مسئولیت احساسات

در کتاب روان‌درمانی اگزیستانسیال لطیفه‌ای از ویکتور فرانکل نقل می‌شود که جالب است:

حین جنگ جهانی اول، یک پزشکِ ارتشیِ جهود همراه با دوست غیر یهودی‌اش یک سرهنگ اشراف‌زاده‌، در سنگر نشسته بودند که تیراندازی سنگینی آغاز شد. سرهنگ با تمسخر گفت: «می‌ترسی، نه؟ این هم یک دلیل دیگه برای برتری نژاد آریایی بر نژاد سامی.» دکتر جواب داد: «معلومه که می‌ترسم. ولی کی برتره؟ سرهنگ جان، اگر تو هم به اندازه من ترسیده بودی، خیلی زودتر از این‌ها فرار کرده بودی.»

در داستان بالا دکتر واکنش خود را نسبت به ترس کنترل کرده اما سرهنگ نترسیده یا شکل‌گیری احساس ترس را کنترل کرده. اگر سرهنگ صرفا نترسیده می‌توان گفت دکتر از جهتی راست می‌گوید سرهنگ برتریی ندارد بلکه دکتر است که مسئولیت موضع خود نسبت به ترس را پذیرفته و توانسته آن را کنترل کند. مسئولیت ما نسبت به احساساتمان چگونه است؟ نسبت به شکل‌گیری احساساتمان مسئولیم یا نسبت به واکنش به آن‌ها.

کتاب بیشتر روی مسئولیت نگرش ما به احساساتمان تاکید کرده و تقریبا فقط به آن می‌پردازد. تنها اشاره‌ای کوتاه می‌کند که سارتر معتقد بوده ما هم نسبت به نوع واکنشمان به احساسات مسئولیم، هم نسبت به شکل‌گیری آن‌ها. من هم فکر می‌کنم اگر مسئولیتی وجود داشته باشد نسبت به هر دو سمت احساسات خواهد بود. به تجربه فکر می‌کنم می‌توان برخی احساسات را کمرنگ حتی گاهی حذف یا تشدید کرد و توانستن مسئولیت به همراه می‌آورد. چطور؟ راه‌هایی که من برای کنترل شکل‌گیری احساسات به نظرم می‌رسد این‌ها هستند:

  • خود را به دفعات در معرض شرایط مشابه قرار بدهیم. شاید سرهنگ چون در جنگ‌ها و شرایط مشابه زیادی بوده دیگر نمی‌ترسد.
  • به ریشه یا ریشه‌های واکنشی که فکر می‌کنیم درست نیست فکر کنیم شناخت بیشتر به کنترل شکل‌گیری کمک می‌کند.
  • تغییر نوع نگاه، پذیرفتن یک سری باورها رفتارها و واکنش‌های ما را هم تغییر می‌دهند. نگاه لازم برای کنترل حس بخصوص را پیدا کنیم.
  • وانمود و تکرار کردن، اینکه اگر فلان اتفاق افتاد ما فلان احساس را نخواهیم داشت.
  • اجتناب از شرایطی که آن حس را به وجود می‌آورد. مثلا فکر نکردن به چیزی که ناراحتمان می‌کند.