مدتی است که فکرم بیشتر درگیر فلسفه اخلاق است و به آن بیشتر فکر میکنم. امروز این روایتها را در توییتر دیدم و نمیتوانم بگویم که از نظر من چقدر همچونین انسان بودنهایی زیباست.
زکریا بن آدم وکیل امام رضا بود در قم، به امام نامه نوشت که من میخواهم از قم هجرت کنم، قمیان بد شدهاند، مثلا وقتی میخواهند حیوان را ذبح کنند دامنشان را به عنوان اینکه در آن علف است گرفته و حیوان را فریب میدهند!
امام میگویند در قم بمان تو امان اهل قم هستی.
پیامبر از کوچههای مدینه میگذشتند دیدند مادری برای آوردن بچه چموشش به داخل خانه دست خالیاش را مشت کرده و میگوید بیا بهت خرما بدهم، پیامبر فرمود بچه هایتان را فریب ندهید.
پیامبر بعد از دیدن مردی که برای آوردن حیوانش ردایش را جمع کرده به گونهای که مثلا بیا علف بدهمت، فرمودند حتی حیوان را فریب ندهید.
پینوشت: حقیقت داشتن، یا نداشتن این روایتها و منبعشان اهمیتی ندارد.