گفت‌وگوی سروش و ملکیان

مدتی قبل (فکر کنم ۱ ماه) سروش و ملکیان گفتگویی در باب روشنفکری داشتند. چند هفته اخیر وقت گذاشتم هم گفت‌وگو را شنیدم هم نقدها و یادداشت‌های حول این گفتگو را خواندم. گفتم بهانه‌ای کنم برای اینکه کمی خاک اینجا تکان بخورد.

در مورد خود گفت‌وگو حرفی ندارم. چیزی که برای من بیشتر قابل توجه بود مطالبی بود که در حاشیه و با توجه به این گفتگو نوشته شد. من این ۱۵ نوشته را خواندم به زور ۳ نوشته قابل قبول در بین آن‌ها دیدم. بگذریم که بعضی از آن‌ها انگار گفتگوی دیگری را شنیده بودند (مثل آقای هومان دوراندیش) بقیه هم گویی کسی با تفنگ بالای سر آن‌ها ایستاده تا مطلبی در مورد این گفتگو بنویسند.

چند مطلبی که به نظرم تا حدی قابل قبول بودند را اینجا می‌آورم:

انتظاری که از یک گفت‌وگوی این شکلی می‌رود

به نظرم مهم هست که بدانیم چه انتظاری از این چنین گفت‌وگوهایی می‌رود. من فکر می‌کنم معمولا برای کسانی که مطالعه حتی در حد کلی در مورد موضوع بحث داشتند این گفت‌وگوها کمتر نکته جدیدی دارند. در حد دادن سر نخ‌های جدید چرا ولی نه بیشتر به نظرم.

من مدل‌های غربی این گفت‌وگوها را هم که گوش داده‌ام و با خودم مقایسه می‌کنم برای غربی‌ها هم معمولا همینطور بود. مثلا همین هفته گفت‌وگوی دنیل دنت و کیث وارد در مورد آگاهی، ذهن و اراده آزاد یا گفتگوی جوردن پترسون و سوزان بلک‌مور در مورد نیاز به خدا برای معنا بخشیدن به زندگی را گوش می‌دادم. گفت‌وگو معمولا اینطور نمی‌شود که روی یک نقطه که دو طرف اختلاف نظر دارند به طور رفت و برگشتی صحبت بشود و از ایرادهای سطح اول وارد سطوح پایین‌تر بشوند. به محض اینکه نقطه تلاقی مشخص شد و ایراد سطح اول هر کدام از طرف‌ها توضیح داده شد گفتگو هدایت می‌شود به نقطه تلاقی بعدی. در واقع ما با سرفصل اختلاف‌ها آشنا می‌شویم. مثل این می‌ماند که دو کتاب در سطح فهرست مقابل همدیگر قرار بگیرند.

کمتر پیش می‌آید که گفت‌وگو طوری هدایت بشود و اصلا از قبل برنامه‌ریزی شده باشد روی چند موضوع مشخص اما به طور جزیی بحث بشود. نمی‌دانم شاید به خاطر مخاطب هدف یا اصلا به خاطر قالب (مدیوم) صدا و تصویر، شاید قالب چنین گفت‌وگویی متن باشد (با این همدلم). در کل جذابیت این گفت‌وگوها برای من در مرور مبحث، گرفتن سر نخ‌های جدید (معرفی مقاله، کتاب یا حتی شخص) است.

ادامه ی مطلب

تفاوت‌ها و اشتراکات نیهیلیسم و ابزوردیسم

من در این وبلاگ از معنای زندگی و پوچی کم ننوشته‌ام و قصد دارم بیشتر هم بنویسم. نهیلیسم و ابزوردیسم دو مفهومی هستند که ارتباط تنگاتنگی با معنای زندگی و پوچی دارند. مصطفی ملکیان در سخنرانی‌ای برای رونمایی از کتاب پرسش‌های کشنده پیرامون این دو مفهوم از ریشه‌ها، اشتراکات و تفاوت‌هایشان صحبت کرده. قصد دارم چکیده‌ای از آن سخنرانی را در نوشته‌ای مستقل اینجا منتشر کنم تا بتوانم در نوشته‌های بعدی راحت‌تر از آن‌ها صحبت کنم.

