بچه دار شدن اخلاقی نیست – قسمت سوم

مقدمه: قسمت سوم از سری مطالبِ ترجمه قسمت به قسمتِ مقاله‌ی بچه دار شدن اخلاقی نیست.

با توجه به همه این‌ها، سخت است از این نتیجه فرار کنیم که همه زندگی‌ها بیشتر شامل بدی می‌شوند تا خوبی، و اینکه آن‌ها بیشتر از خوبی، خالی شده‌اند تا پر. اگرچه، تأیید زندگی به مقداری است که بیشتر مردم نمی‌توانند این را تشخیص دهند.

یک توضیح مهم در این مورد، این است که، در سنجیدن اینکه زندگی‌شان ارزش شروع داشت، بسیاری از مردم در واقع(ولی معمولا ناخواسته) سوال متفاوتی را در نظر می‌گیرند، اینکه آیا زندگی‌شان ارزش ادامه دارد. زیرا خودشان را درحالی که وجود ندارند تصور می‌کنند، اندیشه آن‌ها در مورد وجود نداشتن ناظر به خودی است که در حال حاضر وجود دارد. حالا بسیار ساده است که به فکر کردن در مورد از بین رفتنمان بلغزیم، که این مرگ است. با توجه به فرمان زندگی، تعجب آور نیست که مردم به این نتیجه می‌رسند که وجود داشتن ترجیح دارد.

پرسیدن اینکه آیا بهتر بود هیچ وقت وجود نمی‌داشتم مانند پرسیدن آیا بهتر است بمیرم نیست. تمایلی برای به وجود آمدن نیست. اما وقتی کسی به وجود آمد، تمایلی هست که وجود داشتن را متوقف نکند. موارد تراژیکی وجود دارد که از میلِ ادامه به وجود داشتن عبور می‌کند، معمولا برای به پایان رساندن رنج غیر قابل تحمل. با این حال، اگر می‌خواهیم بگوییم که زندگی کسی ارزش ادامه دادن ندارد، بدی‌های زندگی نیاز دارند که به اندازه کافی بد باشند تا میل به نمردن را مغلوب کنند. در مقابل، چون میلی برای به وجود آمدن، وجود ندارد، میلی نیست که چیزهای بد نیاز داشته باشند تا مغلوب کنند تا به این ترتیب ما بگوییم که بهتر است زندگیِ جدیدی نسازیم. پس کیفیت زندگی برای آنکه ارزش ادامه دادن نداشته باشد باید بسیار بدتر از حدی باشد که باعث شود ارزش شروع کردن نداشته باشد.(این پدیده، غیر معمول نیست: یک نمایش در تئاتر، برای مثال، ممکن است آنقدر بد نباشد که آن را ترک کنیم، ولی اگر پیش از رفتن می‌دانستیم در این حد بد است، اصلا نمی‌آمدیم.)

ادامه ی مطلب

نبرد دائمی در راه آزادی و رقبای آن

«نبرد در راه آزادی، نبردی دائمی و در جبهه‌های متعدد است. هرچه به تشویق و تمرکززدایی قدرت بیانجامد، خوب است، از جمله گسترش مالکیت خصوصی، ایجاد بازارهای رقابتی به جای انحصارات، و انتقال سرمایه‌گذاری و تصدی وظایف دولت به بخش خصوصی.
ولی هیچ‌یک از این‌ها وقعا آرمان آزادی را پیش نخواهد برد اگر جامعه در عین حال از کمک به پیدایش و پرورش روح نقاد کوتاهی کند. بدون انتقاد و روح نقادی، شهروندان از اِعمال حقوق و اختیارات خویش ناتوان خواهند ماند.»

«در آینده نزدیک، هماورد آزادی در کشورهای دموکراتیک، نه ایده‌ئولوژی‌های توتالیترِ رو به تباهی و انقراض، بلکه دشمنانی نیرنگباز و حیله‌گر خواهند بود که درهم شکستنشان بسیار بسیار دشوار است: از آن جمله، ملالت و کسالت، بیزاری و دلزدگی، کمبودهای معنوی و فرهنگی، هوسبازی و سبکسری، همرنگی با جماعت، و روال یکنواخت و خسته‌کننده‌ی زندگی روزانه که بهره‌وران از آزادی در زندان آن اسیرند.»

از مقاله اهمیت کارل پوپر(The importance of Karl Popper) از ماریو بارگاس یوسا(Mario Vargas Llosa). ترجمه شده توسط عزت‌الله فولادوند در کتاب فلسفه و جامعه و سیاست.

