این نوشته برداشت و خلاصه من است از مقاله A Theory of Freedom of Expression نوشته توماس اسکنلن (Thomas Scanlon). بار اولی که مقاله را خواندم از توضیح روشن مسأله و دفاع به نظرم محکمی که از حداقلهای آزادی بیان کرده بود خوشم آمد. به نظرم آوردن ترکیبی از خلاصه و ترجمه و احتمالا برداشت من از این مقاله به فارسی بیفایده نیامد.
دانش ترجمه و فلسفی من کم است بنابراین انتظار جدیای از این مطلب نمیتوان داشت.
اسکنلن در این مقاله با روشن کردن مفهوم مد نظر خود از آزادی بیان، دفاع حداقلی از آن میکند. حداقلی به این معنا که آن سطحی که استدلالهای این مقاله از آزادی بیان دفاع میکند پایینتر از چیزی است که به نظرم عموما از آزادی بیان مد نظر است. خود نویسنده هم به این موضوع باور دارد و به ایدههای موجود برای دفاع از سطوح بالاتر آزادی بیان اشاره میکند.
دفاعش به نظر من معقول و خوب است. معقول چون به نظرم استدلال به لحاظ منطقی درست است و در عین حال فضا برای پشتیبانی از طریق استدلالهای دیگر وجود دارد. خوب چون بر پایه پیشفرضهایی است که بیشتر افراد قبول دارند و این استناد کردن به استدلال و ارائه دادن آن را سادهتر میکند.
استدلال پیامدگرایانه نیست و از آنجایی که به نظر من پیامدگرایی وسیع درست نیست. خود این پیامدگرایانه نبودن برای من جذابیت استدلال را افزایش میدهد.
تئوری آزادی بیان از توماس اسکنلن
دکترین آزادی بیان قرار است دستهای از کنشهای محافظت شده را مشخص کند به طوری که این دسته، از محدودیتهایی که روی دیگر کنشها اعمال میشوند مصون باشد. این دسته کنشهای محافظت شده از محدودیتها مصون هستند حتی با وجود اینکه ممکن است نتایج آسیبزنندهای را به همراه داشته باشند به نحوی که اگر همین آسیبها در نتیجه کنشهای دیگری به وجود میآمد، برای توجیه اعمال محدودیتهای قانونی کافی بود. همین تمایز با کنشهای دیگر است که از یک منظر شاید دکترین نامعقول به نظر بیاید.
برای پاسخ به ایراد نامعقول بودن باید به طور واضح مشخص کنیم این دسته از کنشها چه چیزهایی هستند سپس مشخص کنیم بر چه پایهای آنها را واجد این امتیاز خاص میدانیم.
یکی از دفاعهای متداول از آزادی بیان معمولا بر پایهی استدلالهای پیامدگرایانه است.
یک نظریه فلسفی چه باید بکند؟
یک نظریه فلسفی کافی در مورد آزادی بیان باید مشخص کند که تعریف این دسته از کنشهای محافظت شده و توجیه امتیاز ویژه آنها به چه نحوی متکی بر توجه به نتیجه و تعادل منافع است و تا چه حد تکیه بر حقوق یا دیگر چیزهای مطلق، مانند قاعدههای غیر پیامدگرایانه دارد.
سؤال دیگری که باید پاسخ داده شود این است که تا چه حد دکترین آزادی بیان بر اصول اخلاقی تکیه میکند و تا چه حد برساختهی مصنوعی نهادهای سیاسی خاص است. مثلا الکساندر میکلجان پایه امتیاز کنشهای بیانی را این حقیقت میداند که این یک امتیاز ضروری است تا شهروندان یک نظام دموکراتیک بتوانند به وظیفه شهروندی مستقل خود عمل کنند.
کنشهای بیانی
هر کنشی که هدف عامل آن انتقال یک گزاره یا نگرش به یک یا چند فرد باشد.
این یک تعریف گسترده از کنشهای بیانی است. با این تعریف کنشهای گفتاری زیرمجموعهای از کنشهای بیانی هستند. علاوه بر آن کنشهای دیگری از قبیل برخی اجراهای موسیقی و حتی بمبگذاریها و قتلها را هم میتواند شامل شود.
کنشهای بیانی محافظت شده باید زیرمجموعهای از همین کنشهای بیانی باشند.
پایههای تئوریک دکترین آزادی بیان متعدد و گوناگون هستند. هر استدلالی قسمتی از دسته کنشهای محافظت شده را مشخص میکند. تعریف و مشخص کردن این دسته به طور مشخص دشوار است. پیشنهاد میکنم این دسته را به طور کلی در نظر بگیریم و ببینیم چگونه بدون ارجاع مشخص به دسته میتوان به ایرادها پاسخ داد.
