تئوری آزادی بیان

این نوشته برداشت و خلاصه من است از مقاله A Theory of Freedom of Expression نوشته توماس اسکنلن (Thomas Scanlon). بار اولی که مقاله را خواندم از توضیح روشن مسأله و دفاع به نظرم محکمی که از حداقل‌های آزادی بیان کرده بود خوشم آمد. به نظرم آوردن ترکیبی از خلاصه و ترجمه و احتمالا برداشت من از این مقاله به فارسی بی‌فایده نیامد.

دانش ترجمه و فلسفی من کم است بنابراین انتظار جدی‌ای از این مطلب نمی‌توان داشت.

اسکنلن در این مقاله با روشن کردن مفهوم مد نظر خود از آزادی بیان، دفاع حداقلی از آن می‌کند. حداقلی به این معنا که آن سطحی که استدلال‌های این مقاله از آزادی بیان دفاع می‌کند پایین‌تر از چیزی است که به نظرم عموما از آزادی بیان مد نظر است. خود نویسنده هم به این موضوع باور دارد و به ایده‌های موجود برای دفاع از سطوح بالاتر آزادی بیان اشاره می‌کند.

دفاعش به نظر من معقول و خوب است. معقول چون به نظرم استدلال به لحاظ منطقی درست است و در عین حال فضا برای پشتیبانی از طریق استدلال‌های دیگر وجود دارد. خوب چون بر پایه پیش‌فرض‌هایی است که بیشتر افراد قبول دارند و این استناد کردن به استدلال و ارائه دادن آن را ساده‌تر می‌کند.

استدلال پیامد‌گرایانه نیست و از آنجایی که به نظر من پیامدگرایی وسیع درست نیست. خود این پیامدگرایانه نبودن برای من جذابیت استدلال را افزایش می‌دهد.

ادامه ی مطلب

خوشحال بودن؟ نه، ممنون!

این نوشته ترجمه دست و پا شکسته‌ای است از مقاله Happiness? No, Thanks! نوشته اسلاوی ژیژک، اگر توانایی فهم متن به زبان انگلیسی را دارید پیشنهاد می‌کنم مقاله را به زبان اصلی بخوانید، ترجمه من کاملا مبتدیانه است و برخی جملات اصلا خوب در نیامده‌اند.

اگر شخصیتی را بتوان قهرمان زمانه‌ی ما نامید، او کریستوفر وایلی(Christopher Wylie) است، یک کانادایی همجنس‌گرای گیاه‌خوار که در ۲۴ سالگی ایده‌اش منجر به تأسیس کمبریج آنالیتیکا(Cambridge Analytica) شد، یک شرکتِ شراکتیِ تحلیل داده که مدعی نقش اصلی در کمپین لیو(Leave) برای رفراندومِ خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا شد. بعدها، او تبدیل به شخصیت کلیدی عملیات‌های دیجیتال در دوران کمپین انتخاباتی دونالد ترامپ شد، سازنده ابزار جنگ روانی استیو بنون(Steve Bannon). برنامه وایلی این بود که به فیسبوک نفوذ کرده، میلیون‌ها پروفایلِ فیسبوکِ مردمی را که در آمریکا زندگی می‌کنند جمع کند؛ از اطلاعات عمومی و خصوصی‌شان استفاده کند تا مشخصات سیاسی و روانشناختی پیچیده‌شان را بسازد و در ادامه آن‌ها را هدف تبلیغات سیاسی‌ای قرار دهد که برای اثرگذاری روی مشخصات روانشناختی خاصی طراحی شده‌اند. یک زمانی وایلی واقعا ترسیده بود: «این دیوانگی‌ست. شرکت مشخصات روانشناختی ۲۳۰ میلیون آمریکایی را ساخته. و حالا آن‌ها می‌خواهند با پنتاگون کار کنند؟ مثل قضیه نیکسون می‌ماند و چند برابر بدتر.[۱]

ادامه ی مطلب

کودک در حال غرق شدن – مسئولیت جهانی قسمت ۱

متن زیر ترجمه مبتدیانه و غیر وفادار من از مقاله(چند پاراگراف آخر را نیاوردم) آقای پیتر سینگر(Peter Singer) با عنوان The Drowning Child and the Expanding Circle است. به عنوان پیش‌زمینه‌ای برای آنچه بعدا از وظیفه کمک به فقرا و مسئولیت جهانی خواهم گفت.

