بازی زبانی شیعه

بازی زبانی شیعه

دیروز در ایران اربعین بود و طبق روال این چند سال، عده‌ای پیاده به سمت کربلا می‌روند. در طول این هفته در توییتر چند بار عکس‌هایی می‌دیدم از بعضی کارهای خاصی که در پیاده روی انجام می‌شود. در بازخورد این عکس‌ها بقیه و خود منتشر کننده ایراد می‌گیرند و کار را نامعقول و گاهی احمقانه می‌خوانند. از این گونه مراسم‌ها که این‌چنین بحث‌هایی بر محور آن‌ها شکل می‌گیرد در مذهب شیعه کم نیست مانند ماه رمضان، محرم، ذی‌الحجه، عید قربان و قربانی کردن، نذورات، اربعین و غیره.

از این بگذریم که برخی کارها برای شخصی که داخل این مذهب نیست هم می‌تواند معقول باشد و برعکس آن اینکه بعضی از کارها برای افراد داخل آن مذهب هم معقول نیست. کارهایی هست که افراد بیرون مذهب اصلا نمی‌توانند بفهمند. برای آن‌ها معنی پیدا نمی‌کند. ویتگنشتاین عبارتی دارد با عنوان بازی‌های زبانی. به این صورت که دینداری را شرکت در یک بازی زبانی خاص می‌داند، دستور زبان آن الهیات است و دستور زبان مشخص می‌کند که چه کارهایی در یک زبان معنی پیدا می‌کند. این بازی‌های زبانی ما را می‌سازند. افرادی که در این بازی مشارکت ندارند مشکل می‌توانند زبان مشارکت کنندگان را بفهمند. بنابراین اگر از این زاویه نگاه کنیم نمی‌توانیم از بیرون آن‌ها را قضاوت کنیم. بخصوص که گاهی اوقات ملاک‌های ما و زبانی که ما از آن استفاده می‌کنیم ملاک بی‌دینی است و خب آن‌ها هر کاری که داخل آن زبان معنی پیدا می‌کند بکنند، با ملاک‌های طرف دیگر جور در نمی‌آید.

در انتها بگویم که متوجه هستم شرایط کشور ما و نوع حکومت آن کاملا به یک طرف سنگینی می‌کند. اگر این طرف با دستور زبان آن‌ها آشنا نیست و کارهایشان را نمی‌فهمد؛ آن‌ها هم با انتخابِ چارچوب و بازی زبانیِ دین خودشان طرف دیگر را نمی‌فهمند ولی در عین حال به طور جدی مانع طرف مقابل می‌شوند و نمی‌گذارند از حقوق اولیه برخوردار باشند. شاید این بازخوردها و ایرادها هم به نوعی اعتراض به همین موضوع باشد. اما به عنوان کسی که قبلا تا حدی در این بازی زبانی دین مشارکت داشته و اکنون تقریبا بیرون آن قرار دارد به نظرم اعتراض به این شکل نتیجه مُحَصَّلی ندارد. شاید برای خودی‌ها نتیجه‌ای داشته باشد ولی برای بهتر شدن اوضاع باید روی افراد دیندار تأثیر گذاشت. ولی اعتراض به این شکل فاصله را بیشتر کرده و در جهت عکس عمل می‌کند.

رد ادعا: من اصلا ادعایی ندارم که حتی کمی ویتگنشتاین را می‌فهمم. چند صفحه کلیات مقدماتی در مورد وی خوانده‌ام که به جایی نمی‌رسد. این‌ها صرفا استفاده از عبارت ویتگنشتاین برای مقصود خودم است. شاید و احتمالا نظرات او چیز دیگری باشد. صرفا نگاه از یک زاویه متفاوت برای خودم بود که نوشتم، لطفا جدی نگیرید.

راسخ‌ترین عقیده

Nothing is so firmly believed as that which we least know.

راسخ‌ترین عقیده، عقیده‌ای است که در مورد آن از همه کمتر می‌دانیم.

