مدتی پیش نامهای خواندم از توماس مان که در آن چند نکته به نظرم جالب آمد، گفتم اینجا در مورد آنها بنویسم.
توماس مان نویسنده آلمانی و برنده نوبل ادبیات از جمله نخستین روشنفکرانی بود که از اوایل دهه ۱۹۳۰ به مردم آلمان ظهور یک حکومت یکهتاز را هشدار میداد. نامهای که به آن اشاره کردم را مان به رییس دانشکدهی فلسفه دانشگاه بُن آلمان نوشته، به بهانه پاسخ به نامهی رییس دانشکده که در آن به درخواست ریاست دانشگاه، دکترای افتخاری مان را پس گرفت.
این نامه یکی از مقالات کتاب «فلسفه و جامعه و سیاست» هست که توسط عزت الله فولادوند ترجمه شده. اما نکاتی که به نظرم جالب بود:
اولین نکته مربوط به مهاجرت یا تبعید توماس مان است. او در هنگام نوشتن این نامه به گفته خود چهار سال است که خارج از آلمان زندگی میکند و آن را تبعید مینامد؛ چرا که اگر در آلمان میماند یا برمیگشت، احتمالا تا امروز زنده نمیماند. اما چرا زندگی را انتخاب کرده و مانند برخی در موقعیتهای مشابه شهادت را انتخاب نکرده؟ خودش اینگونه میگوید:«من از آغاز حیات فکری، خویشتن را در وفاق و تلائمی خجسته با خلقوخوی ملتم و استوار در سنتهای فکری و عقلی آن احساس کرده بودم. نمایندگی آن سنتها بیشتر مناسب حال من است تا شهادت در راه آنها؛ و اندکی افزودن به نشاط و شادی جهان به مراتب بیشتر در خور من است تا دامن زدن به ستیزه و کینه در دنیا».
دومین نکته در مورد رفتار مان در تبعید است. به گفته خودش در ابتدای مهاجرت از آنجا که قبل از به قدرت رسیدن حزب در آلمان، آثاری منتشر کرده و نگرانیهایش را گفته، هنگام قدرت گرفتن نازیها خاموشی را انتخاب کرده. چرا؟ برای اینکه بتواند ارتباطش را به وسیلهی کتابهایش با مردم آلمان حفظ کند. مان مدت قابل توجهی بر ضد سیاستهای آلمان صحبت نکرده و موضع نگرفته، تا کتابهایش همچنان چاپ بشود و مردم آنها را بخوانند. البته در نهایت اظهاراتی انجام داده و مطابق پیشبینیاش از او سلب تابعیت میکنند و آثارش را در فهرست ممنوعه قرار میدهند.