در حوالی روز معلم (۱۲ اردیبهشت ۹۶) قصد داشتم به این بهانه مطلبی در مورد یکی از معلمهایم بنویسم اما مطلب مستقلی در مورد هیچکدام در ذهنم شکل نگرفت. این شد که حالا میخواهم یک خاطره کوتاه از چند معلمم اینجا بنویسم. معلم مفهوم بستهای نیست و من هم معلمهای خوب و زیادی در این سالها داشتهام اما در این نوشته میخواهم دایره مفهوم معلم را تنگ کنم به آنهایی که سرکلاس درس پشت نیمکت روبرویشان نشستهام.
خانم مهری معلم سوم دبستان: یادم میآید هفتههای پایانی سال تحصیلی بود ماجرایی پیش آمد و من سیلی محکمی از ایشان خوردم. اولین معلمی نبود که مرا کتک میزد؛ اما از این جهت ویژه بود و در خاطرم ماند که خانم مهری بدلیل علاقه زیادی که به من داشت تا چند روز از این سیلی ناراحت بود و این را کاملا در چهره و رفتارش نشان میداد حتی در متن دیکته پایانترم هم از من دلجویی کرد همچنین موقع دادن کارنامه.
آقای هاشمی معلم پنجم دبستان: سال چهارم به پنجم مدرسهام را از دولتی به غیرانتفاعی عوض کرده بودم. اولین ترم همه نمراتم ۲۰ شده بود جز یک درس که ۱۹ یا ۱۹.۵ شده بودم یادم نیست در چه درسی (خود این ۲۰ نشدن هم داستانی دارد باشد برای فرصت و بهانه دیگری). خلاصه آن روز که فهمیدم معدلم ۲۰ نخواهد شد به شدت ناراحت شدم و سر کلاسها دل و دماغی نداشتم. فکر کنم زنگ نهار و نماز بود که آقای هاشمی بعد از صدای زنگ مرا صدا کرد و پرسید: «ذوالفقاری امروز چت شده چرا اینقدر ناراحتی؟» پاسخی ندادم. ادامه داد: «بخاطر نمرهات است؟» به تایید سر تکان دادم. ناگهان لحنش کمی تند شد و گفت: «یعنی برای یک نمره اینقدر ناراحتی؟ ارزشش را دارد؟ بیا همین الان عوضش میکنم». خطی بر نمره قبلیام کشید و کنارش نوشت ۲۰. من رفتم ولی تا شب و روزهای دیگر فکر میکردم. چقدر آقای هاشمی حواسش به من بود. و اینکه واقعا نیم نمره ارزش ناراحتی داشت؟ حالا که به این نحو ۲۰ گرفتم درست است؟ ۲۰ واقعی محسوب میشود؟
آقای دانایی معلم ادبیات اول راهنمایی: سر کلاس نشسته بودم اواسط کلاس بود معلم از کنارم رد شد بعد از مدت کمی صدایم زد و گفت: «برو از دفتر چیزی بیاور». هنگام بیرون رفتن از کلاس همراهیم کرد. به بیرون کلاس که رسیدم گفت چیزی نمیخواهم بیاوری دیدم زیپ شلوارت باز است. آن را ببند چرخی بزن و برگرد.