مونتی

یادم نمی‌آید که روی یکی از عقایدم دست گذاشته باشم و به شک نرسیده باشم. شاید الان کسی بگوید شامل این‌ها(این دسته خاص از عقاید یا فلان عقیده خاص) نمی‌شود ولی به نظرم کمی بیشتر در مورد آن فکر کنید و بخوانید می‌بینید که شامل آن‌ها هم می‌شود. منظور من(نه مونتی) از عقیده راسخ به طور کلی، آن باوری است که فکر می‌کنیم همه باید بپذیرند و می‌توان به نحوی آن را برای همه نشان داد یا اثبات کرد تا آن را بپذیرند.

اگر راسخ بودن ما از این جهت است که ندیده‌ایم یا نمی‌توانیم تصور کنیم فردی را که به این عقیده خاص اعتقاد داشته باشد؛ کافی است کمی در مکان و زمان سیر کنیم احتمالا پیدا می‌کنیم افرادی را که مخالف این عقیده را داشته‌اند و اگر درباره محیط و زندگی آنان بیشتر بدانیم شاید حتی به مرجله همدلی با آن‌ها رسیدیم.

اگر اعتقادتان راسخ است بدلیل مبانی منطقی قوی. و تفکر انتقادی خودتان نمی‌تواند آن را به چالش بکشد. کافی است نقدهای متفکران بزرگ را بخوانید تا شما را به چالش بکشند و نشان بدهند که پایه‌های فکری ما چقدر می‌تواند سست و متزلزل باشد.

راسخ‌ترین عقیده

Nothing is so firmly believed as that which we least know.

راسخ‌ترین عقیده، عقیده‌ای است که در مورد آن از همه کمتر می‌دانیم.

مونتی

یادم نمی‌آید که روی یکی از عقایدم دست گذاشته باشم و به شک نرسیده باشم. شاید الان کسی بگوید شامل این‌ها(این دسته خاص از عقاید یا فلان عقیده خاص) نمی‌شود ولی به نظرم کمی بیشتر در مورد آن فکر کنید و بخوانید می‌بینید که شامل آن‌ها هم می‌شود. منظور من(نه مونتی) از عقیده راسخ به طور کلی، آن باوری است که فکر می‌کنیم همه باید بپذیرند و می‌توان به نحوی آن را برای همه نشان داد یا اثبات کرد تا آن را بپذیرند.
اگر راسخ بودن ما از این جهت است که ندیده‌ایم یا نمی‌توانیم تصور کنیم فردی را که به این عقیده خاص اعتقاد داشته باشد؛ کافی است کمی در مکان و زمان سیر کنیم احتمالا پیدا می‌کنیم افرادی را که مخالف این عقیده را داشته‌اند و اگر درباره محیط و زندگی آنان بیشتر بدانیم شاید حتی به مرجله همدلی با آن‌ها رسیدیم.
اگر اعتقادتان راسخ است بدلیل مبانی منطقی قوی. و تفکر انتقادی خودتان نمی‌تواند آن را به چالش بکشد. کافی است نقدهای متفکران بزرگ را بخوانید تا شما را به چالش بکشند و نشان بدهند که پایه‌های فکری ما چقدر می‌تواند سست و متزلزل باشد.

پیروزی بر عادت توده‌ها

هیچ چیز سخت‌تر از پیروزی بر عادت توده‌ها نیست.

 

لنین

داشتم سخنرانی بابک احمدی در همایش «صد سال پس از انقلاب ۱۹۱۷» را می‌خواندم. به جمله بالا از لنین، که گویا در اواخر عمرش گفته برخوردم. و جالب اینکه طبق گفته بابک احمدی «الکساندرا کولنتای اولین زنی در تاریخ بود که در دولت لنین وزیر شد». حالا لنین و مردم زمانه‌اش که بسیاری اولین‌های دیگر را هم رقم زدند، اینطور با رگه‌ای از ناامیدی، از سخت‌ترین کار ممکن صحبت می‌کند.

