نمیدانم تاحالا برای شما هم پیش آمده که وقتی به رستوران یا کافهای میروید با خودتان بگویید کاش میشد بعضی از مخلفات آن را قبل سفارش حذف کرد و هزینه کمتری پرداخت(به خصوص اگر وضع مالیتان هم خیلی خوب نباشد). یا مثلا اگر چیزی میخرید که بستهبندی مرغوب و خاصی دارد با خود میگویید: من که برای خاطر خود محصول این را خریدم نمیخواهم پول بسته بندی را بدهم. اینجا به نظرم حداقل دو توهم وجود دارد. اول توهم منطقی بودن انسان، دوم توهم تمایل به آزادی و انتخابهای بیشتر.
ما انسانها خود را خیلی دسته بالا میگیریم، که بله منطقی هستیم، فکر میکنیم، توانایی از خود گذشتگی داریم و بسیاری ویژگیهای دیگر. مثلا یکی از تعاریف معروف انسان این است که: انسان حیوان ناطق است. اما جملهای که خود من آن را خیلی دوست دارم و به نظرم خوب است گاهی هم از این زاویه به انسان نگاه کنیم این تعریف است: انسان تنها حیوانی است که فکر میکند حیوان نیست. ما توهم این را داریم که انسان منطقی است به این معنا که با دلیل و منطق تصمیم میگیرد در جهت اهدافش اما در واقغ اینگونه نیست و ما بسیاری از جاهایی که حتی فکر میکنیم کاملا منطقی هستیم هم منطقی نیستیم. انسانها به طرز پیشبینیپذیری غیرمنطقی عمل میکنند و تصمیم میگیرند. این عبارت را از کتابی با همین عنوان گرفته ام. Predictably Irrational نوشته دن اریلی که اخیرا در حال خواندنش هستم. کتاب درواقع میخواهد با نشان دادن آزمایشهای مختلف عنوان کتاب را نتیجه بگیرد.
ما فکر میکنیم که مخلفات و مثلا بستهبندی تاثیر زیادی در میزان لذت و رضایت ما ندارد اما در واقع اینطور نیست حتی برند یک نوشیدنی میتواند روی مزهای که ما از آن نوشیدنی حس میکنیم تاثیر بگذارد. اگر میخواهید در این موضوع بیشتر بدانید، کتاب خوبی است آن را بخوانید.
خیلی نمیخواهم در این نوشته در مورد توهم اول صحبت کنم پس بریم سراغ توهم بعدی.
در مورد توهم آزادی فکر کنم حداقل بتوان دو نوع از آن را مشخص کرد. اول اینکه فکر میکنیم انتخاب بیشتر منجر به رضایت و لذت بیشتری میشود. مثلا اگر در خرید لباس یا سفارش غذا انتخابهای بیشتری به ما بدهند یعنی آزادی بیشتر، منجر میشود که در نهایت لذت و رضایت بیشتری داشته باشیم. اما اینطور نیست، حداقل رابطه تعداد گزینهها و رضایتمندی به صورت خطی پیش نمیرود. انتخاب کردن هزینه دارد و این هزینه میتواند از آورده در نهایت بیشتر باشد. تابحال شده که در انتخاب غذا پس از انتخاب و هنگام خوردن در ذهنتان بچرخد که اگر آن یکی غذا را میخریدم بهتر نبود یا شده وقتی با دوستان عذا سفارش میدهید ببینیند که معمولا تعدادی غذای مشابه سفارش میدهند؟ یکی از علتهایش میتواند کم کردن هزینه تصمیمگیری با پیروی کردن از اکثریت باشد.
بری شوارتز در یکی از سخنرانیهای TED با عنوان تناقض انتخاب به خوبی این موضوع را توضیح میدهد. او کتابی هم با همین عنوان نوشته است.
دومین خیال در مورد آزادی این است که میپنداریم ما همواره از آزادی بیشتر استقبال میکنیم و در پی آزادی هرچه بیشتر هستیم در صورتی که خیلی اوقات خود ما هستیم که با علاقه آزادیهایمان را از خودمان میگیریم. گویی درون ما از آزادی فرار میکند اما در حرف و بیرون خود را طرفدار آزادی بیشتر نشان میدهد. از جمع پیروی میکنیم بدون اینکه واقعا مطمئن باشیم راه آنها از مقصد ما هم میگذرد. چهارچوبهایی را میپذیریم بدون اینکه خیلی دنبال دلایل آنها باشیم. اما چرا از آزادی فرار میکنیم؟
مسئولیت از همراهان آزادی است و انسانها از مسئولیت فرار میکنند شاید به همین علت است که از آزادی فرار میکنیم. آزادی هرچه بیشتر، مسئولیت بیشتر و سنگینتر، دیگر نمیتوان به راحتی تقصیر را به گردن خانواده، جامعه، حکومت و … انداخت. تحمل این مسئولیت آسان نیست.
حال اگر این آزادی مطلق یا نزدیک به آن باشد چه میشود؟ اگر آزاد باشیم که اهدافمان را خودمان انتخاب کنیم به کدام سو برویم؟
زندگی در آزادی مطلق چه معنایی خواهد داشت؟