به نظرم حتی به عنوان یک کشور جهان سوم برای بخش‌هایی از جامعه این مسائل می‌تواند موضوعیت داشته باشد.

بچه دار شدن اخلاقی نیست – قسمت دوم

مقدمه: بدون خواندن قسمت قبلی، متوجه مطلب نخواهید شد. این سری مطالب، ترجمه قسمت به قسمت این مقاله است.

با بررسی دقیق جوانب، واضح است که باید بدی بیش از خوبی باشد. چرا که میان چیزهای خوب و چیزهای بد به تجربه عدم تقارن وجود دارد. بدترین درد‌ها، برای مثال، از بهترین خوشی‌ها که خوب هستند بدترند. اگر شک دارید، از خودتان بپرسید – صادقانه – حاضرید یک دقیقه از بدترین شکنجه را در ازای یکی دو دقیقه از بهترین لذت‌ها تحمل کنید؟ به نظر می‌رسد درد‌ها بیشتر از خوشی‌ها طول می‌کشد. مزه‌های خوشِ ذاتا زودگذر و سک* را، با پایداریِ درد مقایسه کنید. درد‌های مزمن مانند مفاصل و کمر وجود دارند ولی خوشی مزمن وجود ندارد.(احساس پایدار رضایت ممکن است، ولی همچنین احساس نارضایتی پایدار و بنابراین این مقایسه به غلبه‌ی خوبی کمک نمی‌کند.)

صدمات به سرعت اتفاق می‌افتند اما بهبود به کندی صورت می‌گیرد. آمبولی می‌تواند در یک لحظه شما را بیاندازد – و اگر کشته نشوید، خوب شدن کند خواهد بود. یادگیری یک عمر طول می‌کشد ولی در یک لحظه می‌تواند پاک شود. خراب کردن آسان‌تر از ساختن است.

وقتی به ارضای امیال می‌رسیم، همه چیز بر علیه ماست. بسیاری از امیال هیچوقت ارضا نمی‌شوند. و وقتی ارضا می‌شوند، معمولا بعد از دوره طولانی نارضایتی است. همچنین ارضا شدن هم پایدار نیست، چرا که ارضای یک میل منجر به میل دیگری می‌شود که خود آن نیاز دارد تا در آینده ارضا شود. وقتی کسی می‌توان امیال پایه‌ای خود را ارضا کند، مانند گرسنگی، به طور معمول امیال درجه بالاتر پیش می‌آیند. تردمیل و پله برقیِ میل است که وجود دارد.

ادامه ی مطلب

بچه دار شدن اخلاقی نیست – قسمت اول

مقدمه: مطلب زیر ترجمه‌ی من از مقاله‌ی دیوید بناتار(David Benatar) پروفسور و رییس دپارتمان فلسفه در دانشگاه کیپ تاون(Cape Town) است. اصل مطلب اینجا قرار دارد. ترجمه من مبتدیانه است و کاملا متوجه هستم برخی جملات در نیامده‌اند. اگر در حد خوبی انگلیسی بلد هستید پیشنهاد می‌کنم به اصل مطلب مراجعه کنید. همچنین اگر جای دیگری این مقاله ترجمه شد پیشنهاد می‌کنم به آن رجوع کنید. این مقاله را قسمت قسمت ترجمه خواهم کرد.

فرزند؟ فقط بگو نه

در سال ۲۰۰۶، کتابی منتشر کردم با نام: «بهتر بود هیچ وقت وجود نمی‌داشتم»(Better Never to Have Been). در آنجا استدلال کردم که به وجود آمدن همیشه یک ضرر جدی است. مردم نباید هیچ وقت تحت هیچ شرایطی، فرزدند به دنیا بیاورند – موضعی که «تولدستیزی» نامیده می‌شود. در پاسخ، خوانندگان نامه‌های قدردانی، پشتیبانی و  البته پرخاشگرانه نوشتند. ولی همچنین این نامه را هم گرفتم که آزاردهنده ترین بازخوردی بود که دریافت کردم:

