دیروز در حال گوش دادن به گفتگوی محمدرضا شعبانعلی با مبینا محمدی بودم از سری گفتگوهای رادیو مذاکره. ویژگی متمایز این گفتگو، این بود که فرد مقابل یک نوجوان است. یک نوجوان متعلق به دهه ۸۰. با خودم فکر میکردم خوب میشد من هم در دوران نوجوانی همچین گفتگویی را میشنیدم، شاید به من کمک میکرد. بنابراین گفتم که خودم اقدامی بکنم و حداقل به یک نوجوان دیگر این فایل را بدهم.
در فامیل و دوست و آشنا دو سه نوجوان بیشتر نمیشناسم که رابطهی نزدیکی با هیچکدام ندارم و خوب میدانم اگر خودم این فایل یا شبیه همچین چیزی را از کسی میگرفتم که دوستم نبود و خیلی خودش و نظرش برایم مهم نبودند احتمالا به آن توجه نمیکردم یا حتی اگر به فایل گوش میدادم آن را جدی نمیگرفتم. خودم هم در آن دوران توصیههایی از این دست که میتوانستند زندگی مرا تغییر بدهند و گاهی هم دادند کم نداشتم اما توصیه کننده هم نقش قابل توجهی در این داشت که من به آن توصیه عمل کنم یا نه. درست است که میگویند به گفته نگاه کن نه به گوینده اما آن دوران نصیحتکننده زیاد داشتم و هنوز هم دارم. هم ظرفیت من کم بود هم بررسی آن همه گفتهی زیاد، سخت، پس به گوینده هم نگاه میکردم و میکنم.
به دلایل بالا تصمیم گرفتم فایل را به هیچکدام از نوجوانانی که میشناسم ولی به آنها نزدیک نیستم ندهم. پس گفتم آن را در اینجا بگذارم چون به نظرم هم برای غیر نوجوانان خوب است هم اگر نوجوانی مطالب این وبلاگ را خواند و به این ترتیب به هم نزدیک شدیم شاید آن را گوش بدهد و کمی، کمی جدیتر بگیرد. یک خلاصه کوتاهی از آن را هم اینجا یادداشت میکنم:
– مبینا سوال میکند که درست است که از الان به شغل آینده فکر کنیم؟
+ در ادامه گفتگو و جمعبندی در پاسخ به این سوال به این میرسیم که بهتر است مسألههای زمان خودمان را خوب حل کنیم.
+ ۱۵، ۲۰ سال آینده را نگاه نکنیم، به موفقیت فکر کنیم به اینکه در ۵۰ سالگی چطور باشیم خودمان را موفق میبینیم در ۷۵ سالگی چطور؟
+ کنکور و شغل و دانشگاه عوارضی هستند، هدف سفر نمیتواند عوارضی باشد. به هدف فکر کنیم.