فرو ریختنِ باور به کافی بودن

یواش یواش فکر می‌کردم در این حوزه به حد کافی فکر کرده و خوانده‌ام، حدس می‌زدم با کمتر از سه ماه کار جدی بتوانم سر و ته‌اش را ببندم و بروم سر وقت حوزه بعدی.

جایی را پیدا کرده بودم تا سوالاتم را بپرسم و محک بزنم دفاعیات و اشکالاتی که به دیدگاه‌های دیگر دارم.

اما فرو ریخت باورم به کافی بودنِ پرداختم به این حوزه(و این کافی بودن برای من معنای مشخصی دارد)، وقتی مواجه شدم با نظراتی که اصلا از ذهنم هم نگذشته بود و بنابراین فکری هم در موردشان نکرده بودم. دیدگاه‌هایی که حتی برای آن که بفهمم دقیقا چه می‌گویند ابتدا باید بخوانم. ولی با همان آگاهی کم هم متوجه شدم که جدی هستند و نباید نادیده بگیرمشان اگر می‌خواهم در حد کافی به این حوزه بپردازم.

امان از معاصران، معاصرانی که شهرتشان به حدی نرسیده که من پیدایشان کنم، اما نیاز دارم که حرفشان را بخوانم.

فلسفه؛ هنر فرضیه‌سازی عقلانی

اخیرا مقاله «چگونه فیلسوف شویم؟» نوشته برتراند راسِل با تر جمه آقای امیر کشفی را می‌خواندم. سوای موضوع اصلی مقاله، تعریف و نگاهی که راسل به فلسفه در این مقاله داشت برایم جالب بود. گفتم اینجا هم بیاورم.

راسل فلسفه را اینگونه تعریف می‌کند: فلسفه؛ هنر فرضیه‌سازی عقلانی است. فلسفه در جایی که ممکن نیست به یقین بدانیم چه چیز صادق است، تلاش می‌کند ببیند چه چیزی ممکن یا بیشتر محتمل است صادق باشد. ما با وجود شک در نهایت باید عمل کنیم چرا که تاخیر، خطرناک یا مهلک است. فلسفه یعنی هنرِ حکم کردن به اینکه در فرضیه‌های کلی چه چیزی محتمل است. با این تعریف حوزه فلسفه هم محدود به فرضیه‌های کلی و حول آن‌ها می‌شود.

فیلسوف تلاش می‌کند همه نظریه‌هایی که ممکن است صادق باشد را به دست بیاورد. در نهایت فرضیه‌هایی که پیگیری می‌شوند یقینی نیستند اما ابطالشان هم نمی‌توان کرد و به پیامدهای آشکارا کاذب منجر نمی‌شوند. همچنین فیلسوف می‌کوشد عقاید نامعقول را در خود و بقیه حذف کند چرا که به گفته راسل عقاید نامعقول پیوند دارد با جنگ و نرسیدن به اهداف. و اینکه صدق بهتر از کذب است.