«من از زمانی که یک نوجوان بودم تا به حال، به شدت رنج برده‌ام. بدلیل قلدری‌های شدید در مدرسه، عمیقا آسیب دیدم تا جایی که مدرسه را رها کردم. متأسفانه قیافه‌ی بسیار بدی هم دارم و به خاطر زشت بودن، توسط غریبه‌ها در خیابان مسخره شده و توهین شنیده‌ام. این اتفاق تقریبا هر روز می‌افتد. من را زشت‌ترین فردی که دیده‌اند خطاب کرده‌اند. کنار آمدن با این موضوع بسیار مشکل است. در انتها باید بگویم که وقتی ۱۸ سالم بود دکترها تشخیص دادند که بیماری مادرزادی قلبی دارم که جدی است و امروز در اوایل ۲۰ سالگی از نارسایی قلبی شدید و آریتمی بدخیم رنج می‌برم که تهدید به مرگم می‌کند. قلبم تقریبا چند بار ایستاده و من هر روزی که زنده‌ام در ترس مرگ ناگهانی به سر می‌برم. من از ترس مرگ، خشکم زده. شکنجه و درد لحظات جان کندن مرگ ناگهانی قابل توصیف نیست. وقت زیادی برایم نمانده و آنچه قابل جلوگیری نیست به زودی اتفاق می‌افتد. زندگی من جهنم خالص بوده و من حتی نمی‌دانم دیگر چه فکری بکنم. مطمئنا، محکوم کردن فردی به چنین جهانی بدترین جرم است و یک نقض اخلاقی جدی. اگر میل خودخواهانه والدینم نبود، من امروز در حال رنج کشیدن نبودم. رنجی که بدون هیچ دلیلی می‌کشم، می‌توانستم در آرامشِ نیستیِ مطلق باشم اما اینجا هستم و این شکنجه روزانه را زندگی می‌کنم.»

لازم نیست تولدستیز باشیم تا با این کلمات(که با اجازه نقل شده) متأثر شویم. برخی ممکن است مایل باشند بگویند این یک موقعیت استثنایی است، و ما را به سمت تولدستیزی متمایل نمی‌کند. با این حال، رنج شدید یک پدیده کمیاب و غیر معمول نیست و بنابراین تولدستیزی نگاهی است که حداقل باید جدی گرفته شود و با فکری باز در نظر گرفته شود.

ادامه ی مطلب

تفاوت اولویت‌ها – داستان مرد و ماهی‌گیر

احتمالا شما داستان مرد و ماهی‌گیر را شنیده‌اید به این مضمون که روزی مردی به یک ماهی‌گیر برمی‌خورد که در ساحل زیر سایه نشسته و قایقش هم کمی آن طرف‌تر قرار دارد. مرد ماهی‌گیر را تشویق می‌کند که بیشتر کار کند. ماهی‌گیر می‌گوید: «که چه بشود؟» مرد می‌گوید: «که ماهی‌های بیشتری بگیری، پول بیشتری کسب کنی.» باز هم ماهی‌گیر می‌گوید: «پول بیشتر در بیاورم که چه بشود؟» مرد می‌گوید: «می‌توانی کشتی ماهی‌گیری بگیری، ماهی‌گیران خودت را داشته باشی، در نهایت می‌توانی آرام در ساحل دراز بکشی و لذت ببری.» ماهی‌گیر در پاسخ می‌گوید: «الان هم در حال همین کار هستم»، البته اگر شما بگذاری(قسمت انتهایی از خودم).

نتیجه اخلاقی؟ اگر آرامش می‌خواهی کم‌تر کار کن؟ نمی‌دانم بستگی به شما دارد. از نگاه من این داستان، داستانِ اولویت‌هاست. در این مورد بخصوص، اولویت آرامش. به میزانی که ارزش آرامش برای فردی در اولویت بالاتری قرار می‌گیرد باید در جهت‌های دیگر کمتر حرکت کند. کمتر دنبال شهرت برود، کمتر کار کند و دنبال ثروت باشد. در دنیای واقعی احتمالا هر فرد لیستی از ارزش‌ها دارد و قاعدتا باید کار‌هایش را به نسبت اولویت هر یک از این ارزش‌ها تقسیم کند. الزاما هم آرامش در بالای این لیست قرار ندارد، ممکن است در پایین قرار بگیرد یا اصلا نباشد. خیلی‌ها هستند که در عمرشان آرامش بسیار کمی داشته‌اند، دائما دنبال ثروت، شهرت یا کمک به مردم بوده‌اند. برخی ثروت فقط نتیجه فرعی کارشان است، خود آن کار برای آن‌ها هدف نهایی‌ست.

شاید منظور داستان این باشد که آرامش در میان ارزش‌ها مهجور مانده، آن را در یابید. همه نباید دنبال کار، کار و کار بروند. بله ولی حداقل در کشور و منطقه ما فکر نمی‌کنم این طور باشد که آرامش در مقابل کار و تلاش مهجور مانده باشد. شاید این داستان می‌خواهد بگوید؛ نکند ارزش‌های شما جعل شده. خانواده، جامعه، رسانه و دوستان می‌توانند ما را در انتخاب ارزش‌هایمان به اشتباه بیاندازند. آنقدر از کسب ثروت یا مقام تعریف کنند، آن‌ها را مهم جلوه دهند که فکر کنیم فقط باید دنبال این ارزش‌ها باشیم. در صورتی که ارزش‌‌ها بیشتر از درون می‌جوشند تا تزریق از بیرون.

