مدتی پیش گفتگویی داشتم در مورد فلسفه اخلاق و از سؤالهایی که به نظرم میرسید گفتم. به طور مشخص از این گفتم که به نظر من گزارههای اخلاقی در نهایت از جنس بایدهای نامشروط هستند.
مقالهای از همان فردی که با وی گفتگو داشتم به من معرفی شد که محدود بودن بایدهای نامشروط به حوزه اخلاق را رد میکرد. مقاله البته تنها منحصر به این مسأله نیست، و کلیت آن نقدهایی است به اخلاق کانتی وارد میکند و در ادامه از این نقدها استفاده کرده در جهت معقول دانستن یا اثبات گزارههایی دیگر.
لینک مقاله را اینجا میگذارم برای کسانی که مایل هستند خود مقاله را بخوانند:
Philippa Foot, Morality as a system of hypothetical imperatives
من آشنایی خیلی کمی با فلسفه اخلاق کانت دارم و در رابطه با مقاله به صورت کلی نظری ندارم. اما به نظرم استدلال فیلیپا فوت در رد «منحصر بودن بایدهای نامشروط به حوزه اخلاق» درست نیست. ادامه این نوشته در مورد اشکال من خواهد بود.
در مقدمه بگویم که به نظر میرسد هم من هم خانم فوت باور داریم که میتوان نوع استفادههایی که از کلمه «باید» میشود را در دو دسته قرار داد.
- بایدهایی که به صورت مشروط استفاده میشوند.
- بایدهایی که به صورت نامشروط استفاده میشوند.
مثلا اگر بگویم «اگر میخواهی به موقع به مراسم برسی باید تا ۱۰ دقیقه دیگر راه بیفتی» از باید به صورت مشروط استفاده کردهام(قبلا هم از این بایدها در نوشته از هست نمیتوان به باید رسید گفته بودم). اما اگر بگویم «باید راست بگویی» یا «باید به قولی که دادی عمل کنی» از باید به صورت نامشروط استفاده کردهام.
به نظر من گزارههای اخلاقی در نهایت در دسته بایدهای نامشروط قرار میگیرند و همچنین هر باید نامشروطی در حوزه اخلاق قرار میگیرد. حال ممکن است تنها یک گزاره باشد یا مجموعهای از گزارهها. باورم هم بیشتر بر مبنای مشاهده است.
اشاره بکنم که این مبحث کاملا نزدیک است به آنچه کانت از آن به عنوان امر مطلق(Categorical imperative) در مقابل امر مشروط(Hypothetical imperative) صحبت میکند و اصل مقاله در همین مورد است. ولی تا جایی که من از فلسفه اخلاق کانت فهمیدم، در کل آنچه من میگویم و از بایدهای نامشروط در آن استفاده میکنم با آنچه کانت میگوید تفاوت دارد.
خانم فوت با آوردن مثالی از بایدهای نامشروط که خواننده(همچنین خود من) قبول میکند در حوزه اخلاق قرار ندارد، ادعای «منحصر بودن بایدهای نامشروط به حوزه اخلاق» را رد میکند. در واقع مثال نقضی میآورد برای این ادعا.
مثال نقض فوت قوانین آداب(Etiquette) یا قوانین خاص مربوط به یک باشگاه(club) است. به نظر فوت ما یک سری آداب یا قوانین خاص مربوط به یک باشگاه را به طور نامشروط باید رعایت کنیم و این در صورت درست بودن مثال نقضی است بر انحصار بایدهای نامشروط در حوزه اخلاق.
فوت در این موارد مثال میزند که اگر در قوانین یک باشگاه این وجود دارد که نباید سیگار بکشیم، از جنس یک باید نامشروط برای اعضای باشگاه است(باید سیگار نکشند). یا در زمینه آداب، ادب حکم میکند که اگر دعوتنامهای به سوم شخص نوشته شده ما هم باید به سوم شخص جواب بدهیم. اینها همه بایدهای نامشروطی هستند که ما آنها را از نوع گزارههای اخلاقی نمیدانیم و بنابراین مثال نقضی محسوب میشوند بر ادعای اشاره شده.
من موافقم که اینها گزارههای اخلاقی نیستند اما بایدِ آنها را از نوع بایدهای غیر مشروط نمیدانم. به نظرم من اینها از جمله بایدهای مشروط هستند که قسمت شرطشان به دلیل مشخص بودن یا هر دلیل دیگری حذف شده و اشاره نمیشود.
مثلا وقتی به یک مریض میگوییم باید قرصهایت را بخوری، آیا از یک باید نامشروط استفاده کردهایم؟ از نظر من نه و در واقع منظور ما این بوده که اگر میخواهی خوب شوی باید قرصهایت را بخوری. مثالهایی که فوت میزند هم به نظرم این گونه است. باید سیگار نکشی میتواند خلاصه شده یک باید مشروط باشد. مثلا اگر میخواهی عضو باشگاه بمانی باید سیگار نکشی یا اگر میخواهی به قوانینی که قبول کردهای پایبند بمانی باید سیگار نکشی. در مورد آداب هم به نظرم همین برقرار است.
بنابراین به نظر من مثالهای فوت باید نامشروط نیستند و در نتیجه مثال نقضی بر ادعای مورد بحث محسوب نمیشوند.
پینوشت: قسمتهای عمدهای از مقاله برایم مبهم بود، به خصوص قسمتهایی که بیشتر درگیر نظریات کانت میشد. بنابراین کاملا محتمل است که من اصلا موضوع و استدلال را نفهمیده باشم.
پینوشت ۲: امروز این مقاله را خواندم و دیدم مشابه ایراد من را به خانم فوت گرفته.