مجازات اعدام

در نگاه اول به نظرم مجازات اعدام کار درستی نیست و به جز در موارد خاص نباید کسی به مجازات اعدام محکوم شود.
منظورم از مجازات اعدام هم مجوز قانونی آن است. یعنی روند قضایی‌ای داشته باشیم که در مقابل برخی جرم‌ها مجازات اعدام در نظر بگیرد. منظورم مجوز داشتن یا اخلاقی بودن کشتن یک نفر دیگر خارج از روند قانونی نیست. بحث من این نیست که در چه شرایطی فرد حق دارد دیگری را بکشد (مثلا در دفاع از خود). بحث من این است که مجازات اعدام به عنوان یک مجازات قانونی و مشروع در یک جامعه تحت چه شرایطی درست است.
نوشته را در شرایطی شروع می‌کنم که با مسأله مجازات اعدام و بحث‌های اطراف آن کم و بیش مواجهه داشته‌ام ولی به طور جدی هنوز چیزی درباره آن نخوانده‌ام. چیزهایی که تا به حال خوانده‌ام مربوط می‌شود به آنچه در رسانه‌ها به طور عمومی آمده و شاید استدلال‌های برخی در شبکه‌های اجتماعی.
ابتدا در همین وضعیت ذهنی و با همین اطلاعات آنچه به نظرم می‌رسد را خواهم نوشت و استدلال خواهم کرد. سپس سعی می‌کنم کمی مطالب جدی‌تر در این مورد بخوانم و اگر به نظرم بجا آمد در انتهای همین نوشته یا در قالب نوشته‌ای جدید در وبلاگ منتشر کنم.
مجازات اعدام نوعی از مجازات است و من هم ابتدا در مورد جایگاه مجازات به طور کلی نظر خودم را می‌گویم.

ادامه ی مطلب

واکنش فیزیکی در واکنش به بیان – به بهانه ماجرای ویل اسمیت

امسال در جریان مراسم اسکار ۲۰۲۲ پس از اینکه مجری مراسم خطاب به همسر ویل اسمیت گفت: «جیدا، دوستت دارم، جی.آی. جین ۲، بی‌صبرانه منتظر دیدنش هستم». ویل بلند شد به روی صحنه رفت و به مجری سیلی زد.

داستان کامل ماجرا و واکنش‌ها به این کار را اگر علاقه داشته باشید می‌توانید جستجو کرده و بخوانید. من در این نوشته به بهانه این ماجرا می‌خواهم از این صحبت کنم که چرا به نظرم این کار اشتباه بود. چرا در بیشتر موارد واکنش فیزیکی در واکنش به صحبت یک فرد یا به طور کلی کنش‌های بیانی اشتباه هست. کمی هم از نظرم در مورد حوزه قانون و اخلاق، و کارکرد قانون بنویسم.

ادامه ی مطلب

گفت‌وگوی سروش و ملکیان

مدتی قبل (فکر کنم ۱ ماه) سروش و ملکیان گفتگویی در باب روشنفکری داشتند. چند هفته اخیر وقت گذاشتم هم گفت‌وگو را شنیدم هم نقدها و یادداشت‌های حول این گفتگو را خواندم. گفتم بهانه‌ای کنم برای اینکه کمی خاک اینجا تکان بخورد.

در مورد خود گفت‌وگو حرفی ندارم. چیزی که برای من بیشتر قابل توجه بود مطالبی بود که در حاشیه و با توجه به این گفتگو نوشته شد. من این ۱۵ نوشته را خواندم به زور ۳ نوشته قابل قبول در بین آن‌ها دیدم. بگذریم که بعضی از آن‌ها انگار گفتگوی دیگری را شنیده بودند (مثل آقای هومان دوراندیش) بقیه هم گویی کسی با تفنگ بالای سر آن‌ها ایستاده تا مطلبی در مورد این گفتگو بنویسند.

