مقدمه: بدون خواندن قسمت قبلی، متوجه مطلب نخواهید شد. این سری مطالب، ترجمه قسمت به قسمت این مقاله است.
با بررسی دقیق جوانب، واضح است که باید بدی بیش از خوبی باشد. چرا که میان چیزهای خوب و چیزهای بد به تجربه عدم تقارن وجود دارد. بدترین دردها، برای مثال، از بهترین خوشیها که خوب هستند بدترند. اگر شک دارید، از خودتان بپرسید – صادقانه – حاضرید یک دقیقه از بدترین شکنجه را در ازای یکی دو دقیقه از بهترین لذتها تحمل کنید؟ به نظر میرسد دردها بیشتر از خوشیها طول میکشد. مزههای خوشِ ذاتا زودگذر و سک* را، با پایداریِ درد مقایسه کنید. دردهای مزمن مانند مفاصل و کمر وجود دارند ولی خوشی مزمن وجود ندارد.(احساس پایدار رضایت ممکن است، ولی همچنین احساس نارضایتی پایدار و بنابراین این مقایسه به غلبهی خوبی کمک نمیکند.)
صدمات به سرعت اتفاق میافتند اما بهبود به کندی صورت میگیرد. آمبولی میتواند در یک لحظه شما را بیاندازد – و اگر کشته نشوید، خوب شدن کند خواهد بود. یادگیری یک عمر طول میکشد ولی در یک لحظه میتواند پاک شود. خراب کردن آسانتر از ساختن است.
وقتی به ارضای امیال میرسیم، همه چیز بر علیه ماست. بسیاری از امیال هیچوقت ارضا نمیشوند. و وقتی ارضا میشوند، معمولا بعد از دوره طولانی نارضایتی است. همچنین ارضا شدن هم پایدار نیست، چرا که ارضای یک میل منجر به میل دیگری میشود که خود آن نیاز دارد تا در آینده ارضا شود. وقتی کسی میتوان امیال پایهای خود را ارضا کند، مانند گرسنگی، به طور معمول امیال درجه بالاتر پیش میآیند. تردمیل و پله برقیِ میل است که وجود دارد.
به عبارت دیگر، زندگی یک مجاهدت دائمی است. ما باید تلاش کنیم تا ناخوشایندیها را دفع کنیم، مثلا برای جلوگیری از درد، رفع تشنگی و کم کردن خستگی. در نبود مجاهدت ما، ناخوشیها به سادگی خواهند آمد، چرا که آنها معمول هستند.
وقتی زندگیها همانجایی میروند که میتوانند بروند، بسیار بدتر از آن چیزی هستند که در شرایط ایدهآل میبودند. برای مثال، دانایی و فهم چیزهای خوبی هستند. ولی داناترین و متفکرترین فرد میان ما به شدت کمتر از آنچه میتوان دانست و فهمید، میداند و میفهمد. پس دوباره میبینیم اوضاع بد است. اگر طول عمر(با سلامتی) چیز خوبی باشد، بار دیگر شرایط ما بسیار بدتر از چیزی است که در شرایط ایدهآل میبود. یک زندگی سالم با عمر ۹۰ سال بسیار نزدیکتر است به ۱۰ یا ۲۰ سال تا یک زندگی ۱۰۰۰۰ یا ۲۰۰۰۰ ساله. واقعیت(تقریبا) همیشه از ایدهآل عقبتر است.
خوشبینان به این مشاهدات با یک قیافه شجاع پاسخ میدهند. آنها استدلال میکنند اگر چه زندگی شامل چیزهایی میشود که بد است، اما این بدیها ضروریاند(به طریقی) برای چیزهای خوب. بدون درد، ما از آسیبدیدگی دوری نمیکردیم؛ بدون گرسنگی، وعدههای غذایی رضایتبخش نبودند؛ بدون مجاهدت، موفقیتی هم وجود نداشت.
ولی مقدار متعددی از بدیها به وضوح بدون عوض هستند. آیا واقعا ضروری است که بچههایی با ناهنجاریهای مادرزادی به دنیا بیایند، که هزاران نفر هر روز از گرسنگی بمیرند، که افرادی با بیماری کشنده جان بکنند؟ واقعا نیاز به رنج کشیدن داریم تا بتوانیم از خوشیها لذت ببریم؟
حتی اگر کسی فکر میکند به بدی نیاز داریم، شاید تا بهتر قدر خوبی را بدانیم، باید اعتراف کند بهتر بود چنین نمیبود. اینکه زندگی بهتر بود، اگر خوبی را بدون بدی داشتیم. در این صورت زندگی ما بسیار بدتر از آن چیزی است که میتواند باشد. دوباره، واقعیت بسیار بدتر از ایدهآل است.
پاسخ دیگر خوشبینانه این است که من در حال گذاشتن یک معیار محال هستم. با توجه به این ایراد، منطقی نیست که بگوییم دستاوردهای فکری و طولانیترین بازهی زندگی باید با معیاری قضاوت شود که از لحاظ انسانی غیر ممکن است. میتوانند استدلال کنند، زندگی انسانها باید با معیار انسانی قضاوت بشوند.
مشکل اینجاست که این استدلال سوال «چه مقدار از زندگی خوب یک انسان منطقا میتواند انتظار داشته باشد؟» را با سوالِ «چه مقدار زندگی انسان خوب است؟» اشتباه میگیرد. کاملا منطقی است که معیارهای انسانی در پاسخ به سوال اول در نظر گرفت. ولی، اگر علاقهمند به سوال دوم هستیم، نمیتوانیم به سادگی پاسخ دهیم زندگی انسان به اندازه زندگی انسان خوب است، که این شامل همان استفاده از معیارهای انسانی میشود.(به عنوان مثال متناظر: اینکه طول عمر موش در حیات وحش معمولا کمتر از یک سال است، یک موش دو یا سه ساله احتمالا شرایط خیلی خوبی دارد ولی فقط برای موش. این منجر نمیشود که موش در معیار طول عمر اوضاع خوبی دارد. موشها در این زمینه از انسانها هم عقبترند که خود انسانها نیز از نهنگ قطبی عقبترند.
خوشبختی چیست فاصله یک بدبختی تا بدبختی دیگر