در نگاه اول به نظرم مجازات اعدام کار درستی نیست و به جز در موارد خاص نباید کسی به مجازات اعدام محکوم شود.
منظورم از مجازات اعدام هم مجوز قانونی آن است. یعنی روند قضاییای داشته باشیم که در مقابل برخی جرمها مجازات اعدام در نظر بگیرد. منظورم مجوز داشتن یا اخلاقی بودن کشتن یک نفر دیگر خارج از روند قانونی نیست. بحث من این نیست که در چه شرایطی فرد حق دارد دیگری را بکشد (مثلا در دفاع از خود). بحث من این است که مجازات اعدام به عنوان یک مجازات قانونی و مشروع در یک جامعه تحت چه شرایطی درست است.
نوشته را در شرایطی شروع میکنم که با مسأله مجازات اعدام و بحثهای اطراف آن کم و بیش مواجهه داشتهام ولی به طور جدی هنوز چیزی درباره آن نخواندهام. چیزهایی که تا به حال خواندهام مربوط میشود به آنچه در رسانهها به طور عمومی آمده و شاید استدلالهای برخی در شبکههای اجتماعی.
ابتدا در همین وضعیت ذهنی و با همین اطلاعات آنچه به نظرم میرسد را خواهم نوشت و استدلال خواهم کرد. سپس سعی میکنم کمی مطالب جدیتر در این مورد بخوانم و اگر به نظرم بجا آمد در انتهای همین نوشته یا در قالب نوشتهای جدید در وبلاگ منتشر کنم.
مجازات اعدام نوعی از مجازات است و من هم ابتدا در مورد جایگاه مجازات به طور کلی نظر خودم را میگویم.
جایگاه مجازات
من فلسفه مجازات را نمیدانم. فکر که میکنم میبینم از ۳ جهت میتوان مجازات را توجیه کرد.
- مجازات به عنوان حق برای انسانی که حقی از او ضایع شده
- مجازات به عنوان ابزاری که از میزان ضایع شدن حق در جامعه بکاهد یا برای دستیابی به جامعه بهتر
- مجازات به عنوان یک تکلیف دینی
مجازات به عنوان حق منظورم این است که مثلا اگر کسی زد زیر گوش شما، حقی بر شما ایجاد میشود که بزنید زیر گوشش، یا مثلا حقی بر شما ایجاد میشود او را تنبیه کنید یا مبلغی از او بگیرید.
مجازات از جهت دوم منظورم به عنوان وسیلهای است جهت تحقق یک نتیجه که آن کاهش یک سری اعمال ناهنجار در جامعه است. مثلا کاهش دزدی، آسیب به مردم و مانند این. یا داشتن جامعه سالمتر به طور کلی.
مجازات به عنوان یک تکلیف دینی هم منظورم آنجا است که طبق برداشت متداول دینداران از دین از جمله دستورهای خداوند مجازات مشخص افراد در برخی شرایط است.
مجازات به عنوان یک حق
منظورم از حق مجازات، حق جبران نیست. مثلا اگر کسی ۱۰ هزار تومان از من دزدید، حق جبران آن است که مثلا ۱۰ هزار تومان را به من پس دهد (به نظرم برای جبران باید بیشتر از آنچه دزدیده پس بدهد). اما اگر کسی زد زیر گوش من، حق جبران این نیست که من بزنم زیر گوش او، چون با زدن زیر گوش او و تحمیل درد مشابه چیزی از من به نظر جبران نشده. شاید دلم خنک شود اما آن سیلی که خوردم جبران نشده. اما حق مجازات اگر چنین حقی وجود داشته باشد این است که من هم بزنم زیر گوش او.
من به نظرم چیزی به عنوان حق مجازات اصلا نداریم. حالا چه در مجازات اعدام باشد چه چیزهای دیگر. ولی حق جبران داریم.
این داستانها که چشم در مقابل چشم، گوش در مقابل گوش، سنگی به تو پرتاب کردن تو هم سنگی به او پرتاب کن به نظرم به عنوان یک حق از هیچ نظری (اخلاقی، حقوق فردی، …) درست نیست. اگر کسی من را کور کرد من با کور کردن او بینا نمیشوم. فقط یک کور به کورهای دنیا اضافه میکنم.