برای اینکه دانشجویانم را دعوت کنم تا درباره مسأله اخلاقی آنچه ما به نیازمندان بدهکاریم فکر کنند، از آن‌ها می‌خواستم تصور کنند که مسیر آن‌ها برای آمدن به دانشکده از یک دریاچه کم‌عمق می‌گذرد. به آن‌ها می‌گفتم یک روز صبح متوجه می‌شوید که کودکی در دریاچه افتاده و به نظر می‌رسد که در حال غرق شدن است. رفتن به داخل آب و بیرون آوردن وی آسان است ولی باعث می‌شود که لباس‌هایتان خیس و گلی شود. و تا بخواهید به خانه بروید و لباس‌هایتان را عوض کنید، کلاس اولتان را از دست خواهید داد.

ادامه ی مطلب

زندگی آزموده و مدرسه‌های امروز – قسمت چهارم

آیا امروز مدرسه می‌تواند چیزی بیشتر از چگونه قبول شدن در آزمون‌ها ارائه دهد؟

در یک مدل معقول از یادگیری مستقلانه، فرض نمی‌شود که دانش‌آموزان به صورت ذاتی توانایی فکر کردن برای خودشان را دارند. به جای آن به طور مشخص این ظرفیت طی آموزش توسعه پیدا می‌کند. یک فکر تقریبا پارادوکسیکال ولی درست این است که: لازم است دانش‌آموزان مستقل بار آورده شوند. در مثال آغازین، معلم هدایت‌کننده بحث بود: استدلالات مرکزی را در نقاط کلیدی معرفی می‌کرد، استفاده از منطق را برجسته می‌ساخت، ترمینولوژی بحث را نشان می‌داد و مفاهیم مهم را شرح می‌داد. راهنمایی و کمک زیادی فراهم می‌شد ولی نه توسط معلمی که جلوی کلاس در حال سخنرانی در مورد چگونه فکر کردن است.

ادامه ی مطلب

زندگی آزموده و مدرسه‌های امروز – قسمت سوم

آیا امروز مدرسه می‌تواند چیزی بیشتر از چگونه قبول شدن در آزمون‌ها ارائه دهد؟

مسلما هر چقدر هم که هیجان انگیز و برانگیزاننده به نظر برسد، یادگیری چیزی بیش از گفتگوهای سر کلاس است. خوب فکر کردن به فرد مطلع نیاز دارد. اگر مدل یادگیری ما بر مبنای مشارکت در گفتگو پیرامون ایده‌ها است، این گفتگو غنی‌تر و عمیق‌تر خواهد بود اگر همانطور که متیو آرنلد(Matthew Arnold) در فرهنگ و آنارشی(Culture and Anarchy) (۱۸۶۹) گفته دانش‌آموزان دعوت شوند تا در بهترین چیزی که گفته و فکر شده مشارکت کنند. این نکته در سنت پیش‌مطالعه(مطالعه‌ای که قبل از درس دانش‌آموز را آماده می‌کند) قرار داده شده است. این سنت در سال‌های اخیر به خاطر رایج شدنِ چیزی به نام کلاسِ معکوس دوباره زنده شده، که در آن مرحله دریافت اطلاعات شخصی و قبل از درس انجام می‌شود، و وقت برای چالش‌های ذهنیِ تجزیه و تحلیلِ استدلال و بحث روی موضوعات مختلف در درس باز می‌شود.

ادامه ی مطلب

زندگی آزموده و مدرسه‌های امروز – قسمت دوم

آیا امروز مدرسه می‌تواند چیزی بیشتر از چگونه قبول شدن در آزمون‌ها ارائه دهد؟

اگر شما خودتان معلم نیستید یا اخیرا با بچه‌ای در مورد تجربه‌اش از مدرسه صحبت نکرده‌اید، از مقداری که فرهنگ آموزش با آموزش برای آزمون اشباع شده شکه خواهید شد. در یک بررسی از نگرشِ کارکنانِ دانشگاه، این ذهنیت در شرایط ناپایدار مورد بحث قرار گرفت. کمبود کنجکاوی و عشق خالص به تحقیق مورد توجه قرار گرفت و رَدَش را تا روش تعلیم در مدرسه پی گرفتیم. روشی که یادگیری را به آمادگی برای آزمون فرو می‌کاهد جایی که دانش‌آموزان فکر می‌کنند که یادگیری صرفا دانستن پاسخ درست است. متوجه شدیم این منحصر به یک مجموعه از آزمون‌ها نیست بلکه در تمام سیستم آموزش نهادینه شده است. در کتاب نه برای سود(۲۰۱۰) مارتا نوسباوم(Martha Nussbaum) اینگونه بیان می‌کند:

