شاید با شکگرایی آشنا باشید اگر نیستید به طور خلاصه شکگرایی مشیای است که مبانی و پیشفرضهای معرفت انسانها را مورد سوال قرار میدهد. در حوزههای مختلفی این نوع نگاه وجود دارد اما حوزه مورد نظر من در این نوشته شکگرایی در فلسفه است. شکگرایی بسته به سطح باوری (چه میزان باورهای دیگر ما به این باور بستگی دارند) که مورد سوال قرار میدهد و دامنه خود سوال (کل باور زیر سوال میرود یا بخشی از آن) شدت و ضعف دارد. برای اینکه کلیت موضوع روشنتر شود چند مثال میزنم:
- از کجا بدانیم این جهان رویا نیست؟
- فرض کنیم خودمان واقعیت داشته باشیم از کجا بفهمیم انسانهای دیگر ساخته ذهن ما نیستند؟
- جهان واقعا منظم است؟
- در همه موقعیتها رابطه علت و معلولی داریم اصلا رابطه علت و معلولی داریم؟
- چرا اخلاقی زندگی کنیم؟
خواب دیدم پروانهام
اکنون که بیدار شدهام نمیدانم انسانی بودم که خواب میدید پروانه است
یا پروانهای هستم که خواب میبیند انسان است
میتوان افراد را برحسب نوع برخوردشان با سوالات شکاکان در سه گروه دسته بندی کرد: گروه اول سعی میکنند به دلایل مختلفی این سوالات را نبینند. گروه دوم تلاش میکنند سوال را از بین ببرند. مثلا در پاسخ کسانی که گفتهاند ممکن است این دنیا خواب باشد میگویند اگر اینطور فکر میکنی برو خودت را از پشتبام بیانداز پایین. گروه سوم از شکاکان میآموزند، سوالات آنها را میشنوند، تلاش میکنند پاسخی برای آنها بیابند یا پیشفرضها و مبانیشان را اصلاح کنند. در واقع شکاک را به چشم فرد کمککننده میبینند. چرا که شکگرایان لزوما طرفدار بیعملی نیستند کسی که ادعا میکند ما نمیتوانیم ثابت کنیم این دنیا رویا نیست حتما نمیخواهد بگوید این دنیا رویا است بلکه ما را متوجه میکند که برای این باور دلیلی نداریم یا دلایلمان کافی نیستند.
شخصا از شکگرایان بسیار آموختهام. آموختهام، جهانبینی من پیشفرضهایی دارد که نه بدیهی هستند نه قابل اثبات. برخی را صرفا پذیرفتهام، برخی نیز به دلایل دیگری مثل تربیت خانوادگی یا جامعه اطرافم در من پدید آمدهاند. آموختهام آنقدرها که فکر میکنم اعمالم اختیاری نیست و اگر کاری کردهام شاید درصد کمی از آن پای خودم باشد. آموختم که فاصله من و حیوانات خیلی هم زیاد نیست. آموختم در تصمیماتم بسیاری اوقات عقلانیت نه تنها در اولویت اول قرار نمیگیرد که شاید اصلا اولویتی نداشته باشد. آموختهام مدارا کردن را آموختهام مقابل افرادی که متقاوت از من فکر میکنند کمتر شدت عمل نشان بدهم کمتر قضاوت کنم. آموختهام چه بسا درست و غلط، با هم باشند. آموختم که آموختن از شک آغاز میشود.