به نظرم در جامعه لیست اولویت‌ها، تنوع دارد، ارزش‌های من معنی دارند اما ارزشِ درست خیلی معنی پیدا نمی‌کند. خودم هم از این به بعد اگر چنین داستانی دیدم نگاهی به کارهای اخیرم می‌اندازم و آن‌ها را با اولیت‌هایم تطابق می‌دهم تا از مسیر منحرف نشوم.

بازی زبانی شیعه

بازی زبانی شیعه

دیروز در ایران اربعین بود و طبق روال این چند سال، عده‌ای پیاده به سمت کربلا می‌روند. در طول این هفته در توییتر چند بار عکس‌هایی می‌دیدم از بعضی کارهای خاصی که در پیاده روی انجام می‌شود. در بازخورد این عکس‌ها بقیه و خود منتشر کننده ایراد می‌گیرند و کار را نامعقول و گاهی احمقانه می‌خوانند. از این گونه مراسم‌ها که این‌چنین بحث‌هایی بر محور آن‌ها شکل می‌گیرد در مذهب شیعه کم نیست مانند ماه رمضان، محرم، ذی‌الحجه، عید قربان و قربانی کردن، نذورات، اربعین و غیره.

از این بگذریم که برخی کارها برای شخصی که داخل این مذهب نیست هم می‌تواند معقول باشد و برعکس آن اینکه بعضی از کارها برای افراد داخل آن مذهب هم معقول نیست. کارهایی هست که افراد بیرون مذهب اصلا نمی‌توانند بفهمند. برای آن‌ها معنی پیدا نمی‌کند. ویتگنشتاین عبارتی دارد با عنوان بازی‌های زبانی. به این صورت که دینداری را شرکت در یک بازی زبانی خاص می‌داند، دستور زبان آن الهیات است و دستور زبان مشخص می‌کند که چه کارهایی در یک زبان معنی پیدا می‌کند. این بازی‌های زبانی ما را می‌سازند. افرادی که در این بازی مشارکت ندارند مشکل می‌توانند زبان مشارکت کنندگان را بفهمند. بنابراین اگر از این زاویه نگاه کنیم نمی‌توانیم از بیرون آن‌ها را قضاوت کنیم. بخصوص که گاهی اوقات ملاک‌های ما و زبانی که ما از آن استفاده می‌کنیم ملاک بی‌دینی است و خب آن‌ها هر کاری که داخل آن زبان معنی پیدا می‌کند بکنند، با ملاک‌های طرف دیگر جور در نمی‌آید.

در انتها بگویم که متوجه هستم شرایط کشور ما و نوع حکومت آن کاملا به یک طرف سنگینی می‌کند. اگر این طرف با دستور زبان آن‌ها آشنا نیست و کارهایشان را نمی‌فهمد؛ آن‌ها هم با انتخابِ چارچوب و بازی زبانیِ دین خودشان طرف دیگر را نمی‌فهمند ولی در عین حال به طور جدی مانع طرف مقابل می‌شوند و نمی‌گذارند از حقوق اولیه برخوردار باشند. شاید این بازخوردها و ایرادها هم به نوعی اعتراض به همین موضوع باشد. اما به عنوان کسی که قبلا تا حدی در این بازی زبانی دین مشارکت داشته و اکنون تقریبا بیرون آن قرار دارد به نظرم اعتراض به این شکل نتیجه مُحَصَّلی ندارد. شاید برای خودی‌ها نتیجه‌ای داشته باشد ولی برای بهتر شدن اوضاع باید روی افراد دیندار تأثیر گذاشت. ولی اعتراض به این شکل فاصله را بیشتر کرده و در جهت عکس عمل می‌کند.

رد ادعا: من اصلا ادعایی ندارم که حتی کمی ویتگنشتاین را می‌فهمم. چند صفحه کلیات مقدماتی در مورد وی خوانده‌ام که به جایی نمی‌رسد. این‌ها صرفا استفاده از عبارت ویتگنشتاین برای مقصود خودم است. شاید و احتمالا نظرات او چیز دیگری باشد. صرفا نگاه از یک زاویه متفاوت برای خودم بود که نوشتم، لطفا جدی نگیرید.