چند مطلبی که به نظرم تا حدی قابل قبول بودند را اینجا می‌آورم:

انتظاری که از یک گفت‌وگوی این شکلی می‌رود

به نظرم مهم هست که بدانیم چه انتظاری از این چنین گفت‌وگوهایی می‌رود. من فکر می‌کنم معمولا برای کسانی که مطالعه حتی در حد کلی در مورد موضوع بحث داشتند این گفت‌وگوها کمتر نکته جدیدی دارند. در حد دادن سر نخ‌های جدید چرا ولی نه بیشتر به نظرم.

من مدل‌های غربی این گفت‌وگوها را هم که گوش داده‌ام و با خودم مقایسه می‌کنم برای غربی‌ها هم معمولا همینطور بود. مثلا همین هفته گفت‌وگوی دنیل دنت و کیث وارد در مورد آگاهی، ذهن و اراده آزاد یا گفتگوی جوردن پترسون و سوزان بلک‌مور در مورد نیاز به خدا برای معنا بخشیدن به زندگی را گوش می‌دادم. گفت‌وگو معمولا اینطور نمی‌شود که روی یک نقطه که دو طرف اختلاف نظر دارند به طور رفت و برگشتی صحبت بشود و از ایرادهای سطح اول وارد سطوح پایین‌تر بشوند. به محض اینکه نقطه تلاقی مشخص شد و ایراد سطح اول هر کدام از طرف‌ها توضیح داده شد گفتگو هدایت می‌شود به نقطه تلاقی بعدی. در واقع ما با سرفصل اختلاف‌ها آشنا می‌شویم. مثل این می‌ماند که دو کتاب در سطح فهرست مقابل همدیگر قرار بگیرند.

کمتر پیش می‌آید که گفت‌وگو طوری هدایت بشود و اصلا از قبل برنامه‌ریزی شده باشد روی چند موضوع مشخص اما به طور جزیی بحث بشود. نمی‌دانم شاید به خاطر مخاطب هدف یا اصلا به خاطر قالب (مدیوم) صدا و تصویر، شاید قالب چنین گفت‌وگویی متن باشد (با این همدلم). در کل جذابیت این گفت‌وگوها برای من در مرور مبحث، گرفتن سر نخ‌های جدید (معرفی مقاله، کتاب یا حتی شخص) است.

ادامه ی مطلب

فساد مالی و به هم ریختن محاسبات

مدتی هست که بین حرف‌ها و نوشته‌های روزمره مردم، فساد یک واژه پرتکرار و نسبتا کلیدی شده. و البته این ارزیابی از مشاهدات خود من هست، شاید اشتباه کنم و فساد آن قدرها هم پرتکرار نشده باشد. در هر حال این در آنچه می‌خواهم بگویم تأثیری ندارد.

بگذریم از اینکه درصدی از این فساد، فساد کردن‌ها برای توجیه و بهانه انجام دادن کارهایی است که بدون ایجاد این جو امکانش نیست. در واقع می‌شود دید که با واژه و مفهوم فساد هم برخی فساد می‌کنند.

خوب بود اگر می‌توانستم کمی مفهوم فساد و فساد کردن را دقیق‌تر کنم، اما سواد و فهمش را ندارم، فعلا بگذارید با همین مفهوم دم دستی جلو برویم.

ادامه ی مطلب

برای رشد باید کتاب بخوانیم

«ما با تکرار در حرف‌های گذشته رشد نمی‌کنیم، بلکه باید رشد کنیم و نباید یک سلسله حرف‌های کلیشه ای را تکرار کنیم که باعث عقب ماندن ما می شود… ممکن است اگر در یک قطار ما واگن سوم باشیم و نسبت به واگن سی ام 27 واگن جلوتر باشیم اما اگر یک قطاری آمد و از کل این قطار جلو بزند ما عقب مانده ایم. لذا نباید به کمترین ها نسبت به خودمان نگاه کنیم و خودمان را با آنها مقایسه کنیم و دلخوش به این باشیم که از آنها جلوتریم درحالی که از قطارهای دیگر عقب مانده ایم.
و راه حل رشد، مطالعه است و باید کتاب بخوانیم و با هم بحث کنیم.