تا حدی می‌فهمم، پیروزی بر عادت‌های خودمان هم سخت است. عادت اما حتی کوچک می‌تواند اثری بسیار بیشتر از آنچه فکر می‌کنیم بر زندگی‌مان داشته باشد. عادت‌ها ریزش می‌کنند، در اجزای زندگی‌مان پایین می‌روند و تغییر می‌دهند. وقتی عادتی شکل می‌گیرد به آن خو می‌گیریم و تبدیل به ناحیه امن ما می‌شود، خارج شدن از آن و تغییرَش بسیار مشکل است. خیلی وقت‌ها باوری در من تغییر می‌کند اما رفتار و احساسات من تا مدت طولانی در ذیل باور قبلی می‌ماند. عادت‌هایی که باور قبلی ساخته به راحتی و سریع تغییر نمی‌کنند حتی برخی مواقع متوجه نیستم که این عادات تا کجا ریزش کرده‌اند. تازه بعد از مدتی اگر موفق شوم آن باور را به ظهور برسانم، اثرش را به مرور در رفتار و احساساتم می‌بینم و عادت‌های جدید شکل می‌گیرد.

ادامه ی مطلب

سوال‌های مهم سن من کدام است؟

دیروز در حال گوش دادن به گفتگوی محمدرضا شعبانعلی با مبینا محمدی بودم از سری گفتگوهای رادیو مذاکره. ویژگی متمایز این گفتگو، این بود که فرد مقابل یک نوجوان است. یک نوجوان متعلق به دهه ۸۰. با خودم فکر می‌کردم خوب می‌شد من هم در دوران نوجوانی همچین گفتگویی را می‌شنیدم، شاید به من کمک می‌کرد. بنابراین گفتم که خودم اقدامی بکنم و حداقل به یک نوجوان دیگر این فایل را بدهم.

در فامیل و دوست و آشنا دو سه نوجوان بیشتر نمی‌شناسم که رابطه‌ی نزدیکی با هیچکدام ندارم و خوب می‌دانم اگر خودم این فایل‌ یا شبیه همچین چیزی را از کسی می‌گرفتم که دوستم نبود و خیلی خودش و نظرش برایم مهم نبودند احتمالا به آن توجه نمی‌کردم یا حتی اگر به فایل گوش می‌دادم آن را جدی نمی‌گرفتم. خودم هم در آن دوران توصیه‌هایی از این دست که می‌توانستند زندگی مرا تغییر بدهند و گاهی هم دادند کم نداشتم اما توصیه کننده هم نقش قابل توجهی در این داشت که من به آن توصیه عمل کنم یا نه. درست است که می‌گویند به گفته نگاه کن نه به گوینده اما آن دوران نصیحت‌کننده زیاد داشتم و هنوز هم دارم. هم ظرفیت من کم بود هم بررسی آن‌ همه گفته‌ی زیاد، سخت، پس به گوینده هم نگاه می‌کردم و می‌کنم.

به دلایل بالا تصمیم گرفتم فایل را به هیچکدام از نوجوانانی که می‌شناسم ولی به آن‌ها نزدیک نیستم ندهم. پس گفتم آن را در اینجا بگذارم چون به نظرم هم برای غیر نوجوانان خوب است هم اگر نوجوانی مطالب این وبلاگ را خواند و به این ترتیب به هم نزدیک شدیم شاید آن را گوش بدهد و کمی، کمی جدی‌تر بگیرد. یک خلاصه کوتاهی از آن را هم اینجا یادداشت می‌کنم:

– مبینا سوال می‌کند که درست است که از الان به شغل آینده فکر کنیم؟

+ در ادامه گفتگو و جمع‌بندی در پاسخ به این سوال به این می‌رسیم که بهتر است مسأله‌های زمان خودمان را خوب حل کنیم.

+ ۱۵، ۲۰ سال آینده را نگاه نکنیم، به موفقیت فکر کنیم به اینکه در ۵۰ سالگی چطور باشیم خودمان را موفق می‌بینیم در ۷۵ سالگی چطور؟

+ کنکور و شغل و دانشگاه عوارضی هستند، هدف سفر نمی‌تواند عوارضی باشد. به هدف فکر کنیم.

می‌توانیم از خودخواهی فرار کنیم؟

ممکن است که انسان کاری بکند و در آن خودش را در نظر نگیرد؟

می‌توان کاری را فقط برای رضای خدا یا برای عشق انجام داد؟

می‌توانیم از خودخواهی فرار کنیم؟

جواب من به تمامی سوال‌های بالا «نه» است. هر کاری که می‌کنیم، هر احساسی که داریم، یک سر آن خودمان قرار داریم و همین باعث می‌شود نتوانیم خودمان را از آن‌ها به طور کامل جدا کنیم. حتی به نظرم نمی‌توانیم سهم خودمان را کم کنیم. هر کاری انجام می‌دهیم برای خودمان است و خودمان می‌خواهیم که آن را انجام دهیم و بنابراین خودخواهانه است.

