حکایت سوم مقالات شمس مضمون جالبی دارد. شمس میگوید سخن خدا، سخن خداست. اما سخن تو چیست؟ تو چه حرفی داری؟ بدون تعلق به قرآن و حدیث و … حرفی اگر داری بزن و بحث کن. نقل قول و کمک گرفتن از آن وقتی جا دارد که اول از خودت فکری داشته باشی.
متن حکایت:
«هله این صفت پاک ذوالجلال است، و کلام مبارک اوست، تو کیستی؟ ازانِ تو چیست؟ این احادیث حق است و پرحکمت، و این دگر اشارت بزرگان است، آری هست؛ بیار ازانِ تو کدام است؟ من سخنی میگویم از حالِ خود، هیچ تعلقی نمیکنم به اینها، تو نیز مرا بگون اگر سخنی داری و بحث کن. اگر وقتی سخنی دقیق شود از بهر استشهاد، چنانکه مولانا فرماید، مهر بر نهند از قرآن و احادیث تا مشَرَّح شود روا باشد.»
از کتاب خمی از شراب ربانی، گزیده مقالات شمس به انتخاب و توضیح دکتر محمد علی موحد.
جدا از این دیدهام و احتمالا دیدهاید که افراد و گروهها با تفکرات و کارهای برخلاف هم از یک فرد یا کتاب یکسان، جملهای میآورند تا بگویند فکرشان مطابق آن کتاب است یا توسط آن تأیید میشود در عین حال ممکن است راست بگویند. خیلی از این جملات را میتوان متفاوت تفسیر کرد حتی با نهایت رعایت قواعد تفسیر. مطابقت با کتاب تا وقتی از خودت حرفی نداشته باشی، ارزش زیادی ندارد.