ابزوردیسم به معنای بی‌منطقی، فراتر از منطق انسانی بودن که در فارسی به پوچ‌انگاری برگدانده شده، چیست؟ آلبرکامو به عنوان فردی که این مفهوم را در غرب ترویج کرد می‌گوید امور جهان عقلانی و معقول نیست. یعنی تبیین عقلانی جهان به بن‌بست می‌رسد چون عقل در نهایت یا به جوابی نمی‌رسد یا به بیش از یک جواب هم‌وزن می‌رسد. اندیشه عمیق به سرانجام نمی‌رسد، یا راهی نداریم یا چند راه بدون ترجیج داریم. در عین حالی که ما چاره‌ای جز عمل کردن نداریم.

ادامه ی مطلب

آرامش و شادی – مطلوب‌های روانی در زندگی

یادداشتی دارم از یکی از سخنرانی‌ها یا مقالات مصطفی ملکیان در مورد هدف و معنی زندگی، در قسمتی از آن مطلوب‌های زندگی را بنا بر استدلال‌های تجربی – روان‌شناختی برشمرده‌ام:

  1. آرامش
  2. آرامش و شادی
  3. آرامش، شادی و امید
  4. آرامش، شادی، امید و ایقان
  5. رضایت باطن

هر یک از این موارد نشان‌دهنده نظریه‌ای است که ادعا می‌کند انسان در پی این‌ها است. مثلا طرفداران نظریه سوم می‌گویند آرامش، شادی و امید برای انسان‌ها مطلوب ذاتی است و ما به دنبال پیدا کردن یا به نحوی به حداکثر رساندن آرامش، شادی و امید در زندگی‌مان هستیم.

ادامه ی مطلب

برای رشد باید کتاب بخوانیم

«ما با تکرار در حرف‌های گذشته رشد نمی‌کنیم، بلکه باید رشد کنیم و نباید یک سلسله حرف‌های کلیشه ای را تکرار کنیم که باعث عقب ماندن ما می شود… ممکن است اگر در یک قطار ما واگن سوم باشیم و نسبت به واگن سی ام 27 واگن جلوتر باشیم اما اگر یک قطاری آمد و از کل این قطار جلو بزند ما عقب مانده ایم. لذا نباید به کمترین ها نسبت به خودمان نگاه کنیم و خودمان را با آنها مقایسه کنیم و دلخوش به این باشیم که از آنها جلوتریم درحالی که از قطارهای دیگر عقب مانده ایم.
و راه حل رشد، مطالعه است و باید کتاب بخوانیم و با هم بحث کنیم.

پرداختن به مسائل فرهنگی نیاز به ماده­ ی خام دارد و ماده­ ی آن مطالعه است. باید کتاب­هایی بخوانیم که فرهنگ ما را عوض کند. مطالب فیزیک، شیمی و جغرافیا و … معلومات ما را افزایش می­دهد ولی فرهنگ ما را تغییر نمی­دهد. ما باید در حوزه­ ی روانشناسی، فلسفه، ادبیات (خصوصاً رمان، داستان کوتاه و شعر)، عرفان و حوزه­ ی دین مطالعه کنیم. این حوزه­ای است که فرهنگ­ساز است و ما را فرهیخته ­تر می­کند.

کتاب خواندن با سرچ کردن در سایت­ها متفاوت است . یادگیری با مطالعه­ ی کتاب میسر می­شود. حتی در حوزه­ ی سیاست کتاب بخوانید و با هم بحث کنید تا رشد کنید.»

برگرفته از سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان اختلاف‌ها را با قواعد اخلاقی حل کنیم.

ملکیان یکی از تأثیرگذارترین افراد در زندگی من بوده. چند روز پیش به این گزیده سخنرانی ایشان در اینجا برخوردم، دیدم به حال و هوای این روزهایم هم نزدیک است، گفتم اینجا هم بازنشرش کنم.