داشتم مصاحبه سایه را میخواندم، کمتر از دو سال است که او را میشناسم. قبل از آن در همین حد میدانستم که شاعر معروفی است. اما در این کمتر از دو سال اگر جایی مصاحبهای، جملهای یا شعری از ایشان میدیدم حتما میخواندم. یادم نیست دقیقا چه شد که از دنبالکنندگان هوشنگ ابتهاج شدم، البته دنبالکننده حداقلی فعلا، احتمالا بیشتر در آینده. چون تا به حال هیچ یک از کتابهای شعرش را کامل نخواندهام، پیر پرنیان اندیش را هم، همچنین.
بگذریم در این مصاحبه دیدم اشان گفته جمله «من هنوز سوسیالیستم» را نگفته، حداقل یادش نمیآید که گفته باشد. بلافاصله یادم آمد که من این نقل قول از ایشان را در گذشته خوانده بودم و کلی هم با آن حال کرده بودم. چرا؟ چون دیدم فرد بزرگی، در گذشته به آرمانی اعتقاد داشته، با اینکه آن آرمان یا حداقل بسیاری از بازتابهای آن شکست خورده، و طرفداران دیروز اعتقادشان را انکار میکنند. سایه همچنان به آن امید دارد. من خودم هم با اندک اطلاعاتی که در مورد سوسیالیسم دارم، از بعضی اهدافش خوشم میآید، برایم جذاب هستند. دیدن اینکه انگار کمتر کسی در ایران به آن امید دارد، کمی حس تنهایی میداد.
جالب است که خود سایه هم فهمیده چرا بعضی از این تیتر خوششان آمده بعضی هم نه(هر دو طرف هم به یک جهت)، چرا که میگوید:
«چند نفر از این آدمها که به من میگویند آرمانگرا، خودشان پی آرمانی هستند؟ نه آرمان من؛ که هر آرمانی. انگار ماجرا این است که مثلا میگویند یک همچین آدمی هست! ببینید چقدر سماجت دارد سر آرمانش. هنوز میگوید مرغ یک پا دارد! این برایشان همان قدر که ستودنی است، مسخره کردنی هم هست. میشود اینطور دربارهاش فکر کرد که فلانی هنوز هم در جهل مرکب است . هنوز خیال میکند میشود دنیا را درست کرد.»
فهمیده چرا برای من جملهاش ستودنی بوده. چون میدیدم هنوز آرمانگراها هستند، هنوز هم امیدوارانی هستند با آرمانهای بلند. زندگی بدون آرمان خیلی خالیست.