چند هفته پیش مقالهای دانلود کردم با عنوان هنر کتاب نخواندن از بهاءالدین خرمشاهی، امروز فرصت و حالی به دست آوردم که آن را بخوانم. مطابق انتظار مقاله خوبی بود. مخاطب مقاله، افراد کتابخوان هست، به پرسش چه باید خواند میپردازد و از مهارت انتخاب کتابهایی که نباید خواند صحبت میکند. کمی هم در مورد انتخاب میان عمیق یا وسیع خواندن نوشته که این مورد آخر برای خود من هم در حال تبدیل شدن به یک مسأله است.
مقاله مختصر و مفید است برای همین من خلاصه آن را بیان نمیکنم فقط جملهای از آن را اینجا نقل میکنم تا مدخلی بشود برای بیان تجربیات خودم.
برای هرکتاب علاوه بر پیشینه علمیوادبی مناسب، سن مناسب، وقت مناسب، حال مناسب، خواننده مناسب هم وجود دارد. کتابی که با زور خوانده شود، هضم نشده و جذب نشده دفع میگردد.
این مناسبهای بالا اکثرا قبل از شهرت کتاب، نویسنده و دیگر موارد قرار میگیرد. قبل از هرچیز و همچنین حین خواندن به آنها توجه کنید.
خود من کم نداشتم کتابهایی که در اواسط کار رهایشان کردهام یا به تندخوانی روی آوردهام. الان که فکر میکنم این موضوع شامل دو کتابی که در همین چند روز اخیر تمام کردم هم میشود. کتاب لیلی و مجنون را دیروز تمام کردم و در کل اصلا آن را دوست نداشتم. تقریبا ۷۰ درصد کتاب را خوانده بودم که تصمیم گرفتم ادامه آن را تندتر بخوانم و بعضی قسمتها را تورق کنم. قبل از آن کتاب معروف دیگری با نام تنهایی پر هیاهو بود که خوشم نیامد، با آن ارتباط برقرار نکردم. عجیبترین کتابی که دوست نداشتم ناتور دشت بوده، قبل از خواندن در موردش شنیده بودم و حدس میزدم از کتابهایی باشد که خیلی لذت ببرم اما اینطور نشد و برخلاف تعداد زیادی از هم سن و سالانم که عاشق این کتاب هستند از آن خوشم نیامد. هنوز هم برایم عجیب است.
شخصا بعد از اینکه کتابی را خواندم یا گذاشتم کنار، اگر کتاب مشهوری باشد یا برخی افرادی که به نظرشان اهمیت میدهم از آن کتاب تعریف کرده باشند. به این فکر میکنم که چرا من از آن خوشم نیامد سعی میکنم پاسخ آن را پیدا کنم. اوایل بدون هدف خاصی این کار را میکردم اما بعدا متوجه شدم این کار به انتخاب کتابهای بعدیم و حتی بهتر خواندن کمک زیادی میکند. مثلا فهمیدم برخی شرایط را من نداشتهام یا هنوز خوب تجربه نکردهام به همین دلیل از فلان کتاب هم خوشم نیامده. پس در آینده کتابهایی که حول این تجربه یا موضوع هستند را برنمیدارم، میگذارم برای وقتی که من هم آن شرایط را تجربه کردم یا اگر دیدم امکانش هست از تجربه آن شرایط استقبال میکنم. برعکس برخی کتابها هستند از موضوعات و تجاربی صحبت میکنند که برای من تبدیل به خاطره شده، آنها را عمیقا فهمیده و درک کردهام بنابراین معمولا کتاب حرف جدید یا جالبی برایم ندارد. اینگونه کتابها درواقع دیر بدستم رسیده. تلاش میکنم کتابهای بعدی به موقع به دستم برسند.
به نظر بنده. وقتی کتابی میخوانیم اگر کتاب را دوست داشته باشیم مفاهیم در عمق وجودمان وارد شده و ما را به تفکر وا میدارد. بهتر است کتابی بخوانیم که حتما مورد علاقه باشد نه جهت بیان کلمه وزین کتابخوان.