کتاب چرا ملتها شکست میخورند در ابتدای فصل دوازدهم به انقلابها و تلاش برای تغییرات بنیادینی میپردازد که با هدف تغییر وضع موجود شروع کردند اما پس از پیروزی همان مشکلها و مسائلی که برای تغییر آنها انقلاب شده بود، دوباره به شکلی دیگر بازتولید شدند. مشخصا در این کتاب منظور، بازتولید نهادهای استثماری در حوزه سیاست و اقتصاد است.
اما چرا این اتفاق میافتد مگر هدف انقلاب تغییر و تحول همین ساختارها نبوده و برای انقلاب هزینههای بسیاری پرداخته نمیشود؟ پس چرا به اهداف خود نمیرسند؟ چطور فراموش میشود و با شکلی دیگر همان روند گذشته ادامه مییابد؟ آیای همه تغییرات بنیادین محکوم به شکست هستند؟ نباید به هیچ وجه انقلاب کرد؟
کتاب در ادامه فصل تلاش میکند به این سوالها پاسخ دهد. انقلاب انگلیس و فرانسه را مثالی میزند بر رد این ادعا که همه تغییرات بنیادین محکوم به شکست هستند. این دو انقلاب نظام قبلی خود را باز تولید نکردند، انقلاب آنها مقدمهای شد برای قرار گرفتن یا پیش رفتن در چرخه تکاملی نهادهای فراگیرتر. کتاب چرا ملتها شکست میخورند سه عاملی که در این دو انقلاب سبب آسان شدن شکلگیری نهادهای سیاسی فراگیرتر شدند(در مقابل نهادهای استثماری نظام قبلی) را بر میشمرد.