برای محدود کردن دستهای از کنشهای به صورت قانونی، نشان دادن اینکه محدود کردن آنها از یک سری آسیبها جلوگیری میکند معمولا توجیه کافیای نیست. چون ممکن است که:
- هزینه اعمال محدودیت از مزایای آن بیشتر باشد
- اعمال محدودیت به طور مستقیم یا غیر مستقیم با یکی از حقوق در تداخل باشد
- ممکن است با اعمال این محدودیتها روی دستهای از کنشها جلوی یک سری از آسیبها گرفته شود با این حال ممکن است این دسته از کنشها مسئول آن آسیبها نباشند و بنابراین نمیتوان آن کنشها را برای جلوگیری از آسیب محدود کرد
بیشتر استدلالها بر پایه مورد ۱ و ۲ هستند.
مشخص کردن اشتراکات موارد نقض آزادی بیان از تعریف دسته کنشهای محافظت شده توسط این دکترین راحتتر است.
به جای اینکه نشان بدهیم محدودیتها نامشروع است، نامشروع بودن یک سری توجیهها برای محدودیت را نشان میدهیم.
۶ موردی که ممکن است آزادی بیان آسیب جدیای ایجاد کند و شاید میبایست محدود شود
- مانند دیگر کنشها، کنشهای بیانی میتوانند درد و آسیب فیزیکی مستقیم ایجاد کنند. صدای بلند من میتواند شیشهای را بشکند، فرد خوابی را بیدار کند، بهمن راه بیاندازد، جلوی توجه شما را به چیزی که میخواهید بشنوید بگیرد. به نظر مجازات و کارهایی از این قبیل در مقابل چنین کنش بیانی، تداخلی با آزادی بیان ندارد.
- تهدید مورد دیگری است که در فرد مقابل دلهرهی آسیب فیزیکی ایجاد میکند. تهدید از آنجا که نیاز به برقرار کردن ارتباط دارد جزیی از بیان محسوب میشود.
- راه دیگری که کنش بیانی میتواند آسیب برساند، ایجاد نظر منفی یا در مقام استهزاء قرار دادن یک شخص سوم است. تهمت و دخالت در محاکمه عادلانه از نمونههای این مورد است.
- سختگیرترین محافظتها از آزادی بیان هم از فردی که در داخل تئاتر فریاد آتش میزند و وحشت ایجاد میکند، محافظت نمیکند.
- فرد میتواند با کنش بیانی در تولید آسیب مشارکت کند. مثلا با دستور دادن به فردی دیگر یا تهدید و واداشتن او به انجام کاری.
- اگر یک مخترع ضد انسان روشی پیدا کند که هر کس در آشپزخانه خود بتواند گاز اعصاب درست کند به نظرم واضح است که توسط قانون میتواند منع شود از اینکه آن دستورالعمل را در تلویزیون یا یک رسانه فراگیر پخش کند همانطور که میتوان او را از ارسال نمونههای گاز اعصاب به خانه افراد منع کرد. چون با هر یک از این کارها سطح امنیت عمومی به شدت کاهش مییابد. البته سطح قابل مقایسهای از امنیت ممکن است با تبلیغ و پخش یک پروپاگاندای سیاسی هم کاهش بیابد. این موارد به نظرم کاملا متفاوت است. در اینگونه موارد نتایج آسیبزا نمیتوانند محدودیت بیان را توجیه کنند.
کنش بیانی فراهمکننده دلیل، فراهمکننده وسیله
تمایز بین کنشهای بیانی و دیگر کنشها کمتر اهمیت دارد تا تمایز بین بیانی که با نشان دادن دلایل مناسب برای انجام یک کنش دیگران را به انجام آن کنش سوق میدهد و بیانی که از راههای دیگری دیگران را به کنش سوق میدهد، مثلا با فراهم کردن لوازم مورد نیاز آن کنش.
جرمهای بیانی در اینگونه موارد هر جا مصداق پیدا کنند، باید در مورد چیزی بیشتر از انتقال دلایل قانع کننده برای انجام کنش توسط فرد دیگر باشند.
اصل آزادی بیان
این اصل که بسطی از نظریه میل است بیان میکند که:
آسیبهای خاصی هستند که ایجاد نمیشوند مگر به خاطر برخی کنشهای بیانی خاص. اما در عین حال این آسیبها نمیتواند توجیهی باشد برای محدودیت قانونی روی این کنشها. این آسیبها عبارتند از:
الف) آسیبهایی که به افراد وارد میشود به دلیل آنکه در نتیجه کنشهای بیانی باورهای غلطی پیدا کردهاند.
