چند روزی بود که همه چیز در وبلاگ آماده بود برای نوشتن، اما موضوعی برای نوشتن پیدا نمیکردم. دیروز در حال ورق زدن شعرهای دفترچه یادداشتم، به این بیت از فاضل نظری برخورد کردم.
مرا که طاقت این چند روز دنیا نیست
چگونه حوصلهی جاودانگی باشد؟!
جاودانگی و فنای انسان از چند سال گذشته تا همین امروز، برای من مسأله مهمی بوده، این بیت را که دیدم گفتم کمی در این مورد بنویسم. نمیخواستم وبلاگم را با چنین موضوعی شروع کنم اما چند روزی گذشته و موضوعی برای نوشتن پیدا نکردهام، پس از همین بیت شروع میکنم.
یادم میآید در دوران کودکی از مادرم میپرسیدم: «تو بهشت آدم از بازی سیر نمیشه؟» و مادرم پاسخ میداد: «نه خدا بهشت رو طوری ساخته که از خوشیهاش سیر نشی بهشون عادت نمیکنی». بعدها که بزرگتر شدم مثلا میشنیدم انسان در بهشت هم علم میآموزد (و من این را مترادف با مدرسه رفتن میدانستم) بلافاصله میگفتم: «که چی؟ اگر زمان بینهایت هست برای چی درس بخوانم یا حتی کاری بکنم؟». با اینحال همواره با تمام اشکالات و ناهماهنگیهایی که به نظرم میرسید، معاد،بهشت و جهنم را دلیلی بر معنا دار بودن زندگی میدانستم. امروز میبینم که زندگی با یا بدون معاد معنایی ندارد.
نه طاقت زندگی فانی دارم، نه حوصله جاودانگی را