رِکس از تو ممنونم

رِکس از تو ممنونم

هنوز ۲ هفته نگذشته که از رکس نوشتم(+)، اینکه شهریور ماه او را گرفتیم و حالا با او بیشتر خوش می‌گذرد. همانجا هم گفتم که گویا چند روزی هست که حالش خوب نیست. بعدا مشخص شد حین نوشتن آن نوشته در واقع رکس مرده بوده و من خبر نداشتم. رکسی که شنبه همان هفته کنارش بودم و سوارش شدم، گویا پنج‌شنبه شب مرده و من ۳ روز بعد یعنی یک‌شنبه باخبر شدم.

بله فکر نمی‌کردم به این زودی‌ها برود، امیدوار بودم بهار و تابستان سال بعد را هم با او بگذرانیم، ولی دنیا هم قراری با من نگذاشته که با افکار من خودش را هماهنگ کند.

ولی خب در همین چند ماه هم کم سوارش نشدم، حسرتی بابت گذشته اذیتم نمی‌کند. با او دوباره مزه اسب سواری را چشیدم و به گمانم فرد دیگری شدم.

بازگشت. از کار، زندگی و حیوانات

بگذارید ببینم از آخرین نوشته چقدر گذشته؛ بله ۴ ماه و ۲۰ روز، فکر می ‌کردم حداکثر ۲ تا ۳ ماه گذشته باشد، تصور می‌کردم در شهریور ماه هم چیزی نوشته باشم که اشتباه می‌کردم.

قرار نبود این طور بشود، مثلا می‌خواستم امسال بیشتر بنویسم که بفرما، تقریبا ۵ ماه است چیزی ننوشته‌ام. حرفی از جبران و این‌ها هم نمی‌خواهم بزنم، فعلا بقط تلاش می‌کنم دوباره یواش یواش شروع کنم. اگر توانستم کمی از این ۵ ماه را جبران کنم، خودتان خواهید دید.

اما بپردازم به اینکه در این ۳ ماه چه گذشت، یک توضیحی به خودم بدهم و طبعا با منتشر کردنش به شما.

ادامه ی مطلب

فکر مهاجرت

مقدمه: این نوشته را حدود ده روز پیش در روزهای آخر سفرم نوشتم.

یک هفته است آمده‌ام ولایت، اول قرار بود چهار پنج روز بمانم. فعلا تا نه روز تمدید شده. بعد از مدتی که کمتر به اینجا سر می‌زدم، سال‌های اخیر بیشتر آمده‌ام. ولی نه مانند این دفعه تنها. با محسن، با هم می‌آمدیم و وقتمان بیشتر به بازی، گردش، صحبت و تفریح می‌گذشت. این بار مطمئن نبودم که تنها چه قدر می‌توانم بمانم. کی حوصله‌ام سر خواهد رفت و هوای تهران می‌کنم.

با توجه به برنامه و کارهای روزانه‌ام در تهران و شرایط اینجا، ایده‌ی زندگی در ولایت برای من کاملا ممکن می‌نماید. دفعات قبل هر سری که می‌آمدم به مهاجرت فکر می‌کردم. اما چند مورد دلبستگی به تهران مانع جدی‌تر شدنِ افکارم می‌شد. در سفر این دفعه تصمیم گرفتم حالا که قرار است تنها بروم بخشی از کارهای روزانه‌ام را همراه خودم بیاورم. و بله آنچه فکر می‌کردم درست بود، در صورت دل کندن از دلبستگی‌ها حداقل مدتی به اینجا خواهم آمد و فکر می‌کنم اگر در شرایطی مشابه الانم باشم، مهاجرت ساده‌ای خواهد بود.

همه این‌ها در حالی است که ولایت، هنوز بالقوه می‌تواند برای من خیلی جذاب‌تر شود. می‌توانم به یکی از علایق همیشگی‌ام یعنی زندگی با حیوانات در حد اعلای آن بپردازم. امکان داشتن اسب، سگ، گربه، مرغ و جوجه به سادگی مهیا است. زندگی ساده و خلوت در کنار طبیعت. نزدیک‌تر از همیشه به یک زندگی رویایی.