I long to confuse things

چند وقت پیش نمی‌دانم مصاحبه بود، سخنرانی بود، چه بود که از ژیژک می‌خواندم که گفته بود:

I long to confuse things

من میل دارم چیزها را پیچیده تر کنم

به نظرم می‌شود گفت در کل تئوری‌ها، نظریه‌ها چیزها را ساده‌تر می‌کنند. سادگی مسائل در واقع تا حدی به مشخص، روشن بودن و جواب داشتن آن‌ها بر می‌گردد. پیچیده کردن مسأله می‌تواند نشان بدهد برای آن جواب نداریم. اگر جلوی یک تئوری چند مثال بیندازی که نتواند پاسخ درستی به آن‌ها بدهد، حالا مسأله از سادگی درآمده. کسی که مسائل را پیچیده‌تر می‌کند می‌خواهد نشان بدهد تئوری‌های ما آن طور که فکر می‌کردیم جواب نمی‌دهند.

وقتی دیگ را هم می‌زنی، چیزها را پیچیده‌تر می‌کنی، پاسخ‌های قدیمی از اعتبار می‌افتند. حالا نظم جدید فرصت دارد خودش را نشان دهد.

تأکید ژیژک روی پیچیدگی باعث شد به یکی از سوال‌هایی که چند وقت اخیر در ذهنم می‌چرخید بیشتر فکر کنم.

ادامه ی مطلب

حق نداری به هر چه می‌خواهی باور داشته باشی

مقدمه: مطلب زیر ترجمه‌ی من از مقاله‌ی دَنیل دِنیکُلا(Daniel DeNicola) پروفسور و دارای کرسی فلسفه در گتیزبرگ کالج(Gettysburg College) کیپ پنسیلوانیا است. اصل مطلب اینجا قرار دارد. ترجمه من مبتدیانه است، اگر به حد کافی انگلیسی بلد هستید پیشنهاد می‌کنم به اصل مطلب مراجعه کنید. همچنین اگر جای دیگری این مقاله ترجمه شد یا شده، پیشنهاد می‌کنم از آن استفاده کنید.

آیا ما حق داریم به هر چه می‌خواهیم باور داشته باشیم؟ این حقِ فرض شده معمولا آخرین سنگر فردی است که آگاهانه حماقت می‌ورزد، کسی که با شواهد گیر افتاده و اظهار نظر می‌کند: «من باور دارم تغییرات آب و هوایی یک فریب است و هرچه بقیه می‌خواهند بگویند، من حق دارم باور کنم!» ولی آیا همچین حقی وجود دارد؟

ادامه ی مطلب