چند روزی بیشتر از ماه محرم نگذشته، اما از هفته پیش که محرم در فضای شهر پیدا بود. سوالی فکرم را مشغول کرد. جملهای از امام حسین نقل شدهاست که «مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است». این جمله اگر نه به عنوان شعار اصلی ماجرای کربلا، یکی از مهمترین شعارهای آن محسوب میشود. حالا این سوال مرا مشغول کرده این است که در خارج از فضای دینی هم این جمله میتواند درست باشد؟ در واقع سوال اینگونه مطرح میشود:
در چه شرایطی مرگ از زندگی بهتر است؟
معنای مرگ و زندگی در فضای دینی و بیرون از آن متفاوت است. در اولی معمولا مرگ پایان یک دوره و آغاز دورهای دیگر است و منظور از زندگی، بودن در این دنیاست. در بیرون از این فضا، در فضای شک، در موقعیتی که ممکن است مرگ انتهای وجود و سرآغاز عدم باشد، زندگی بازهای میان دو عدم است. ممکن است مرگ شروع دورهای دیگر باشد که چیزی از آن نمیدانیم و بسیاری امکانهای دیگر. در این فضا برای یک فرد در چه شرایطی عدم بهتر از زندگی است؟
شاید پاسخی که بلافاصله به ذهن میرسد، پذیرفتن مرگ بخاطر عزیزانمان باشد. در صورتی که عدم ما زندگی آنها را نجات دهد یا حتی به کیفیت زندگی آنها بیافزاید، مرگ به زندگی میارزد. در این شرایط مرگ به ادامه زندگی میارزد چون بدون فرد یا افراد عزیزمان زندگی خودمان جهنم میشود یا عزیزانمان آنقدر در نظر ما ارزشمند هستند که جانمان را برای آنها بدهیم. اما آیا واقعا این طور است؟ اگر زندگی را بازهای بین دو عدم در نظر بگیریم در این صورت منِ هر شخص بالاتر از هرچیز دیگر قرار میگیرد، عزیزانم برای من عزیز هستند ولی من قبل از آنها قرار میگیرم، بنابراین هیچ کسی از خودم پیش خودم ارزشمندتر نیست و بنابراین نمیارزد که مرگ را به این دلیل بپذیرم. دوم اینکه، واقعا ممکن است بدون فرد یا افرادی زندگی من آن قدر بد بشود که به ادامهاش نیارزد؟ اگر کمی به اطراف نگاه کنیم. شاید بتوان ادعا کرد انسانهااکثرا به لطف زمان این یاور و دشمن همیشگی انسان میتوانند با همه چیز کنار بیایند حتی از دست دادن نزدیکترین کسان. نمیگویم که زندگی آنها لزوما مثل قبل خواهد شد اما فکر میکنم عادت خواهند کرد و اگر بخواهند میتوانند دوباره در لحظاتی، خوشی را پیدا کنند و به سطحی از زندگی برسند که زندگی کردن بیارزد.
پاسخ دیگر میتواند این باشد که در راه آرمان یا یک هدف، امکان محیا شدن شرایطی هست که مرگ در آن بهتر از زندگی باشد. در واقع ادعا میکنیم که ممکن است آرمانی به زندگی یک فرد بیارزد. به نظرم باز میتوان گفت که من از همه چیز و هر آرمانی بالاتر قرار میگیرد. همینطور اگر به جعل معنا معتقد باشید و فکر میکنید معنای زندگی جعل کردنی است، آنگاه همچنان آرمانها میتوانند از زندگی من باارزشتر باشند؟ آرمانی از دست میرود. خب، که چه؟ هدف دیگری پیدا کن، قبلی را هم پیدا کرده بودی.
فکر میکنم اگر به خودمان نگاه کنیم و ببینیم حاضریم زمانمان را با چه چیزها و کسانی پر کنیم، به یافتن پاسخ سوال کمک کند. هر دو پاسخ قبلی هم از همین جنس بودند ما قسمت قابل توجهی از عمرمان در راه هدف و کسانی که دوستشان داریم صرف میکنیم و مگر سپری کردن عمر، کشتن آن نیست؟ زمان که برنمیگردد. تفاوت اینجاست که در این جالت ما در راه هدف و کسانی که دوستشان داریم، قسمتی از باقیماندهی عمرمان را میدهیم نه همهاش را.
از طرفی شاید برای پاسخهای مرگ و زندگی عقل محل مراجعه نباشد باید به قلبمان گوش کنیم. امیدوارم در محرمهای آینده حرفهای بیشتری در مورد این سوال داشته باشم، چرا که فکر میکنم مرگ و زندگی دو روی یک سکه اند. چگونه مردن همان چگونه زندگی کردن است. پیدا کردن دلیل مردن، دلیل زندگی را رهنما میشود.