مکالمه‌ی روح القدس

دید چند جوان در پیاده‌رو در حال فرار هستند، لباسْ سبزی به یکی از آن‌ها که کندتر است می‌رسد و با پوتین می‌گذارد روی کمرش. به نظر پخش زمین شد. روی زمین پشت شمشادها قرار گرفت و نمی‌دیدش. تصمیمش را برای این شرایط از قبل گرفته بود.

در ماشین را باز کرد و یک پایش را گذاشت بیرون ماشین. آمد که با پای بیرون نیرویی وارد کند و کامل از ماشین خارج بشود، دید شانه‌اش انگار میخ شده و تکان نمی‌خورد. شانه‌اش را گرفته بود و نمی‌گذاشت پیاده شود. لباسْ سبز برگشت و رفت سمت دیگر.

ادامه ی مطلب

جذابیت و دوستی

[علی عکسی به محمد نشان می‌دهد]

علی: قشنگه، نه؟

محمد: آره.

[عکس دیگری از همان فرد]

علی: اینو ببین چقدر خوبه.

[محمد با حالت معمول]

محمد: آره.

علی: تو نمی‌فهمی، طرف خیلی خوبه.

محمد: طرف خوشگل هست آره، ولی یعنی چی؟ الان اینکه خوشگله یعنی همه چی حله؟ یعنی دوست خوبی می‌شود برای تو؟ یا مثلا احتمال اینکه در آینده مدتی با هم زندگی کنید رو خیلی بالا می‌بره؟

ادامه ی مطلب

روزه‌داری، روزه‌خواری

تابستان است و هوا گرم، رضا خسته در حال خوردن نوشابه و ساندویچ در پارک زیر سایه. بچه‌ها کمی آن طرف‌تر مشغول بازی در پارک. خانواده‌ها سعی می‌کنند نیمکتی زیر سایه و مشرف به بچه‌ها پیدا کنند. برخی نشسته و مشغول صحبت هستند.

حمید در حال قدم زدن زیر سایه، رضا را می‌بیند، کمی به راه خود ادامه می‌دهد، اما بعد راهش را کج می‌کند سمت رضا.

حمید به نزدیکی رضا رسیده.

حمید: سلام آقا، خوبی؟ می‌گم شما گویا مریضی، مشکلی داری یا هرچی و روزه نیستی. درست نیست در مکان عمومی روزه‌خواری بکنی. برو خانه یا یک جای خلوت عذایت را بخور.

ادامه ی مطلب

آنچه را برای خود نمی‌پسندی برای دیگران هم نپسند

حسن یک بعد از ظهر برای رفتن به سر کار از خانه بیرون آید. در راه رسیدن به سر کوچه و گرفتن تاکسی، مشغول خواندن مطلبی در موبایلش می‌شود. درست وقتی که سر کوچه می‌رسد یک موتورسوار موبایلش را از دست او می‌قاپد و فرار می‌کند. حسن دزدیده شدن موبایلش را به پلیس گزارش می‌کند اما احتمال پیدا شدن آن کم است.

هفته بعد در پارک محل دزد را می‌بیند یکدیگر را به جا می‌آورند، حسن می‌خواهد داد بزند، دزد جلوی او را می‌گیرد و می‌گوید اگر داد و بیداد کنی فرار خواهم کرد و دیگر من را نخواهی دید. حسن آرام می‌گیرد و می‌گوید: خب من الان چه کار کنم؟ همینجوری بگذارم و برم؟ موبایلی که دزدیدی چی.

دزد: فعلا کار خاصی ندارم، می‌تونیم صحبت کنیم.

حسن: صحبت چیه. من با دزد صحبتی ندارم. گوشیمو پس بده.

دزد: فعلا که تنها راهی که داری همین صحبت کردنه. با گفتن گوشیمو پس بده هم پست نمی‌دم، زور نزن. اصلا چرا پس بدم؟

حسن: شاید چون کار خلاف کردی. پلیس می‌گیردت پدرتو در میاره.

دزد: قانون مانون رو خیلی وقت هست گذاشتم کنار، پلیسم نمی‌گیردتم تا حالا که نگرفته.

حسن: خدا پیغمبر چی اونام به هیچ جایت نیست؟

ادامه ی مطلب

سیگاری و خوابالو

مقدمه: این نوشته صرفا یک داستان و گفت و شنود خیالی است.

در خانواده ما همیشه سر سیگار دعواست. هر بار پدرم سیگارش را روشن می‌کند، خواهرم دعوایی به راه می‌اندازد: «بابا نکش برات ضرر داره علم پزشکی و آمار ثابت کرده اینجور سیگار کشیدن مداوم ۶ سال از عمر آدم کم می‌کند. ما دوستت داریم، می‌خوایم ۶ سال بیشتر پیشمون باشی». بلافاصله برادرم شروع می‌کند که: «هرکسی حق داره این حرف‌ها رو بزنه جز تو، خودت روزی ۱۰ ساعت می‌خوابی همون علم ثابت کرده ۷ ساعت خواب برای آدم کافیه. میدونی ۳ ساعت خواب اضافه هر روز می‌شه چقدر؟ ۴۵ روز در سال، اگر ۶۰ سال ادامه بدی، ۷.۵ سال از عمرت رو اضافه خوابیدی. ما هم دوست داریم ۷.۵ سال بیشتر کنارمون باشی». خواهرم ادامه می‌دهد:«باز تو مقایسه بی‌ربط کردی. سیگار ضرر داره همه دکترا اینو می‌گن برای سلامتی مضره حتی خیلی جاها ممنوعه. به خواب من چه ربطی داره اونکه ضرری نداره من درس و کارام زیاده باید زیاد بخوابم بهم کمک می کنه».