چند شب پیش، بعد از تعطیلات برفی فرصتی شد یک ساعت و نیم مهمان ترافیک تهران بودم. ترافیک که چه عرض کنم انسداد. فرصتی مهیا شد تا قسمت پنج درسگفتار سلوک دیندارانه سروش را به صورت کامل و بخشی از قسمت شش آن را در آرامش گوش کنم. قسمت پنجم بیشتر بر محور دین و سلکولاریسم بود، تاریخچه و برخوردی که این دو داشتند. آنچه در ادامه خواهم گفت در واقع نقل به مضمون بخشی از سخنان دکتر سروش هست در ظرف فهم من.
پیشنوشت: درسگفتارهای سلوک دیندارانه در جهان مدرن مجموعه مباحثی است پیرامون اوضاع دین قبل از مدرنیته، حرکت و تحول آن در زمان، شقوق مختلف دینداری و مفاهیمی که کنار یا در تقابل دینداری مطرح هستند. این درس گفتارها را میتوانید از طریق سایت صدانت یا Sound Cloud پیگیری و دانلود کنید.
یکی از معانی سکولاریسم در نظر نگرفتن دین در تصمیمگیریهای سیاسی است. به این معنا که اگر در مورد موضوعی میخواهیم تصمیم بگیریم به نظر دین توجه نکنیم. مثلا(مثال از خودم است) اگر در مورد قوانین پوشش در جامعه تصمیم میگیریم نباید قانون یا بخشی از آن را مستند به یکی از گزارههای دینی بکنیم. البته این یکی از معانی مورد توجه است، سکولاریسم به قدری معناهای مختلفی پیدا کرده که این واژه مبهم شده و کارکرد وضوح دادن خودش را از دست داده. این معنی و برداشتی که گفتم در اروپا مورد توجه قرار گرفت و به کار بسته شد. ریشه آن هم به تقابل علم و کلیسا بر میگشت. داستان گالیله را احتمالا اکثرا شنیدهاید. البته در این مورد هم از هر دو طرف اغراق صورت گرفته، به واسطه دست برتر علم اغراقها از این سو(علم) بیشتر است. این تقابل از عواملی بود که باعث شد سکولاریسم به آن معنایی که گفتم در اروپا با شدتهای متفاوت به کار بسته شود. نوع شدید آن سکولاریسم متخاصم است که دشمنی با دین دارد. مثلا در فرانسه که میشنویم اجبار میشود به عدم رعایت حجاب، به این دلیل است که تقریبا مهد سکولاریسم متخاصم است و شدت مخالفت با دین در آنجا بیشتر بوده هنوز هم بیشتر است. اما در آمریکا عکس این قضیه صادق است، اتفاقا در پیشنویس قانون اساسی آنها تأکید شده بر اینکه مردم بتوانند آزادانه دین خود را داشته باشند، در آنجا سکولاریسم به این مفهوم شکل نگرفته.
نکته بعدی اینکه در اروپا اوایل کار نسبت به دین با وجود آن دشمنی سخت گرفته نمیشد و نسبتا آزاد بود، اما نه به دلیل بزرگواری آنها یا اینکه قائل به حقوقی بودند بلکه به این خاطر که جامعهشناسان آن زمان فکر میکردند به زودی دین از جهان محو خواهد شد و نیازی به دشمنی و برخورد با آن نمیدیدند. با گذشت زمان معلوم شد که اشتباه میکردند، به آن توجه کردند و دشمنیها آغاز شد. مثلا وقوع انقلاب جمهوری اسلامی یکی از دلایلی بود که دین از بین نرفته و رو به محو شدن نیست. قوت گرفتن دوباره دین خود تبدیل به مسئله جدیدی برای جامعه شناسان شد.