دید چند جوان در پیادهرو در حال فرار هستند، لباسْ سبزی به یکی از آنها که کندتر است میرسد و با پوتین میگذارد روی کمرش. به نظر پخش زمین شد. روی زمین پشت شمشادها قرار گرفت و نمیدیدش. تصمیمش را برای این شرایط از قبل گرفته بود.
در ماشین را باز کرد و یک پایش را گذاشت بیرون ماشین. آمد که با پای بیرون نیرویی وارد کند و کامل از ماشین خارج بشود، دید شانهاش انگار میخ شده و تکان نمیخورد. شانهاش را گرفته بود و نمیگذاشت پیاده شود. لباسْ سبز برگشت و رفت سمت دیگر.
یک: میخواهم پیاده شوم [و بپیوندم به بقیه]
دو: نه نمیشود.
یک: تشخیص من در حال حاضر این است که بروم.
دو: نمیشود بروی.
یک: شما ۱۰۰٪ به تشخیص خود مطمئنی؟
دو:
یک: من هم به تشخیص خودم مطمئن نیستم. ولی هر کس باید به تشخیص خود عمل کند.
دو: من مردم برو.
یک: بگذار به زبان خودت صحبت کنم. در قضیه کربلا اگر فرد بالغی میخواست به حسین بن علی بپیوندد و [حذف شده] مانع میشد تکلیفش چه بود؟ جز اینکه باید میرفت؟
دو:
یک: میخواهم پیاده شوم.
دو: وقتی من نبودم برو.
یک: میدانی که طبق حرف تو هیچ کس مسلمان نمیشد؟ وقتی محمد دعوتش به اسلام را شروع کرد اگر تمامی [حذف شده] میگفتند وقتی من مردم مسلمان شو کسی که [حذف شده] داشت نمیتوانست مسلمان شود.
دو: قضیهاش فرق میکند.
یک: تشخیص من الان این است. شما به تشخیص خود مطمئن نیستی، من هم نیستم ولی هر کس باید به تشخیص خودش عمل کند.
دو: نمیشود بروی.