شمع‌هایی خُرد

من، از خراسان و

تو از تبریز و

او از ساحلِ بوشهر

با شعرهامان شمع‌هایی خُرد

بر طاقِ این شب‌های وحشت برمی‌افروزیم.

 

یعنی که در این خانه هم

چشمان بیداری

باقی‌ست

یعنی در اینجا می‌تپد قلبی و

نبضِ شاخه‌ها زنده‌ست

هرچند

با زهرِ سبز آلوده و از وحشت آکنده‌ست.

 

این شمع‌ها گیرم نتابد

در شبستانِ ابد، در غرفه تاریخ

گیرم فروغِ فتح فردایی نباشد،

لیک،

گر کورسو،

گر پرتوافشان،

هرچه هست این است:

یادآورِ چشمانِ بیداری‌ست.

وز زندگانی

– گرچه شامی شوکران‌کند –

باری، نموداری‌ست

 

شعر «نشانی» از کتاب «از زبان برگ» – شفیعی کدکنی

دیدگاهتان را بنویسید