فوتبال
شب بود با دوستم «خ» داشتیم میرفتیم فوتبال، خیابانها از هفته قبل شلوغتر بود. حدس میزنم به خاطر محرم باشد. هرچند که تازه روز اول محرم است. در راه چند تکیه تمیز و مرتب میبینیم. خ میگوید هیئتهای پایین شهر از بالا شهر معمولا از هر نظر بهتر هستند.
ده دقیقه دیر رسیدیم. سریع لباسها را عوض کرده و یارکشی کردیم. تازه با این گروه فوتبال بازی میکنم، به جز خ که خیلی وقت است با هم فوتبال میرویم و یکی دو نفر دیگر که در این چند جلسه شناختمشان بقیه را نمیشناسم.
بازی اول را باختیم آمدیم بیرون. معمولا بعد از بازی نمیتوانم یک جا بایستم یا بنشینم. کنار زمین راه میروم تا کمی بدنم آرام بگیرد. خ و یکی دیگر که خیلی نمیشناسم در حال صحبت کردن هستند. حین راه رفتن به آنها نزدیک میشوم دیگری دارد به خ میگوید که بچهها نیامدند یکی مصدوم شده بقیه هم رفتهاند حسین پارتی. خ نیشخندی میزند. من هم در دلم میخندم.
فوتبال تمام میشود. در برگشت باز هم کمی خیابانها شلوغ است. خ میگوید: «واقعا دیگه حسین پارتی شده». هر دو نیشخندی میزنیم.
روز بعد. در خانه
در توییتر کلیپی میبینم از مصاحبه و اعتراف ساختگی خانم سپیده رشنو که گویا دیروز در صدا و سیما پخش شده. کلیپ را رد میکنم و کامل نمیبینم. نسبت به قبل صورت و حال طرف شکسته شده. در اخبار دیگر میبینم که به چیزی مانند کبودی در گوشه چشمش اشاره میکنند.
دورادور اخبار و جریاناتی که از قبل در مورد خانم رشنو اتفاق افتاده بود را خوانده بودم. جمهوری اسلامی حکم نداده اعتراف اجباری را گرفت.
صدای جدیای از کسی در نیامد.
روزهای بعد
میگوید به احترام محرم آهنگ گوش نده.
میگوید اربعین و چهلم فقط برای امام حسین است نه برای بقیه.
چند نفری گروه تشکیل دادهاند که بروند راهپیمایی اربعین کربلا.
آن حسین بن علی که من میشناختم با شما در گور میلرزد. حسینی اگر باشد، حسینیهایش پشت میلهها هستند. من و شما اینور همه در حسین پارتی هستیم.