ادامه ی مطلب

زندگی آزموده و مدرسه‌های امروز

آیا امروز مدرسه می‌تواند چیزی بیشتر از چگونه قبول شدن در آزمون‌ها ارائه دهد؟

مقدمه: مطلب زیر ترجمه‌ی من از مقاله‌ی جان تِیلور(John Taylor) است. با عنوان زندگی آزموده، اصل مطلب اینجا قرار دارد. ترجمه من مبتدیانه است، اگر به حد کافی انگلیسی بلد هستید پیشنهاد می‌کنم به اصل مطلب مراجعه کنید. همچنین اگر جای دیگری این مقاله ترجمه شد یا شده، پیشنهاد می‌کنم از آن استفاده کنید.

لحظه‌ای همراه من کلاس ایدئالم را خیال‌پردازی کنید. اولین چیزی که توجه‌تان را وقتی وارد می‌شوید جلب می‌کند چیدمان اتاق است. میز‌های تحریر روبه‌روی تخته سیاه در یک خط قرار نگرفته‌اند بلکه صندلی‌هایِ راحتی، در یک دایره بزرگ چیده شده‌اند. این چیدمان پیامی را منتقل می‌کند: اینجا فضایی است برای بحث‌های باز و تبادل آزادانه ایده‌ها. روی دیوار پوستری از برتراند راسل با این نقل قول قرار دارد: «بیشتر مردم ترجیح می‌دهند بمیرند تا اینکه فکر کنند و بیشتر آن‌ها این کار را می‌کنند.» کابینتی برای نمایش وجود دارد که مقاله‌های دانش‌آموزان ردیف بر ردیف روی آن قرار دارد، شامل موضاعات متنوعی مانند اخلاق کسب و کار، مهندسی، معماری، تاریخ سیاسی، زبانشناسی و فلسفه علم.

ادامه ی مطلب

حق نداری به هر چه می‌خواهی باور داشته باشی

مقدمه: مطلب زیر ترجمه‌ی من از مقاله‌ی دَنیل دِنیکُلا(Daniel DeNicola) پروفسور و دارای کرسی فلسفه در گتیزبرگ کالج(Gettysburg College) کیپ پنسیلوانیا است. اصل مطلب اینجا قرار دارد. ترجمه من مبتدیانه است، اگر به حد کافی انگلیسی بلد هستید پیشنهاد می‌کنم به اصل مطلب مراجعه کنید. همچنین اگر جای دیگری این مقاله ترجمه شد یا شده، پیشنهاد می‌کنم از آن استفاده کنید.

آیا ما حق داریم به هر چه می‌خواهیم باور داشته باشیم؟ این حقِ فرض شده معمولا آخرین سنگر فردی است که آگاهانه حماقت می‌ورزد، کسی که با شواهد گیر افتاده و اظهار نظر می‌کند: «من باور دارم تغییرات آب و هوایی یک فریب است و هرچه بقیه می‌خواهند بگویند، من حق دارم باور کنم!» ولی آیا همچین حقی وجود دارد؟

ادامه ی مطلب

بچه‌دار شدن اخلاقی نیست – قسمت ششم، جمع‌بندی

من در پنج قسمت ابتدایی به ترجمه این مقاله پرداختم و در انتها گفته بودم شاید قسمت آخری هم باشد برای حرف‌های خودم. خوب این هم حرف‌های من.

مسأله بچه دار شدن برای من، حداقل به طور جدی هیچگاه مطرح نبوده و به همین دلیل مطالعه و فکر جدی‌ای در مورد آن نکرده‌ام. خواندن این مقاله هم برایم بیشتر جنبه مطالعه عمومی و تفریحی داشت، تا قبل از خواندن مقاله آقای بناتار حتی به در همین حد هم در این موضوع مطالعه‌ای نداشتم؛ اما فکر چرا، بارها به این موضوع فکر کرده‌ام. چون به نظرم فرزنددار شدن مسأله و موقعیت جالبی است. در عین حال خانواده‌ها خیلی ساده با آن برخورد می‌کنند. حتی مثلا در فیلم‌ها و سریال‌ها(چه خارجی چه ایرانی) هم جنبه‌های درجه دوم مورد توجه قرار می‌گیرد و به بقیه جوانبِ به نظر من مهم‌تر، کمتر پرداخته می‌شود.