اینکه با آسیب متقابل دلم خنک میشود چیز جدایی از جبران شدن آن آسیب است.
من متوجه هستم که در مقابل حقی که از ما ضایع شده میل جدیای در برخی به وجود میآید برای ضایع کردن حق متقابلی از طرف مقابل. اما به نظرم این میلی است غیر اخلاقی، سطح پایین و به نوعی حیوانی و در زمان حال در بسیاری موقعیتها نامعقول است.
مجازات برای داشتن یک جامعه بهتر
مجازات به عنوان وسیلهای برای رسیدن به یک نتیجه مطلوب تا حدی قابل اندازهگیری است و میتوان نشان داد که اولا آیا واقعا مجازات در رسیدن به نتیجه مطلوب تأثیر مثبتی دارد یا نه. دوم هم اینکه حتی اگر تأثیر مثبتی دارد در مقایسه با جایگزینها وضعیتش چگونه است از بقیه آنها در مجموع مؤثرتر و کم هزینهتر است یا نه؟ این را باید برای مجازاتهای مختلف نشان داد.
نشان دادن اثر مثبت مجازات و برتری آن در مقایسه با جایگزینهای دیگر به تنهایی کافی نخواهد بود. نمیتوان یک فرایند را توجیه کرد به صرف اینکه نتیجه مثبتی دارد. بلکه آن فرایند نباید ناقص حق اساسیای از دیگران باشد. که اتفاقا یکی از مشکلات مجازات اعدام به نظر من همینجا است.
توجیه مجازات تنها بر مبنای وسیلهای برای رسیدن به یک هدف تفاوتی با مجازات به عنوان یک حق دارد و آن این است که اگر مجازات معطوف به نتیجه است پس رضایت دادن شاکی به تنهایی معنی ندارد. خود شاکی خیلی موضوعیتی ندارد بلکه جامعه است که موضوعیت دارد. چون وسیلهای است برای رسیدن به یک هدف برای کل جامعه پس بنابراین مجازات از طرف کل جامعه است. یک فرد با رضایت دادن نمیتواند مجازات را ببخشد همه باید به نوعی رضایت بدهند.
مجازات به عنوان یک تکلیف دینی
من خیلی در این مورد چیزی برای گفتن ندارم و به مجازات اعدام از این زاویه نمیپردازم.
در این مورد به نظرم وقتی از ریشه چیزی را قبول ندارم به صرفه نباشد که درباره شاخ و برگها صحبت کنم. صرفا به این اشاره میکنم حتی برای دینداران هم پیشفرضی که در این حوزه اثر دارد این است که اخلاق را مقدم بر دین میدانند یا برعکس.
مجازات اعدام
مجازات اعدام به عنوان یک حق
گفتم که من به نظرم حقی به عنوان مجازات وجود ندارد. پس مجازات اعدام هم یک حق برای من نخواهد بود.
مجازات اعدام نقش جبرانی هم ندارد. اگر کسی من را بکشد، با اعدامش من زنده نمیشوم. یا اگر کسی مادر من را بکشد با اعدام او مادر من زنده نخواهد شد.
پس مجازات اعدام یک حق نیست چون اصلا به نظرم مجازات حق نیست. چیزی را هم جبران نمیکند پس نمیتوان آن را به عنوان یک حق جبرانی نگاه کرد.
مجازات اعدام برای داشتن یک جامعه بهتر
استفاده از مجازات به عنوان یک وسیله برای رسیدن به یک نتیجه مطلوب دو شرط داشت.
- تحقیق اینکه واقعا جامعه را به نتیجه مطلوب میرساند و از جایگزینهای دیگر مؤثرتر است
- با حقوق اساسی در تناقض نباشد
مورد اول را من نمیدانم. دیدهام ادعاهایی مبنی بر اینکه مجازات اعدام تأثیر مثبت ندارد. ولی به طور جدی در مورد آن مطالعه نکردهام و مستندات ادعاها و ارقام را حتی در حد معمولی بررسی نکردهام. شخصا هم برایم در نگاه اول واضح نیست که مثلا حبس ابد به جای مجازات اعدام چطور ما را از نتیجه مطلوب دور میکند.