ب) آسیبهایی که به دلیل کنشهایی ایجاد شدهاند که خود آن کنشها در نتیجهی کنشهای بیانی هستند. در حالی که ارتباط بین کنشهای بیانی و آن نتایج آسیبزا صرفا شامل این میشود که کنش بیانی باعث شده که عامل کنش آسیبزا باور کند (یا میل به باور را افزایش داده) که کنش او ارزش انجام دارد.
ریشه این اصل در نوع نگاه خاصی به عاملیت انسان میباشد.
این اصل که آن را از این به بعد قاعده میل مینامیم ویژگیهای خاصی دارد:
- شامل بیان به طور کلی میشود
- تلاش نمیکند هیچ حق یا ارزش خاصی را با بیان همراه کند
این اصل با موارد ۶گانهای که برای محدودیت بیان برشمردیم سازگار است. قسمت دوم قاعده میل تلاش میکند با مورد ۵ و ۶ و مسئولیت کار کند.
قاعده میل در مورد تمام پیامدهای کنش بیانی نیست و برای دکترین آزادی بیان هم کافی نیست.
دفاع از قاعده میل
قدرت نظام حاکم محدود میشود به جایی که شهروندان همچنان خودشان را به عنوان عامل برابر، خودمختار و معقول ببینند. منظور من از خودمختاری این است که شخص باید خودش را در تصمیم گرفتن به اینکه چه چیزی را باور کند و وزن دادن به دلایل مختلف برای یک کنش حاکم ببیند.
این همان نگاه خاص به عاملیت انسان است، نگاهی که از کانت و دیگران آمده.
شخص خودمختار بدون بررسی مستقلانه نمیتواند قضاوت بقیه در مورد اینکه چه چیزی را باید باور کند و چه کاری را باید انجام دهد قبول کند. شاید فرد بر قضاوت دیگران تکیه کند اما باید دلایل کافی داشته باشد که قضاوت آنها احتمالا درست خواهد بود.
فرد خودمختار ممکن است به دلایلی باور داشته باشد که نظام حاکم حق مشخصی بر فرمان دادن به او دارد. اینکه قانون عمل خاصی را ملزم کرده دلیل قویای خواهد بود بر اینکه او آن عمل را انجام دهد. چیزی که برای خودمختاری فرد اساسی است این است که در نهایت خود فرد تصمیم میگیرد آیا آن کار را انجام خواهد داد یا خیر.
بنابراین تعهد داشتن به اطاعت از فرمانهای نظام با خودمختاری لزوما ناسازگار نیست. ولی روی نوع تعهدی که شهروند خودمختار میتواند قبول کند محدودیتهایی وجود دارد. مثلا شهروندان خودمختار نمیتوانند خود را متعهد به باور به درست بودن احکام نظام بدانند یا نمیتوانند این حق را به نظام واگذار کنند که احکامش بدون بررسی و مشورت اطاعت شود.
نامعقولیت ظاهری دکترین آزادی بیان از تعارض ظاهری با این قاعده میآید که حق ویژه یک نظام بلکه حتی بخشی از وظیفهاش نسبت به شهروندان این است که تصمیم بگیرد چه وقت تهدید برخی آسیبها به اندازهای بزرگ است که اجازه اقدام قانونی و قانونگزاری برای مقابله با آن تهدید بدهد. واضح است که این قاعده در برخی شرایط قابل قبول است.
قاعده میل دو بخش را مشخص میکند که این حق ویژه باید محدود شود.
برای بخش اول قاعده میل میتوان استدلال کرد آسیبهایی که از داشتن باور غلط میآید چیزی نیست که فرد خودمختار بتواند به نظام اجازه بدهد که از آن او را محافظت کند. چرا که چنین اجازهای مستلزم این است که فرد حقوقی را به نظام واگذار کند. حق تصمیم گرفتن در مورد اینکه برخی دیدگاهها غلط هستند و پس از تصمیم به غلط بودن حق جلوگیری از رسیدن و شنیدن دفاعیات آن دیدگاهها به فرد. تضاد مستقیمی بین این واگذاری و خودمختار ماندن وجود دارد. فردی که چنین اجازهای به نظام حاکم میدهد ضرورتا قضاوتهای نظام در مورد اینکه چه دیدگاههایی غلط هستند را باید قبول کند. در چنین شرایطی ممکن است فرد تعهدی به باور به درست بودن قضاوت نظام حاکم نداشته باشد ولی به نظام این حق را داده که او را از قضاوت مستقل محروم کند. چرا که بر مبنای شواهد از پیش انتخاب شده قضاوت میکند.