پرداختن به مسائل فرهنگی نیاز به ماده­ ی خام دارد و ماده­ ی آن مطالعه است. باید کتاب­هایی بخوانیم که فرهنگ ما را عوض کند. مطالب فیزیک، شیمی و جغرافیا و … معلومات ما را افزایش می­دهد ولی فرهنگ ما را تغییر نمی­دهد. ما باید در حوزه­ ی روانشناسی، فلسفه، ادبیات (خصوصاً رمان، داستان کوتاه و شعر)، عرفان و حوزه­ ی دین مطالعه کنیم. این حوزه­ای است که فرهنگ­ساز است و ما را فرهیخته ­تر می­کند.

کتاب خواندن با سرچ کردن در سایت­ها متفاوت است . یادگیری با مطالعه­ ی کتاب میسر می­شود. حتی در حوزه­ ی سیاست کتاب بخوانید و با هم بحث کنید تا رشد کنید.»

برگرفته از سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان اختلاف‌ها را با قواعد اخلاقی حل کنیم.

ملکیان یکی از تأثیرگذارترین افراد در زندگی من بوده. چند روز پیش به این گزیده سخنرانی ایشان در اینجا برخوردم، دیدم به حال و هوای این روزهایم هم نزدیک است، گفتم اینجا هم بازنشرش کنم.

مصاحبه‌ها و سؤال‌های تکراری

کتاب گفته‌ها و ناگفته‌ها از محمد اسلامی ندوشن را تازه تمام کردم. کتاب شامل مصاحبه‌هایی است که از سال ۱۳۴۴ تا سال ۱۳۷۵ با ایشان شده. آشنایی من با آقای ندوشن از کتاب ایران را از یاد نبریم شروع شد و بسیار تازه است. در آن کتاب در درجه اول مجذوب نثرشان شدم، در درجه دوم دغدغه‌هایشان. بعدا فهمیدم، اصلا نثر و نوشتن را انتخاب کرده‌اند. مدت کمی بعد از خواندن ایران را از یاد نبریم، در کتابخانه چشمم به گفته‌ها و ناگفته‌ها افتاد و آن را به امانت گرفتم. البته چون شامل مصاحبه‌ها بود، به اندازه کتاب قبلی لذت نداشت ولی همچنان بعضی دیدگاه‌ها جذاب بود.

همزمان با خواندن کتاب ایران را از یاد نبریم نام ایشان را جستجو کردم ببینم اصلا هنوز زنده هستند، که دیدم بله همچنان حضور داشته و مشغولند. به یک مصاحبه جدید هم از ایشان برخوردم، مربوط به فروردین سال ۱۳۹۱، کنجکاو شدم آن را بخوانم؛ ببینم چقدر تغییر کرده‌اند، همچنان امیدوار به ایران هستند یا نه. در دهه ۱۳۳۰ گفته بودند:

«ما فرزندان کنونی ایران موهبت آنرا یافته‌ایم که در یکی از دورانهای رستاخیز این کشور زندگی کنیم، این هم موهبتی است و هم مسؤلیتی گران بر شانه ما می‌نهد. نخستین نشانه توجه باین مسؤلیت آنست که امیدوار بمانیم و صبور باشیم» – از کتاب ایران را از یاد نبریم.

در مورد اینکه هنوز امیدوار هستند یا نه و سرنوشت دوران رستاخیزمان چیزی دستگیرم نشد خیلی مصاحبه آن سمت‌ها نرفته بود.

