یادم نیست که مادرم از کی شروع کرد به غذا ریختن منظم در بالکن. ولی یادم میآید که از یک جا به بعد پرندهها شروع کردند یواش یواش آمدن. کمی گذشت تا آمدن یک کفتر توجهمان را جلب کرد. به نظرمان زیبا و جالب میآمد و او هم تقریبا هر روز سری به ما میزد.
من شخصا به حیوانات تا حدی علاقه دارم. به اسب، سگ و گربه خیلی بیشتر ولی از بقیه هم خوشم میآید. روزهایی که مادرم نبود معمولا من غذای پرندهها را میریختم.
مدتی به این ترتیب گذشت، یک روز دیدم مادرم با خودش ۳ کفتر به خانه آورد. گویا کفتر یکی از دوستانش جوجه درآورده و او هم نمیتوانسته همه را نگه دارد. مامان از نگهداری ۳ تا از آنها استقبال کرد و آنها را به خانه آورد. این ۳ را به پشت بام برده و قرار شد آنجا برایشان هر روز غذا بریزیم بقیه روز هم خودشان هر کجا خواستند بروند.
برای هر کدام اسم گذاشتم. یکی کوزت (وسط، جلو) چون قسمتی از پرهایش ریخته بود و خیلی خودش را نمیتوانست جمع و جور کند. سمت چپی را بانو گذاشتم. سمت راستی را یادم نمیآید ولی آن هم اسم با مسمایی داشت :).
پشت بام که بردیم دیگر غذا دادن آنها را من بر عهده گرفتم، وقتهایی هم که نبودم پدرم غذایشان را میداد. چیزی نگذشت که به تعدادشان اضافه شد. پرندههای دیگر هم آمدند و مقیم پشت بام شدند. زیاد شدنشان و به خصوص اینکه پرندههای دیگر هم میآمدند و مقیم پشت بام میشدند یواش یواش دردسر درست میکرد. یادم هست زمانی به بیش از ۱۰ پرنده مقیم رسیده بودند. پشت بام خیلی کثیف میشد. فضولات و پرهایشان میریخت. گاهی مریضی میگرفتند و چندتایی هم مردند.
همچنان البته زیباییهای خودش را داشت. صبح که میرفتم تعدادی پرنده منتظرم بودند. لانه درست میکردند، تخم میگذاشتند. شبها که میرفتم میدیدم هر گوشهای دو کفتر خوابیده. گاهی اوقات میرفتم میدیدم بالا و به مرکزیت تقریبی خانه به صورت دایرهوار پرواز میکنند.
هر وقت بحثی میشد بر اینکه خیلی کثیفکاری میکنند تعدادشان زیاد است و دیگر به آنها غذا ندهیم تا بروند، من به این فکر میکردم که آیا این کار اخلاقی هست یا نه. آیا این پرندهها به تنهایی میتوانند به زندگی ادامه بدهند یا نه. هر چند که ما فقط صبح برایشان گندم میریختیم و مطمئن میشدیم ظرف آبشان پر و نسبتا تمیز است. اما باز هم نمیدانستم چقدر به این وعده غذای صبح وابسته هستند. گاهی که یادمان میرفت یا به دلیلی دیگری صبح غذا نمیریختیم. من میدیدم که به غذای عصر یا شب مانند غذای صبح علاقه نشان نمیدهند و احساس میکردم که جای دیگری شاید سیر شدهاند.
شاید شنیده یا خوانده باشید که به نظر بعضی غذا دادن به سگهای ولگرد کار درستی نیست. در مورد پرندگان غذا دادن نکاتی دارد که باید توجه کرد، البته به نظر اوضاع به شدت سگهای ولگرد نیست. اگر برایتان جالب است میتوانید این و این و این را بخوانید. نکات جالبش برای من اینها بود:
- نان خالی غذای آنچنان مناسبی برای پرندهها نیست (همینطور استخوان خالی برای سگ و گربه)
- ترجیحا نباید به طور کلی عادت و سبک زندگی پرنده عوض شود. پرنده نباید متکی به شما بشود
- بهتر است در زمانهایی که غذا به راحتی پیدا نمیشود برای پرندهها غذا گذاشته شود (مثلا زمستان و موقع برف)
- به پرندههای مهاجم ترجیحا نباید غذا داد چون ممکن است زیستبوم منطقه را عوض کنند
در کل غذا دادن به حیوانات چیزی نیست که هر چیزی دم دستمان آمد بدون اطلاع به آنها بدهیم. اینکه آنها آن را میخورند دلیل بر این نیست که برایشان مفید هم هست یا مضر نیست. شیر معمولی برای گربه و سگ تا جایی که من میدانم معمولا مضر است. همینطور استخوان خالی.
وابسته کردن یک موجود به خود حتی اگر غیراخلاقی نباشد آدم را در قبال آینده آن موجود تا جدی مسئول میکند.
پاییز سال گذشته یکی از پرندههای پشت بام تخم گذاشت و دو تا جوجه درآورد. مدتی بعد از اینکه جوجهها از لانهشان رفتند ما هم غذا دادن را قطع کردیم و به مرور پرندهها هم رفتند.