تابستان است و هوا گرم، رضا خسته در حال خوردن نوشابه و ساندویچ در پارک زیر سایه. بچهها کمی آن طرفتر مشغول بازی در پارک. خانوادهها سعی میکنند نیمکتی زیر سایه و مشرف به بچهها پیدا کنند. برخی نشسته و مشغول صحبت هستند.
حمید در حال قدم زدن زیر سایه، رضا را میبیند، کمی به راه خود ادامه میدهد، اما بعد راهش را کج میکند سمت رضا.
حمید به نزدیکی رضا رسیده.
حمید: سلام آقا، خوبی؟ میگم شما گویا مریضی، مشکلی داری یا هرچی و روزه نیستی. درست نیست در مکان عمومی روزهخواری بکنی. برو خانه یا یک جای خلوت عذایت را بخور.