اخیرا کتاب قوی سیاه نسیم طالب را تمام کردم، یکی از موضوعاتی که کتاب روی آن تأکید میکند این است که ما زیادی علم خودمان را دست بالا میگیریم و توجه کمتری به نقاط کور دانشمان به خصوص در علوم انسانی میکنیم. در همین مورد مثالی از بازی بیلیارد میزند.
طبق استناد نسیم طالب به یک ریاضیدان برای پیشبینی حرکت توپها بیلیارد اگر پارامترهای مربوط به توپ بیحرکت، مقاومت میز و قدرت ضربه وارد شده را بدانیم، میتوانیم پیشبینی کنیم که در ضربه اول چه اتفاقی میافتد. پیشبینی ضربه دوم هم ممکن است ولی هر ضربه که جلو میرویم محاسبات پیچیدهتر میشود و نیاز به اطلاعات دقیقتری و دقت بیشتری داریم. برای محاسبه ضربه نهم باید کششِ گرانشیِ فردی که سر میز ایستاده را هم به حساب بیاوری و برای محاسبه ضربه پنجاه و ششم، تک تک ذرات هستی باید در فرضها حضور داشته باشند! یک ذره اتمی در آن سر عالم به فاصله چند بیلیون سال نوری هم باید در محاسبات لحاظ شود، چون تأثیر معناداری روی نتیجه دارد.
این یک مثال کاملا فیزیکی بود، حالا فرض کنید شرایط با حضور نه انسان بلکه انسانها چه میشود، با چه دقتی میتوانیم پیشبینی کنیم؟ همین خیلی از تئوریهای توطعه را که ادعا میکنند فرد یا قدرتی تا ۱۰ قدم بعد نه یک انسان بلکه گاهی جامعه را پیشبینی کرده باطل نمیکند؟ در مورد انسان ما حتی کمتر میدانیم، به نظر هنوز در ابتدای راه هستیم. حتی درست نمیدانیم منظور از اختیار و اراده آزاد چیست.