این روزها مشغول خواندن کتاب چرا ملتها شکست میخورند هستم. نظریه اصلی کتاب این است که علت توسعه و عدم توسعه کشورها مختلف به ساختار نهادهای سیاسی و اقتصادی آنها برمیگردد و از بین این دو نهاد هم نهاد سیاسی اهمیت بیشتری دارد. نویسندگان کتاب نهادها را به سه دسته تقسیم میکنند.
۱- نهادهای دیکتاتوری
کشورهایی که قدرت در یک فرد جمع شده و او اختیارات گستردهای دارد. بخش اعظمی از ثروت و قدرت در دست یک نفر است.
۲- نهادهای اندک سالار
کشورهایی که قدرت و ثروت در اختیار یک حزب یا گروه خاص قرار دارد.
۳- نهادها فراگیر و کثرتگرا
کشورهایی که قدرت و ثروت در آن پخش شده و تا جای ممکن فراگیر میان مردم توزیع شده.
ادعای نویسندگان این است که توسعه پایدار به نهادهایی از نوع سوم نیاز دارد. در تلاش برای کارآمد نشان دادن این نظریه کتاب نظریههای دیگر را مطرح کرده و رد میکند. سپس تلاش میکند که اوضاع کشورها را با توجه به نظریهای که خودش طرح کرده توضیح دهد.
این مقدمه، برداشت و خلاصهای بود که من از سه فصل اول کتاب داشتم. اما فصل چهارم در مورد علت شکل گیری این نهادها و اینکه چه میشود کشورهایی که شرایط نزدیک به هم داشتند ظرف ۱۰۰ سال کاملا واگرا میشوند. برخی به سمت توسعه، برخی به سوی استثمار.