مگی: هم محافظهکاران و هم چپیهای تندرو به فرد به چشم جانوری اجتماعلی نگاه میکنند و متمایل به این فکرند که نظریه سیاسی نه تنها معمولا، بلکه همیشه باید شامل این تصور باشد (و نمیتواند نباشد) که افراد چگونه باید زندگی کنند. ولی شخص لیبرال اعتقاد دارد که اینکه افراد چگونه زندگی میکنند، مسالهای است که خود افراد باید هر وقت امکان داشته باشد درباره آن تصمیم بگیرند. بنابراین، لیبرالها اصولا نمیخواهند هیچ نحوه زندگی خاصی را -هرقدر هم جذاب و احیانا آرمانی- برای افراد سرمشق قرار دهند، و با هر شکل جامعهای که درصدد تحمیل چنین آرمانی باشد، مخالفند.
دِوُرکین: و البته نه به علت اینکه شخص لیبرال آدم شکاکی است، نه به علت اینکه شخص لیبرال میگوید پاسخی برای این سوال وجود ندارد که انسانها چطور باید زندگی کنند، بلکه به این علت که او به دلایل مختلف مصرانه معتقد است که هرکسی باید این پاسخ را برای شخص خودش پیدا کند.
از کتاب مردان اندیشه، براین مگی با ترجمه عزتالله فولادوند.
خیلی از ما ایرانیها نسبت به لیبرالیسم موضع داریم. وقتی اولین بار متن بالا را خواندم ذهنم مشغول شد. احساس کردم نکتهای که بیان میکند دقیقا یکی از محلهای اختلاف ما است. البته گفتگوهای ما بیشتر در سطح انجام میشود حتی در بسیاری از موارد بحثهای میان سیاستمداران، میزان کمی به مبانی نزدیک میشود. اما به نظرم اگر پی همین اختلافات را بگیریم به همین نکته اشاره شده در گفتگوی بالا میرسیم اینجا است که اختلافها بهتر مشخص میشوند.
شاید برخی انتخاب آزادانه نحو زندگی به شکل بیان شده در بالا را قبول نداشته باشند اما خودشان را در موضع موافقان لیبرالیسم تصور کنند اینجا باید توجه کنیم موافقت و مخالفت با لیبرالیسم در قبول و رد مبانی آن است و به نظرم مساله آزادی در چگونگی زندگی اگر از مبانی لیبرالیسم نباشد به آنها نزدیک است. حالا مثلا خود من که فعلا به طیف موافقان لیبرالیسم نزدیکتر هستم باید دلایل مخالفان در مخالفت با این مبانی را پیدا کنم ببینم قوت استدلال و دلایل پشت این مبانی محکمتر است یا انتقادات مخالفان.