پس اگر به کسی می‌گوییم خودخواه منظورمان چیست؟

چگونه مرگ فردی برای فرد یا افراد دیگر می‌تواند خودخواهانه باشد؟

در عشق هم خودخواهی وجود دارد؟

برای چه در پاسخ برخی کارها که خودخواهانه هستند تشکر می‌کنیم؟ برای ما که انجام نداده‌اند. ادامه ی مطلب

فهمیدن و دفاع از مخالف

هفته پیش با چند نفر از بچه‌های فامیل بحث سیاسی شد. پسر دایی‌ام و مثلا من(چون من تقریبا حرفی نزدم می‌گویم مثلا) یک طرف بحث بودیم، بقیه طرف دیگر. من کم و بیش موضع پسر دایی‌ام را می‌دانستم اما به دلیلی او از موضعی دفاع می‌کرد که نه تنها موضع خودش نبود بلکه از صحبت‌های قبلیمان می‌دانستم کاملا با برخی از آن‌ها مخالف است، و من در میان بحث به این فکر می‌کردم که او چقدر خوب دفاع می‌کند. حتی مواضعی را که من با آن‌ها موافق بودم و او مخالف، بهتر از من دفاع می‌کرد.

چرا او می‌توانست به این خوبی دفاع کند؟ به نظرم چون هر دو طرف را به خوبی می‌فهمید و این دفاع خوب از مخالف نشان‌دهنده فهم خوب است. این اصلا می‌تواند یک تمرین باشد، ببینیم چقدر می‌توانیم از موضع مخالف خودمان دفاع کنیم. اگر موضعی یا قسمت‌هایی از آن را به هیچ وجه نمی‌توانیم دفاع کنیم شاید آن را اصلا درست نفهمیده‌ایم.

پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد

پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد. همه باید با هم کامیاب شویم، اگرچه برخی مژده این کامیابی را دیرتر درک کنند.

 

بیانیه شماره ۱۳ آقای میرحسین موسوی ۶ مهر ۱۳۸۸

با اینکه در آن سال با آقای موسوی همدل نبودم اما این جمله در ذهن من ماند و هرچه گذشت در موقعیت‌های مختلف که لزوما سیاسی هم نبودند دوباره برای من تداعی شد و به نظرم جدا از زمینه آن هم جمله جالبی است.

اما معنای آن چیست؟ از آن چه می‌فهمم؟ پیروزی یک انسان یا گروه برای افراد یا گروه‌های دیگر ۳ حالت دارد؛ برای آن‌ها هم پیروزی است یا شکست یا تفاوتی برایشان نمی‌کند. به نظر اینجا منظور، حالتی است که پیروزی ما پیروزی شما هم هست اما به هر دلیلی فعلا شما پیروزی ما را شکست خودتان تصور می‌کنید. درواقع طبق تقسیم بندی بالا پیروزی ما مصداقی از حالت اول است اما افراد و گروه‌های دیگر آن را مصداقی از حالت دوم می‌بینند. این مسأله تنها در عالم سیاست خودش را نشان نمی‌دهد بلکه از آنجایی که ما درگیر روابط و گروه‌های متعددی هستیم. این مسأله می‌تواند در موقعیت‌های مختلف موضوعیت پیدا کند. در خانواده، میان همکاران یا نهادهای دیگر.

در این شرایط چه باید کرد؟ راه خودمان را برویم وقتی به پیروزی رسیدیم بعد از مدتی آن‌ها هم خواهند فهمید پیروزی برای همه بوده؟ سعی کنیم بقیه را هم با خود همراه کنیم و متوجه‌شان کنیم این پیروزی برای هر دو طرف است؟ خودمان را از بقیه جدا کنیم؟

با مرور این مسأله یاد توصیه‌های معمولی می‌افتم که برای موفقیت می‌کنند. برخی توصیه می‌کنند خودتان را میان افراد بهتر از خودتان قرار دهید تا آن‌ها شما را هم به نزدیکی سطح خود بالا بکشند، گروهی دیگر می‌گویند سعی کنید خود و اطرافیانتان را ارتقاع دهید. کدام راه‌حل در هریک از این دو مسأله درست است؟

