از این جنس ناراحتی بیشتر داشتم. در هر حال این مشاهده و فکر کردن در مورد احوال خود برای فهم بیشتر خودم از خودم، برای اینکه بلکه بتوانم تغییری در این روند بدهم مرا به مسأله کهنه‌تری رساند، مواجهه با گذشته.

ادامه ی مطلب