این مقاله توجه من را جلب کرد چرا که احساس کردم بسیاری از مسائلی که در فکرهای گاه و بیگاهم برایم مطرح بود، اینجا هم طرح و بررسی شده، به همراه نکات دیگری که من به آن‌ها توجه نکرده بودم. در نهایت با اینکه این موضوع، مسأله من نیست و صرفا برایم جالب است، تصمیم گرفتم تلاش کنم و این مقاله را دست و پا شکسته ترجمه کنم. حالا در این قسمت چند جمله‌ای اضافه بر مقاله خواهم نوشت.

ادامه ی مطلب

بچه دار شدن اخلاقی نیست – قسمت پنجم

مقدمه: قسمت پنجم از سری مطالب ترجمه مقاله‌ی بچه دار شدن اخلاقی نیست.

اگر هر گونه دیگری مانند انسان سبب این چنین خرابی‌هایی می‌شد، ما فکر می‌کردیم به وجود آوردن عضوی جدید از این گونه اشتباه است. به وجود آوردن عضوی جدید از انسان‌ها هم باید با همین معیار قضاوت شود.

این بدین معنی نیست که یک قدم دیگر هم برداریم و به ریشه‌کن کردن انسان‌ها از میان انواع گونه‌ها اقدام کنیم، به عنوان راه حل نهایی. اگرچه انسان‌ها به شدت مخرب هستند، اقدام برای ریشه کردن این گونه باعث آسیب و رنج قابل توجهی خواهد شد و اشتباه بودن قتل را نقض خواهد کرد. همچنین ممکن است برعکس نتیجه بدهد و باعث تخریب بیشتری از آنچه قرار بود جلوی آن را بگیرد بشود، مانند کارهای تندی که آرمان‌شهرگراها کرده‌اند.

استدلال غیر نوع دوستانه انکار نمی‌کند که انسان‌ها می‌توانند علاوه بر آسیب زدن کارهای خوبی هم بکنند. با این حال، با توجه به حجم آسیب به نظر می‌رسد احتمال اینکه کفه‌ی خوبی‌ها سنگینی کند کم است. ممکن است افرادی باشند که بیشتر خوبی بکنند تا آسیب، ولی با در نظر گرفتن انگیزه خود فریبی در این موضوع، زوج‌هایی که به تولید مثل فکر می‌کنند باید فوق‌العاده مشکوک باشند به اینکه فرزندی که به دنیا می‌آورند یک استثنای کمیاب خواهد بود.

همانگونه که، افرادی که یک حیوان همنشین می‌خواهند باید یک سگ یا گربه ناخواسته را بگیرند به جای به وجود آوردن حیوانات جدید، آن‌هایی که می‌خواهند فرزند بزرگ کنند باید به جای تولید مثل کسی را به فرزندی قبول کنند. معلوم است که بچه‌ها ناخواسته به اندازه‌ای نیستند که همه‌ی آن‌هایی را که می‌خواهند پدر مادر شوند راضی کنند و حتی کمتر خواهند بود اگر آن‌هایی که بچه ناخواسته به دنیا می‌آورند تولدستیزی را قلبا قبول کنند. با این حال، تا زمانی که بچه ناخواسته وجود دارد، وجود آن‌ها دلیل دیگری است بر علیه تولید مثل.

بزرگ کردن بچه، چه بیولوژیک باشد چه به فرزندی قبول کرده باشید، می‌تواند رضایت بیاورد. اگر تعداد بچه‌های ناخواسته روزی به صفر رسید، تولدستیزی برای افرادی که منع اخلاقی به وجود آوردن فرزند را پذیرفته‌اند، منجر به محرومیت از این مزیت می‌شود. ولی این بدین معنی نیست که باید تولدستیزی را رد کنیم. پاداش و لذت پدر مادر شدن بر آسیب جدی‌ای که تولید مثل به بقیه وارد خواهد کرد غلبه نمی‌کند.

سوال این نیست که آیا انسان‌ها منقرض خواهند شد، بلکه این است که چه زمانی منقرض خواهند شد. اگر استدلال‌های تولدستیزی درست باشند، در شرایط برابر بهتر خواهد بود که این اتفاق زودتر بیفتد، چرا که هر چه زودتر اتفاق بیفتد، از رنج و بدبختی بیشتری جلوگیری می‌شود.

پی‌نوشت: ترجمه این مقاله تمام شد، احتمالا یک قسمت هم خودم در مورد این مقاله و موضوع خواهم نوشت.