استدلال برای بخش دوم قاعده میل هم متناظر با استدلال بخش اول است. شهروند خودمختار نمیتواند رضایت بدهد که به نظام حاکم حق بدهد که او را محروم کند از رسیدن به یک قضاوت مستقل که آیا از قانون باید اطاعت شود یا خیر.
هر دوی این استدلالها بر این مبنا هستند که برای دفاع از اینکه یک باور معقول است فرد باید آماده دفاع از پایههای آن باور باشد که به طور واضح نادقیق یا مشکوک نباشند.
این استدلال وابسته به این ادعای تجربی نیست که در عمل اگر اجازه یک بحث آزادانه داده شود حقیقت احتمال بیشتری دارد پیروز شود. همچنین به این ادعا وابسته نیست که با توجه به طبیعت انسان و دولتهای حاکم، واگذار کردن این قدرت به دولتها استراتژی بسیار ضعیفی خواهد بود برای مشخص شدن حقیقت.
سؤال این است: یک فرد خود مختار، نظام حاکم را میتواند اینگونه در نظر بگیرد که از جمله قدرتهای معمول و به صرف نظام حاکم بودن این است که بتواند بدون رضایت فرد و هر وقت مصلحت دید خودش (نظام) مبنای قضاوت در مورد استدلالها و باورها باشد. پاسخ منفی است. صرف نظام حاکم بدون این قدرت را نمیدهد. مگر در برخی موارد خاص و طی توافقی داوطلبانه.
در رابطه با مورد ۴ (فریاد زدن آتش داخل تئاتر) میتوانیم در موقعیتهای مشخصی بگوییم:
- افراد به طور کلی ظرفیت کنش عاقلانه ندارند. اشخاص تحت شرایطی هستند که ظرفیت بررسی عاقلانهشان از بین رفته است. همچنین بسیار نامحتمل است که جلوگیری از شخص برای شنیدن همانند جلوگیری از رسیدن یک نفر به نظر خود درباره یک سؤال باشد.
- محدودیت به شدت کوتاه و مختصر است
- آسیبی که از آن جلوگیری میشود مورد هیچ شک و بحثی نیست
نبود ظرفیت کنش عاقلانه در رابطه با بیشتر استثناهای محدودیت روی کنشهای بیانی صدق نمیکند. مثلا جای تردید است که این سه شرط در مورد تعلیق بحث سیاسی در دوره زمانی آشفتگی و انقلاب قریبالوقوع صدق کند.
تفاوتها با قیممآبی
ممکن است استدلال ما مشابه استدلالها بر علیه قیممآبی به نظر برسد. تفاوتهایی وجود دارد. محدودیتهایی که برخلاف قاعده میل روی کنشهای بیانی گذاشته میشود لزوما قیممآبانه نیست. وقتی هم که محدودیت از جنس قیممآبانه است معمولا صورت شدیدی از قیممآبانگیست و بله استدلال ما بر علیه صورت شدید قیممآبانگی هم عمل میکند ولی نه در برابر صورتهای معمول آن. مثلا کاملا با خودمختاری فرد سازگار است که قانون به خاطر صلاح خود فرد آزادی عمل او را محدود کند. به عنوان مثال با مجبور کردن به استفاده از کلاه کاسکت هنگام موتور سواری. این در صورتی با خودمختاری فرد در تعارض قرار میگیرد که قانون همراه با آن بیان اینکه استفاده از کلاه کاسکت ارزش ندارد و فقط برای ضعیفهاست را هم ممنوع کند.
استدلالها برای قاعده میل به جای حقوق افراد، متکی است بر محدودیت قدرت دولت برای فرمان دادن به تحت فرمانهایش. بنابراین اصل آزادی بیان به جای افراد بر دولتِ حاکم اعمال میشود.
اگر قرار بود قاعده میل بر مبنای حقی باشد آن میتوانست حق شهروندان برای رسیدن به نظر شخصی خود باشد. که البته استدلال ما در اینجا بر این مبنا نبود.
در حوزه آزادی بیان دیگر محدودیتها بر این مبانی مورد نقد قرار میگیرند:
- آیا به صورت متعادلی ارزش برخی از انواع بیان را در مقابل دیگر لوازم اجتماعی بازتاب میدهند؟
- آیا توضیع برابر برای دسترسی به لوازم بیان در اجتماع را تضمین میکند؟
- آیا با شناسایی حقوق مخصوص مشخصی سازگار هستند؟ به طور خاص حقوق سیاسی.
قاعده میل از تئوری سیاسی خاصی به دست میآید:
چطور شهروندان حق دولت حاکم برای فرمان دادن به خود را به رسمیت بشناسند در حالی که همچنان خودشان را به عنوان عامل خودمختار، عاقل و برابر بتوانند ببینند؟
یکی از این محدودیتهای ضروری قاعده میل است.