اما درباره مورد دوم فکر میکنم مجازات اعدام با حق حیات که یکی از حقهای اساسی است در تناقض باشد. من فکر نمیکنم کشتن دیگران حق حیات فرد را ساقط کند. حقوق اساسی فرد صرفا به خاطر عملی که فرد انجام داده از بین نمیرود و حق حیات هم از جمله حقوق اساسی است.
مثلا نمیتوان برای نجات جان یک نفر چهار نفر دیگر را کشت. فرض کنید چهار نفر در بیمارستان هستند که هر کدام به عضوی از بدن برای انتقال و زنده ماندن نیاز دارند. اخلاقی نیست که یک نفر را بکشیم و با اعضای بدن او چهار نفر دیگر را زنده نگه داریم. البته به نظرم در همین مثال هم اگر در ازای یک نفر یک میلیون نفر نجات پیدا میکردند شاید اوضاع فرق میکرد و حداقل درست نبودنش برای من به وضوح یک در مقابل چهار نیست.
در کل به نظرم نمیتوان برای رسیدن به یک نتیجه در مجموع بهتر هر کاری کرد و من فکر میکنم از بین بردن حقوق اساسی که حیات هم یکی از آنها است. از جمله مواردی است که صرفا برای رسیدن به یک نتیجه بهتر نمیتوان آن را گرفت.
جمعبندی
در مجموع به نظرم مجازات اعدام درست نیست. چون یک اینکه حق نیست. دوم هم اینکه حتی اگر بتوان نشان داد به نفع جامعه است، نفع جامعه مجوز نقص حق اساسی حیات نیست.
استدلالهایی که کردم اگر در تمامی موارد مجازات اعدام متقاعد کننده نباشد به نظرم حداقل متقاعد کنندهتر خواهد بود در مواردی که قانون جزا برای مجرم مجازات اعدام در نظر گرفته در حالی که مجرم مرتکب قتل نشده یا قتل کرده ولی به صورت غیر عمد و مانند آن.
شرایط اگر به صورت یک دو گانه بود، یعنی یا اعدام مجرم یا بازگشت مجرم به جامعه احتمالا با مجازات اعدام همراه بودم. ولی این طور نیست. مجازاتهای دیگری (حبس ابد مثلا به عنوان یکی از شدیدترین مجازاتها) وجود دارند که میتوان از آن استفاده کرد.
برگشتپذیر نبودن مجازات اعدام
نکته دیگری که مجازات اعدام در مقابل بقیه مجازاتها دارد این است که به هیچ وجه برگشتپذیر نیست. شاید بگویید در مواردی مانند حبس هم عمری که در زندان گذشته باز نمیگردد. درست است ولی باز به نظرم به پای اعدام نمیرسد. آنجا شاید قسمتی از حبس مانده باشد که بتوان آن را حذف کرد. یا حداقل مبلغی در ازای آن سالهای حبس اشتباهی پرداخت (هر چند که معتقدم لزوما نمیتواند جبران کند). اما در مورد مجازات اعدام هیچکدام از اینها وجود ندارد
سهم مسئولیت مجرم و مجازات منِ آینده مجرم
کوتاه اشاره کنم که به نظرم دو نکته قابل توجه دیگر به نظرم میتوان در رابطه با مجازات به طور کلی و مجازات اعدام به طور خاص نوشت.
- سهم مسئولیت مجرم در آن جرم
- اثر نظر ما از اینکه هویت شخصی و من یک انسان چیست
من اعتقاد ندارم که انسان محصول شرایطش است ولی به نظرم سهمی هم که برای اختیار انسانها و برخی انسانها به طور خاص در نظر میگیریم زیاد است. فکر کنم نقل قولی بود از داستایفسکی یا یکی از کتابهای او با این مضمون که اگر یک قاضی از تمام کوچه پس کوچههایی که مجرم از آن رد شده رد شود نخواهد توانست او را محکوم کند.
نکته دوم. شما چقدر خودتان را در کارهایی که ۲۰ سال پیش کردهاید شریک میبینید؟ چقدر از ۲۰ سال پیش تا حالا فرق کردهاید. من به نظرم این یکی دانستن من در طول عمر شاید سادهانگاری باشد.