نکته‌ای که هم در این مصاحبه که در سال ۱۳۹۱ انجام شده دیدم هم در دیگر مصاحبه‌ها از سال ۱۳۴۴، سؤال‌های تکراری بود. با اینکه ایشان تمایل ندارند به حرف‌های تکراری بپردازند(این را از پاسخ‌هایشان به سؤالات می‌گویم)، در این مصاحبه‌ها بارها سؤال‌های تکراری پرسده شده بود. ایشان برخی را به دلیل تکراری بودن جواب ندادند، برخی را هم پاسخ گفته.

مصاحبه‌های قدیمی بارها سؤال تکراری از او پرسیده‌اند، چندین بار از زندگی و دوران کودکی او پرسیده‌اند در صورتی که ایشان سه جلد کتاب(روزها) در مورد کودکی خود دارد. بارها پرسیده‌اند چرا شعر را رها کرده‌ای، نظرت درمورد شعر نو چیست. حالا قدیمی‌ها را رها کنیم در سال ۱۳۹۱ چرا دوباره این‌ها را می‌پرسید؟ چرا دوباره می‌پرسی چرا شعر را رها کردی؟ اصلا یکی از مصاحبه‌های گذشته را بگذارید یا ارجاع بدهید تا آن‌ها که نمی‌دانند بخوانند. این همه سؤال‌های جدید می‌توان پرسید. این‌ها را می‌گویم چون در مورد بقیه افرادی که دنبال می‌کنم همین را می‌بینم. آخر مصاحبه هم می‌گویند فرصت برای بسیاری از سؤال‌ها نشد، خب تکراری‌ها را نپرس. الان که به راحتی آرشیو مصاحبه‌ها در دسترس است، در مورد ایشان که اصلا کتابی چاپ شده، اگر مصاحبه کننده آن‌ها را خوانده و می‌داند چرا دوباره تکرار می‌کند؟ اگر نخوانده که بدتر.

چرا ملت‌ها شکست می‌خورند – نقاط عطف

این روزها مشغول خواندن کتاب چرا ملت‌ها شکست می‌خورند هستم. نظریه اصلی کتاب این است که علت توسعه و عدم توسعه کشورها مختلف به ساختار نهادهای سیاسی و اقتصادی آن‌ها برمی‌گردد و از بین این دو نهاد هم نهاد سیاسی اهمیت بیشتری دارد. نویسندگان کتاب نهادها را به سه دسته تقسیم می‌کنند.

۱- نهادهای دیکتاتوری
کشورهایی که قدرت در یک فرد جمع شده و او اختیارات گسترده‌ای دارد. بخش اعظمی از ثروت و قدرت در دست یک نفر است.

۲- نهادهای اندک سالار
کشورهایی که قدرت و ثروت در اختیار یک حزب یا گروه خاص قرار دارد.

۳- نهادها فراگیر و کثرت‌گرا
کشورهایی که قدرت و ثروت در آن پخش شده و تا جای ممکن فراگیر میان مردم توزیع شده.

ادعای نویسندگان این است که توسعه پایدار به نهادهایی از نوع سوم نیاز دارد. در تلاش برای کارآمد نشان دادن این نظریه کتاب نظریه‌های دیگر را مطرح کرده و رد می‌کند. سپس تلاش می‌کند که اوضاع کشورها را با توجه به نظریه‌ای که خودش طرح کرده توضیح دهد.

این مقدمه، برداشت و خلاصه‌ای بود که من از سه فصل اول کتاب داشتم. اما فصل چهارم در مورد علت شکل گیری این نهاد‌ها و اینکه چه می‌شود کشور‌هایی که شرایط نزدیک به هم داشتند ظرف ۱۰۰ سال کاملا واگرا می‌شوند. برخی به سمت توسعه، برخی به سوی استثمار.

ادامه ی مطلب

مغالطه پهلوان‌پنبه و تعدُّدِ طرفداران

مغالطه پهلوان‌پنبه به نقل از ویکی پدیا:«در مغالطه پهلوان‌پنبه هیچ‌گاه دلیل و برهانی بر ضد مدعای نخستین مطرح نمی‌شود، بلکه ناقد مدعایی را که قدرت نقد آن را ندارد، کنار می‌گذارد؛ یک مدعای سست و ضعیف را که توانایی نقد آن را دارد، به طرف مقابل خود نسبت می‌دهد و به جای رد کردن مدعای اصلی، به رد کردن این مدعای ضعیف می‌پردازد.» چند مثال:

۱:
حسن: باید انسان‌ها آزاد باشند.
حسین: پس من آزادم تو را بکشم.

