«هر ساله میلیونها نفر در اثر سوء تغذیه و مشکلات بهداشتی مرتبط با آن، جان میسپارند. در بین کودکانی که در ممالک فقیر زندگی میکنند، مرگ در اثرِ از دست رفتن آبِ بدن به علت اسهال ناشی از سوپ تغذیه، الگویی متداول است. مدیر اجرائیِ صندوق کودکان سازمان ملل(یونیسف) تخمین زده است که روزانه ۱۵۰۰۰ کودک بدین طریق جان میسپارند، که سالانه بالغ بر ۵۴۷۵۰۰۰ کودک میشود. حتی اگر این برآورد غیر واقع بینانه باشد، باز هم شمارِ کودکانی که میمیرند باور نکردنی است.»
متن ابتدایی فصل ۶ کتاب فلسفه اخلاق جیمز ریچلز با ترجمه آرش اخگری و با عنوان خودگرایی اخلاقی.
- قسمت اول، کودک در حال غرق شدن – ترجمه من از مقالهی آقای سینگر
- قسمت دوم، نیاز به اخلاق جهانی – معرفی مطلاب دیگر در همین موضوع
این قسمت در مورد خودم و احوالم پس از خواندن این مقاله است.
تقریبا هیچ گاه وجدانم با هزینههای غیر ضروری کنار نیامده. منتظر هزینه کردنهایم برای کالاهای لوکس هم نمیشود، هر هزینهی غیر ضروری(از نظر من تقریبا شامل اکثر هزینهها) کافی است تا بیدار شده و دست از سرم بر ندارد. جهت ملامتش هم مشابه و برای نادیده گرفتن افرادیست که به دلیل فقر و کمبودهای مادی میمیرند یا در رنج بسیاری به سر میبرند.
البته در گذشته و آن روزها دو تفاوت عمده با این روزهایم داشتم.
اولا شانس این را داشتم که با استدلال و صورتبندیای مانند مقاله آقای سینگر مواجه نشده بودم. و عذاب وجدانم محدود بود به نوعی فکر مبهم از تفسی کار خودم به رضایت از مرگ یا رنج شدید فردی دیگر. در واقع من با هزینه غیر ضروری و نبخشیدن آن، در حال رضایت دادن به مرگ یا رنج دیگران بودم.
هرچند خود همین فکر نکردن(حتی در حد تلاش) به مساله مانند امثال سینگر و آگاه نبودن(و عدم تلاش برای آگاهی) هم خودش با چارچوب فکری آن زمانم غیر اخلاقی محسوب میشود.
دوم اینکه آن موقع چارچوب اخلاقیام متفاوت بود و تلاش جدیتری برای اخلاقی زندگی کردن میکردم. و با قبول استدلال سینگر احتمالا زندگی متفاوتتری میداشتم، امروز هر چند راحتتر ولی همچنان از لذت هزینههایم کاسته میشود به دلیل اینکه با این هزینه غیر ضروری رضایت دادهام به مثلا مرگ چند کودک. بعد از مواجه شدن با این استدلال دیگر مانند سابق از غذا خوردن با دوستان در جاهای خوب لذت نبردم. و به خصوص با توجه به اینکه میدانم شادی غذا حداقل برای من وابستگی خیلی کمی به قیمت یا خود غذا دارد؛ از خوردن املت همراه دوستان هم در همان حدود میتواند خوشحالم کند. یا اگر بیرون/زیاد عذا میخورم برایم سخت است که به فاصله کمی دوباره بیرون/زیاد غذا بخورم. در حالی که میدانم با توجه به اوضاع اقتصادی ایران، لازم نیست تا آفریقا بروم بلکه در همینجا هم افرادی هستند که احتمالا جز نان یا سیب زمینی چیزی برای خوردن ندارند(خوشحال خواهم بود اگر همین را هم در حد رفع گرسنگی داشته باشند).
داوری ساده اخلاقی من آن قدر اشکالی نمیبیند اگر من خیلی شاد باشم و دیگری اصلا شاد نباشد. اما اشکال بسیار جدیای میبینم اگر من حتی کمی هزینه غیر ضروری بکنم اما دیگری به خاطر نداشتن پول و امکاناتی که خودش هم مسئول نداشتنشان نیست بمیرد و یا در رنج جدی از نداشتن آنها(مانند خوراک و پوشاک) باشد. همچنین حداقل در نگاه اول به نظرم نمیرسد که حل این مسئله(وجود حداقلی رفاه در جهان) یا تعدیل جدی آن این قدر از دسترس خارج باشد.
از نظر من نتایج قبول این استدلال در کم خرج کردن و مانند آن منحصر نمیماند و حوزه اثر آن در تمام زندگی انسان خواهد بود. سخنرانی سینگر در TED کمی این موضوع را روشنتر میکند. پایبندی شخصی به آن در تمام حوزهها با توجه به سبک زندگی امروز سخت است.
بعد از خواندن این مقاله خودم را هیچ وقت حتی نزدیک به انسان اخلاقی بودن حس نکردم