درد تو یا درد من، ماجرای دن آریلی و پرستارش

دن آریلی رو جدا از صحبت‌هایی که اینور اونور ازش خوانده بودم با کتاب Predictably Irrational (به نابخردی‌های پیش‌بینی‌پذیر ترجمه شده فکر کنم) می‌شناسم.

چند هفته پیش بالاخره این سخنرانی را که مدت‌ها پیش دانلود کرده بودم دیدم. کتاب Predictably Irrational در واقعا محصول تحقیق دانشگاهی آریلی هست. چیزی که من از کتاب فهمیدم به طور خلاصه ایده آریلی این هست که انسان‌ها به شکلی قابل پیش‌بینی‌ای غیرمنطقی یا شاید بهتر باشد بگیم نامعقول رفتار می‌کنن. منظور از قابل پیش‌بینی هم این که الگوهای رفتاری نامعقولی وجود دارند که اکثر انسان‌ها از آن پیروی می‌کنند.

حالا کتاب می‌آید و با مثال‌های زیاد (در حدی که آخرهای کتاب کمی زده شده بودم) و اکثرا جالبی این نامعقولی را نشان می‌دهد. مثلا یکی از مثال‌هایی که حدودا یادم هست این طور بود:

یک مغازه ۲ تا شکلات دارد یکی ۷ تومن، یکی ۲ تومن. در حالت عادی ۷۰٪ افرادی که شکلات می‌خرند شکالت ۷ تومنی را می‌خرند و ۳۰٪ شکلات ۲ تومنی. حالا مغازه‌دار می‌آید و یک روز تخفیف می‌دهد. شکلات ۲ تومنی را مجانی می‌کند و شکلات ۷ تومنی را ۵ تومن. انتظار شما از انتخاب خریداران شکلات چیست؟

فکر کنم ماجرا این طور بود که درصد انتخاب خریداران برعکس می‌شد و ۷۰ درصد شکلات مجانی بر می‌داشتند در صورتی که همان‌ها تا دیروز در عین ۵ تومن اختلاف، انتخابشان شکلات گران‌تر بود. شاید در واقع تعداد خریداران بیشتر می‌شده و بیشتر خریداران جدید شکلات مجانی بر می‌داشتند و علت تغییر این بوده. الان یادم نیست ولی بعید می‌دانم که چنین اشتباهی شده باشد، احتمالا نمونه مشابه یا ثابت بوده.

خلاصه که ایده این است که انسان‌ها به طور پیش‌بینی‌پذیر رفتارهای نامعقولی دارند، یک جور نامعقولیت سیستماتیک. این در تضاد با پیش‌فرض‌های ما در برخی حوزه‌هاست، مثلا شاید علم اقتصاد یا برخی از نظریه‌ها در اقتصاد پیش‌فرضی داشته باشند بر اینکه انسان‌ها به طور منطقی دنبال حداکثر کردن نفع خودشان هستند.

در این سخنرانی آریلی از این صحبت می‌کند که چه شد دنبال مطالعه رفتار انسان‌ها رفته. قضیه این است که او در دوران کودکی دچار حادثه‌ای شده و قسمتی از صورت و بدنش می‌سوزد. الان هم اگر اسم او را جستجو کنید، تصویری می‌بینید که نصف صورتش ریش دارد نصف نه که در واقع از عوارض همان سوختگی است. برای درمان، پرستارها محل سوختگی را بانداژ می‌کردند و هر از چندی بانداژها باید عوض می‌شدند. قضیه از تعویض بانداژها شروع می‌شود.

قسمت برداشتن بانداژها از روی پوست بسیار دردناک بوده، پرستارها هم حداقل دو راه برای برداشتن آن‌ها داشتند. بانداژها را به آرامی بردارند و یک مقدار درد ولی با زمان بیشتری را آریلی تحمل کند یا بانداژها را یک مرتبه و سریع جدا کنند. درد بیشتری داشته باشد اما در زمان کمتر. پرستارها روش دوم را در پیش می‌گرفتند.

آریلی که درد زیادی را تحمل می‌کرده از پرستارها درخواست می‌کند که یک بار هم روش اول را امتحان کنند. اما آن‌ها قبول نکرده و می‌گفتند روش جدا کردن سریع بهترین کار است.

همین تجربه برای آریلی انگیزه‌ای می‌شود که پیدا کند واقعا کدام روش در مجموع بهتر است. در نهایت آریلی اثبات می‌کند که روش اول برای بیمار بهتر است. با غرور به همان بیمارستان و سراغ همان پرستارها می‌رود (یادم نیست که دقیقا همان پرستارها هنوز آنجا بودند یا نه) که دستاوردش را به آن‌ها بگوید تا روش خود را عوض کنند و امثال آریلی کمتر درد بکشند. همینجای سخنرانی هم برای من از همه جالب‌تر بود.

آریلی به پرستارها توضیح می‌دهد که می‌توان اثبات کرد و اون این کار را کرده که روش اول برای بیمار بهتر است. اما یکی از پرستارها می‌گوید شاید روش اول درد بیمار را کمتر کند اما درد ما چی؟ اینجاست که آریلی یکه می‌خورد. پرستار می‌گوید ما روزانه باید بسیاری از این باندها را جدا کنیم. صحنه درد کشیدن یک فرد (یا بدتر از آن کودک) برای ما پرستارها بسیار رنج‌آور است. با طولانی شدن روند جدا کردن باندها ما رنج بیشتری می‌کشیم.

اینجاست که آریلی می‌بیند قضیه را تنها از منظر درد بیمار بررسی کرده و فکر نمی‌کرده سمت دیگر قضیه هم اینجا نقش مؤثری بازی کند.

دیدگاهتان را بنویسید