ادامه ی مطلب

انسان در توهم آزادی و منطق

نمی‌دانم تاحالا برای شما هم پیش آمده که وقتی به رستوران یا کافه‌ای می‌روید با خودتان بگویید کاش می‌شد بعضی از مخلفات آن را قبل سفارش حذف کرد و هزینه کمتری پرداخت(به خصوص اگر وضع مالیتان هم خیلی خوب نباشد). یا مثلا اگر چیزی می‌خرید که بسته‌بندی مرغوب و خاصی دارد با خود می‌گویید: من که برای خاطر خود محصول این را خریدم نمی‌خواهم پول بسته بندی را بدهم. اینجا به نظرم حداقل دو توهم وجود دارد. اول توهم منطقی بودن انسان، دوم توهم تمایل به آزادی و انتخاب‌های بیشتر.

ما انسان‌ها خود را خیلی دسته بالا می‌گیریم، که بله منطقی هستیم، فکر می‌کنیم، توانایی از خود گذشتگی داریم و بسیاری ویژگی‌های دیگر. مثلا یکی از تعاریف معروف انسان این است که: انسان حیوان ناطق است. اما جمله‌ای که خود من آن را خیلی دوست دارم و به نظرم خوب است گاهی هم از این زاویه به انسان نگاه کنیم این تعریف است: انسان تنها حیوانی است که فکر می‌کند حیوان نیست. ما توهم این را داریم که انسان منطقی است به این معنا که با دلیل و منطق تصمیم می‌گیرد در جهت اهدافش اما در واقغ این‌گونه نیست و ما بسیاری از جاهایی که حتی فکر می‌کنیم کاملا منطقی هستیم هم منطقی نیستیم. انسان‌ها به طرز پیشبینی‌پذیری غیرمنطقی عمل می‌کنند و تصمیم می‌گیرند. این عبارت را از کتابی با همین عنوان گرفته ام. Predictably Irrational نوشته دن اریلی که اخیرا در حال خواندنش هستم. کتاب درواقع می‌خواهد با نشان دادن آزمایش‌های مختلف عنوان کتاب را نتیجه بگیرد.

ما فکر می‌کنیم که مخلفات و مثلا بسته‌بندی تاثیر زیادی در میزان لذت و رضایت ما ندارد اما در واقع اینطور نیست حتی برند یک نوشیدنی می‌تواند روی مزه‌ای که ما از آن نوشیدنی حس می‌کنیم تاثیر بگذارد. اگر می‌خواهید در این موضوع بیشتر بدانید، کتاب خوبی است آن را بخوانید.

خیلی نمی‌خواهم در این نوشته در مورد توهم اول صحبت کنم پس بریم سراغ توهم بعدی. ادامه ی مطلب

پیروی از عرف

چند وقت پیش جمله‌ای شنیدم با این مضمون که اگر میان دو کار نتوانستی به نتیجه برسی کدام را انجام بدهی، کار مشکل‌تر را انجام بده. صرف نظر از درست و غلط بودن جمله در آن، واقعیتی حداقل در مورد خودم می‌بینم. چرا که شخصا برای انجام ندادن کارهای سخت راحت‌تر دلیل پیدا می‌کنم(می‌تراشم) تا کارهای آسان‌تر. اما در این نوشته قصد ندارم به خود جمله بالا بپردازم، می‌خواهم از ایده‌ای که از این جمله گرفتم بنویسم.

اگر عموم مردم کاری را انجام می‌دهند و دلیلی برای آن پیدا نمی‌کنی، راحت باش آن را انجام نده.

عُرف را می‌توان از جهتی به سه دسته تقسیم کرد. دسته اول کارهایی که به پشتوانه دلایل قابل فهمی به‌وجود آمده و می‌آیند. دسته دوم اصلا از ابتدا غلط ساخته شده‌اند. دسته سوم آن کارهایی که شاید زمانی دلایل موجهی داشته‌اند اما امروز آن دلایل وجود ندارند. و به نظرم این دو دسته آخر سهم کمی در عرف امروز ندارند.