۲:
حسین: حسن شما که مسئول دولتی هستی چرا فرزندت را استخدام کردی؟
حسن: چه کار کنم؟ بگذارم بی‌کار بماند معتاد شود. پسرم در کل عمرش دروغ نگفته، رتبه ۱ دانشگاه بوده.

۳:
علی: باید اقتصادمان نسبت به فشار خارجی محکم باشد.
نقی: یعنی دور کشور دیوار بکشیم، عقب مانده‌ای.

۴:
بابک: ما نمی‌توانیم ثابت کنیم که در خواب به سر نمی‌بریم.
احمد: پس بزار بزنم در گوشت اگر در خواب هستیم.

هر چهار مثال بالا نوعی مغالطه پهلوان‌پنبه هستند. در این مغالطه فرد ممکن است در مدعای فرد مقابل را سطحی یا شدید کند، مضمونی نزدیک به آن ولی نه خود آن را به کار برد، اصلا مدعای دیگری را جا بزند و شروع به نقد آن کند. در همه این حالات در واقع مدعای فرد مقابل عوض شده(ضعیف‌تر) و این ادعای جدید مورد نقد قرار می‌گیرد، در حالی که این ادعای جدید اصلا مد نظر و مورد دفاع مدعی نبوده. بگذارید مثال‌های بالا را بررسی کنیم:

ادامه ی مطلب

به دنبال سایه همای

با گذاردن عنوان «به دنبال سایه همای» به روی مجموعه مقاله‌های خود که به تازگی انتشار یافته، آیا منظورتان این بوده‌است که هسته مرکزی مقاله‌های خود را نبردی بر ضد نفوذ تمدن غربی در شرق، و لزوم جلوگیری از تسلیم بی‌چون و چرای شرق به این تمدن، قرار داده باشید؟

نبردی در بین نیست. در واقغ تلاش نومیدانه‌ای بیش نیست. کشور ما با آنکه هنوز صنعتی نشده است، از یورش تمدن صنعتی در امان نمانده. ما نزدیک است که همه آنچه ظریف و شریف و خوب در خصائل ملی‌مان بوده، از دست بدهیم؛ بدون آن که در مقابل، از مزایای تمدن غرب بهره بگیریم.

من نمی‌توانم قبول کنم که ما یک ملت «بازیگر» شویم؛ آماده برای آن که از همه چیز تقلید کند؛ یا آنکه رفتاری نظیر رفتار مردم تازه به دوران رسیده داشته باشیم، یعنی شکوه و جلال تمدن «پلاستیک» و رادیوی ترانزیستوری و پپسی کولا چشم ما را خیره کند. موضوع این نیست که کسی مخالف تمدن غرب باشد، ابدا چنین چیزی نیست. خود من، چند سالی از باارزش‌ترین و بهترین دوران‌های زندگیم را در غرب گذرانده‌ام و یکی از ایرانیانی هستم که خیلی به فرهنگ غرب مدیون‌اند.

ولی نگرانی در آن است که «پرستش غرب» نزد عده‌ای، مرادف با ایمان کورکورانه، انقیاد و تقلید شده است.

این طرز فکر، حس ابتکار و شخصیت را تضعیف می‌کند، و خواه ناخواه موجد تنبلی مغز و فساد اخلاقی و ابتذال می‌گردد.

برای ملتی که صاحب میراث عظیم فرهنگی است و گذشته پرشکوهی را به دنبال خود می‌کشد و بار سنگینی از تاریخ بر پشت دارد، ناروا و زننده است که سبکسری از خود نشان دهد، و خود را آنقدر پایین آورد که تا حد یک «تقلیدچی» تنزل کند.

