همه به هم می‌آییم

آن شکارچی که در جنگل تاریک شکار می‌کند. آن مستی که در سنترال پارک خفته است و دندان‌پزشک چینی و ملکه انگلیس همه به هم می‌آیند.

مردی بدون وطن – کرت وانه‌گت

وقتی شروع به نق زدن می‌کنم و از همه چیز شاکی هستم یاد این عبارت می‌افتم؛ بله خودم و بقیه خوب به هم می‌آییم.

شاید باید منتظر کسی باشیم که همه ما را یک قدم جلوتر ببرد تا همچنان به هم بیاییم و جلوتر رفته باشیم.

شاید باید کاری کنم که با بقیه به هم نیاییم بلکه اتفاقی بیفتد.

شاید باید همه با هم بخواهیم و حرکت کنیم.

شاید بقول آن مرد باید دنبال آن پیروزیی باشیم که کسی در آن شکست نخورد.