تفکر، مطالعه و تلاش

تقریبا در آغاز یا حداقل حین هر کار جدی سه کار را لازم می‌دانم: تفکر، مطالعه و تلاش. و سهم هر یک به مقدار کافی پرداخت شود. از میان این سه واژه به غیر از مطالعه، از بقیه همان معنای عمومی آن را مد نظر دارم. در مورد مطالعه منظورم فقط خواندن نیست؛ برای همین هم از کلمه خواندن استفاده نکردم. منظورم هر نحوه‌ای از دریافت تفکرات و دیدگاه‌های دیگران است چه در دوره زمانی خودمان چه زمان‌های دیگر. به نظرم حذف یا کم گذاشتن در هر یک از این‌ها منجر می‌شود که کار ما به نتیجه نرسد و کمتر قابل دفاع باشد. چند مثال می‌زنم تا موضوع روشن‌تر بشود.
برای خود من در برنامه‌نویسی اتفاق افتاده که برنامه را به بهترین روشی که به فکرم رسیده نوشتم. در ادامه تلاش بسیار تا مشکلات استفاده از این روش را حل کنم و در نهایت وقتی به سد محکمی برمی‌خوردم و راه نجاتی نبود، تازه دوباره در مورد روشی که در ابتدا انتخاب کرده بودم تجدید نظر می‌کردم. در حالی که می‌شد به راحتی بعد از انتخاب روش یا قبل آن جستجو و مطالعه کنم و ببینم تجربه دیگرانی را که از مشابه این روش استفاده کرده‌اند. گاهی یک گوگل ساده کافی است تا مشکلات آینده را ببینیم. فکر بدون مطالعه می‌شود همان اختراع دوباره چرخ. اگر فکر می‌کنیم بر شانه‌های دیگران باشد نه تکرار دوباره اشتباهات آن‌ها. اینکه بدون مطالعه بگوییم فکرم به جای بهتری نرسید حتی توجیه خوبی هم نیست.
ادامه ی مطلب

تفکر، مطالعه و تلاش

تقریبا در آغاز یا حداقل حین هر کار جدی سه کار را لازم می‌دانم: تفکر، مطالعه و تلاش. و سهم هر یک به مقدار کافی پرداخت شود. از میان این سه واژه به غیر از مطالعه، از بقیه همان معنای عمومی آن را مد نظر دارم. در مورد مطالعه منظورم فقط خواندن نیست؛ برای همین هم از کلمه خواندن استفاده نکردم. منظورم هر نحوه‌ای از دریافت تفکرات و دیدگاه‌های دیگران است چه در دوره زمانی خودمان چه زمان‌های دیگر. به نظرم حذف یا کم گذاشتن در هر یک از این‌ها منجر می‌شود که کار ما به نتیجه نرسد و کمتر قابل دفاع باشد. چند مثال می‌زنم تا موضوع روشن‌تر بشود.

برای خود من در برنامه‌نویسی اتفاق افتاده که برنامه را به بهترین روشی که به فکرم رسیده نوشتم. در ادامه تلاش بسیار تا مشکلات استفاده از این روش را حل کنم و در نهایت وقتی به سد محکمی برمی‌خوردم و راه نجاتی نبود، تازه دوباره در مورد روشی که در ابتدا انتخاب کرده بودم تجدید نظر می‌کردم. در حالی که می‌شد به راحتی بعد از انتخاب روش یا قبل آن جستجو و مطالعه کنم و ببینم تجربه دیگرانی را که از مشابه این روش استفاده کرده‌اند. گاهی یک گوگل ساده کافی است تا مشکلات آینده را ببینیم. فکر بدون مطالعه می‌شود همان اختراع دوباره چرخ. اگر فکر می‌کنیم بر شانه‌های دیگران باشد نه تکرار دوباره اشتباهات آن‌ها. اینکه بدون مطالعه بگوییم فکرم به جای بهتری نرسید حتی توجیه خوبی هم نیست.

ادامه ی مطلب

بی‌طرف نمی‌توانم بود

لا أستطیع أن أکون محایداً         بی‌طرف نمی‌توانم بود
مع امرأه تبهرنی.                     نه با زنی که چشمم را خیره می‌کند
ولا مع قصیده تدهشنی.           نه با شعری که مبهوتم می‌سازد
ولا مع عطر یزلزلنی.                 نه با عطری که لرزه بر جانم می‌اندازد
فلا حیاد أبداً                           که هرگز بی‌طرفی معنی ندارد
بین عصفور.. وحبه قمح!!          میان گنجشک… و دانه گندم!!

 

شعر از نزار قبانی با ترجمه موسی اسوار