من غالبا این سوال را از خود می‌کنم: هدف ما بطور دقیق چیست؟ این، که یک کشور پیشرفته بشویم؟ بسیار خوب. ولی یک «کشور پیشرفته» در واقع چگونه کشوری است؟… هدف ما، رسیدن به کشورهای صنعتی است، در حالی که یقین نیست که «پیشرفته‌ها» از ما «عقب‌مانده»ها خوشبخت‌تر باشند.

آنچه دنیا کسر دارد، یعنی هم پیشرفته‌ها و هم عقب‌مانده‌ها کسر دارند، سعادتی است که واقعا سعادت باشد؛ سعادتی ساده، استوار و انسانی…

 

از کتاب گفته‌ها و؛ ناگفته‌ها – محمدعلی اسلامی ندوشن.

تکامل و دندان‌های عقل

نمی‌دونم اطراف شما هم این فضایِ سرطانیِ سلامتی شکل گرفته یا نه. اطراف خود من که به لطف مادرم، فامیل و تلویزیون به شکل محسوسی این فضا موج می‌زند. به طوری که انگار هرچی خوب هست و حال می‌دهد، بد و مُضر هم هست. من هم، تحت تأثیر این فضا یک سری از مشکلات مربوط به سلامتی که جدیدا زیاد شده یا فکر می‌کنم زیاد شده را، در انتهای ذهنم ربط می‌دهم به سبک زندگی جدید(فست فود، چیپس و پفک، آلودگی هوا، پشت میز نشینی، کامپیوتر و …). مثلا به چشمم می‌آید که کچلی زیاد شده، دندان‌ها بیشتر خراب می‌شوند، بدن‌ها انگار ضعیف‌تر شده‌اند، این‌ها را ربط می‌دهم به سبک زندگی جدید. بدن ضعیف به آلودگی هوا، دندان‌ها به تغذیه و الی آخر.

جا نداشتن فک برای دندان‌های عقل و نیاز به ارتدنسی را چون هم خودم داشتم،  هم در آشنایان زیاد دیدم فکر می‌کردم این هم از مضرات سبک زندگی جدید باشد. تا اینکه مستند شبکه منوتو با نام تکامل را دیدم که حداقل روی قسمتی از آن خط کشید. این مستند در ۱۰ قسمت به بررسی نقش تکامل در اندام‌ها و ویژگی‌های گوناگون جانوران می‌پردازد. برای فردی مثل من که از تکامل چیزی نمی‌داند مستند جالبی بود.

در یکی از این قسمت‌ها فکر کنم قسمت آرواره بود که گفت فک و دندان انسان‌ها از زمان شامپانزه‌ها تا به امروز در حال کوچک شدن است و جای آن به مغز می‌رسد، به همین دلیل امروزه جایی برای دندان‌های عقل نیست. شاید کوچک شدن فک هم به این دلیل باشد(این را مستند اشاره نکرد). در واقع طبق گفته‌های آن مستند در فرآیند تکاملی آرواره بزرگ و قوی نسبت به مغز آرام آرام کارایی خودش را برای تغذیه از دست داده، ما می‌توانیم با ابزار عذا را قسمت قسمت کنیم و دیگر به دندان‌های بزرگ و آرواره قوی نیازی نیست، ولی قدرت ذهنی بیشتر همچنان در افزایش کارایی و شانس بالاتر بقای تاثیر قابل توجهی دارد.

بله مثل اینکه برخی از این تغییرات که دردآور هم هستند(اگر دندانپزشکی زیاد رفته باشید می‌دانید) در جهت بهتر شدن(بقا) بوده. داستان تکامل پنجره جدیدی برای توضیح دادن/توجیه کردنِ برخی مسائل مقابل من گشود، حالا راحت‌تر می‌توانم از زندگی ناسالمم دفاع کنم :d.