عادت کردن برای حفظ منابع

در حال مرور کتاب Daily Rituals: How Artists Work بودم، نقل قولی از ویلیام جیمز شده بود با این مضمون که هر چه سهم بیشتری از انجام کارهای روزمره زندگی‌مان تبدیل به عادت شود، ذهنمان آزادانه‌تر و قدرت بیشتری برای انجام کار خودش پیدا می‌کند.

در نگاه اول به نظر نکته جالبی می‌آید و از جنس مدیریت منابع. هر چقدر از منبع تمرکز، توجه و قدرت ذهنمان در کارهایی که اولویت آنچنانی برایمان ندارند خرج کنیم برای دیگر کارها که گاهی اهمیت چندین برابری دارند کمتر می‌ماند. برای مثلا اینکه هر روز تصمیم بگیریم صبحانه ناهار چی بخوریم به جای داشتن برنامه معین از قبل یا داشتن انتخاب‌های ثابت.

اتفاقا در این کتاب هم با اینکه در نهایت من آن قدرها وجه مشترکی بین عادات و روال روزانه افراد پیدا نکردم، این موضوع به چشم می‌آمد. تعداد قابل توجهی از هنرمندان کتاب به طور مشخص اولویت جدی‌شان آن کاری بود که به خاطر آن بعدا مشهور شدند و برای بقیه کارهای روزانه‌شان کمتر از منابع مهم خود مثل قدرت ذهنی، توجه و خلاقیت خرج می‌کردند. حالا این خرج نکردن می‌توانست آگاهانه اتفاق بیفتد یا آن قدر کارشان برایشان مهم بود خود به خود بقیه را بی‌اهمیت و از دور خارج می‌کرد.

در نگاه دوم اما به نظر من مهم است که ببینیم منابع‌مان از چه جنسی هستند. کدام محدود هستند و خرج کردنی، یعنی با مصرف کردن از آن‌ها کم می‌شود، کدام با مصرف کردن افزایش پیدا می‌کند، مثلا به لحاظ ظرفیتی یا کیفیتی یا حتی مقداری.

یا نه اصلا شاید مدل دیگری مفیدتر باشد؛ کدام نوع و نحوه خرج کردن‌ها از یک منبع کم می‌کند، کدام زیاد می‌کند. و ممکن است برای منابع مختلف فرق داشته باشد.

تفاوت اولویت‌ها – داستان مرد و ماهی‌گیر

احتمالا شما داستان مرد و ماهی‌گیر را شنیده‌اید به این مضمون که روزی مردی به یک ماهی‌گیر برمی‌خورد که در ساحل زیر سایه نشسته و قایقش هم کمی آن طرف‌تر قرار دارد. مرد ماهی‌گیر را تشویق می‌کند که بیشتر کار کند. ماهی‌گیر می‌گوید: «که چه بشود؟» مرد می‌گوید: «که ماهی‌های بیشتری بگیری، پول بیشتری کسب کنی.» باز هم ماهی‌گیر می‌گوید: «پول بیشتر در بیاورم که چه بشود؟» مرد می‌گوید: «می‌توانی کشتی ماهی‌گیری بگیری، ماهی‌گیران خودت را داشته باشی، در نهایت می‌توانی آرام در ساحل دراز بکشی و لذت ببری.» ماهی‌گیر در پاسخ می‌گوید: «الان هم در حال همین کار هستم»، البته اگر شما بگذاری(قسمت انتهایی از خودم).

نتیجه اخلاقی؟ اگر آرامش می‌خواهی کم‌تر کار کن؟ نمی‌دانم بستگی به شما دارد. از نگاه من این داستان، داستانِ اولویت‌هاست. در این مورد بخصوص، اولویت آرامش. به میزانی که ارزش آرامش برای فردی در اولویت بالاتری قرار می‌گیرد باید در جهت‌های دیگر کمتر حرکت کند. کمتر دنبال شهرت برود، کمتر کار کند و دنبال ثروت باشد. در دنیای واقعی احتمالا هر فرد لیستی از ارزش‌ها دارد و قاعدتا باید کار‌هایش را به نسبت اولویت هر یک از این ارزش‌ها تقسیم کند. الزاما هم آرامش در بالای این لیست قرار ندارد، ممکن است در پایین قرار بگیرد یا اصلا نباشد. خیلی‌ها هستند که در عمرشان آرامش بسیار کمی داشته‌اند، دائما دنبال ثروت، شهرت یا کمک به مردم بوده‌اند. برخی ثروت فقط نتیجه فرعی کارشان است، خود آن کار برای آن‌ها هدف نهایی‌ست.

شاید منظور داستان این باشد که آرامش در میان ارزش‌ها مهجور مانده، آن را در یابید. همه نباید دنبال کار، کار و کار بروند. بله ولی حداقل در کشور و منطقه ما فکر نمی‌کنم این طور باشد که آرامش در مقابل کار و تلاش مهجور مانده باشد. شاید این داستان می‌خواهد بگوید؛ نکند ارزش‌های شما جعل شده. خانواده، جامعه، رسانه و دوستان می‌توانند ما را در انتخاب ارزش‌هایمان به اشتباه بیاندازند. آنقدر از کسب ثروت یا مقام تعریف کنند، آن‌ها را مهم جلوه دهند که فکر کنیم فقط باید دنبال این ارزش‌ها باشیم. در صورتی که ارزش‌‌ها بیشتر از درون می‌جوشند تا تزریق از بیرون.

به نظرم در جامعه لیست اولویت‌ها، تنوع دارد، ارزش‌های من معنی دارند اما ارزشِ درست خیلی معنی پیدا نمی‌کند. خودم هم از این به بعد اگر چنین داستانی دیدم نگاهی به کارهای اخیرم می‌اندازم و آن‌ها را با اولیت‌هایم تطابق می‌دهم تا از مسیر منحرف نشوم.