نوشتن یا نوشته

نقل شده است که سقراط چیزی ننوشت و به نظر به جای آن به گفتگو می‌پرداخته و آن را ارجح می‌دانسته. چند سال پیش کتابی خواندم با نام سرشت و سرنوشت که شامل گفتگوهای آقای دینانی و کریم فیضی می‌شد. در قسمتی از این گفتگوها به این ویژگی سقراط اشاره شد و آقای دینانی پاسخی به این مضمون دادند که نوشتن برتر از نوشته است و گفتگو برتر از گفته. الان خاطرم نیست که در ادامه چه گفتند ولی مقایسه نوشتن، نوشته، گفتگو و گفته را بعدها هم در موقعیت‌های مختلف دیدم و شنیدم و به سوالی برای خودم تبدیل شد. در این نوشته در مورد نوشتن یا نوشته می‌نویسم، شاید چون گفتگوها و گفته‌های زیادی تا به حال نداشته‌ام و با نوشتن و نوشته‌ها راحت‌ترم.

در مقایسه نوشتن و نوشته تفاوت اولیه‌ای که به نظر می‌رسد، زمان آن‌هاست. نوشتن در حال اتفاق می‌افتد اما نوشته مربوط به گذشته است. تفاوت دیگر در مخاطب است، در نوشته مخاطب وزن بیشتری دارد اما در نوشتن نویسنده. نوشته منتقل می‌شود توسط مخاطبان بی‌شماری خوانده و محتوای آن توسط دیگران بررسی شود. کمک می‌کند تا دوباره چرخ را اختراع نکینم. نوشته کمک می‌کند با نویسنده سفر کنیم و دنیای جدیدی را تجربه کنیم. از منظر افراد دیگر هم به موضوع نگاه کنیم.

نوشتن از طرف دیگر یک کار زنده است که توسط نویسنده انجام می‌گیرد. نوشتن کمک می‌کند افکارمان را طبقه‌بندی کنیم، نخ تسبیح میان مفاهیم را پیدا کنیم. به ما امکان می‌دهد از خودمان فاصله بگیریم، خود و نظراتمان را مشاهده کنیم. نوشته را مخاطبان نقد می‌کنند اما در نوشتن خودمان، خودمان را نقد می‌کنیم. نوشتن کمک می‌کند ابر دانسته‌های ما ببارد.

یاد این جمله سقراط می‌افتم: «بصیرت واقعی از درون می‌جوشد». به نظرم سهم جوشش درونی در نوشتن بیشتر است. اگر بخواهم تناظری برقرار کنم باید اشاره کنم به زمان‌هایی که با خواندن کتاب یا مقاله‌ای(که هر دو هم از جنس نوشته‌اند) به مطلبی پی برده‌اید. در مقابل آن وقت‌هایی که خودتان مشغول فکر کردن شده‌اید و به نتیجه‌ای رسیده‌اید. به نظرم نمی‌توان گفت نوشتن از نوشته برتر است اما نوشتن را دست‌کم می‌گیریم.

در چه شرایطی مرگ از زندگی بهتر است

چند روزی بیشتر از ماه محرم نگذشته، اما از هفته پیش که محرم در فضای شهر پیدا بود. سوالی فکرم را مشغول کرد. جمله‌ای از امام حسین نقل شده‌است که «مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است». این جمله اگر نه به عنوان شعار اصلی ماجرای کربلا، یکی از مهم‌ترین شعارهای آن محسوب می‌شود. حالا این سوال مرا مشغول کرده این است که در خارج از فضای دینی هم این جمله می‌تواند درست باشد؟ در واقع سوال اینگونه مطرح می‌شود:

در چه شرایطی مرگ از زندگی بهتر است؟

معنای مرگ و زندگی در فضای دینی و بیرون از آن متفاوت است. در اولی معمولا مرگ پایان یک دوره و آغاز دوره‌ای دیگر است و منظور از زندگی، بودن در این دنیاست. در بیرون از این فضا، در فضای شک، در موقعیتی که ممکن است مرگ انتهای وجود و سرآغاز عدم باشد، زندگی بازه‌ای میان دو عدم است. ممکن است مرگ شروع دوره‌ای دیگر باشد که چیزی از آن نمی‌دانیم و بسیاری امکان‌های دیگر. در این فضا برای یک فرد در چه شرایطی عدم بهتر از زندگی است؟

ادامه ی مطلب

نقاب لبخند

آن‌هایی که در دنیا زیاد زجر کشیده‌اند، ماسکی روی صورتشان زده‌اند، آن‌هایی که زیاد گریه و به همان اندازه زیاد ناله می‌کنند، اصلا نمی‌دانند درد چیست.

 

بزرگ علویچمدان

ناخودآگاه یاد شعری از فاضل نظر میفتم.

شادم تصور می‌کنی وقتی ندانی

لبخندهای شادی و غم فرق دارند

 

 فاضل نظری گریه‌های امپراطور

علت ناخشنودی انسان

تنها علت ناخشنودی انسان در آن است که نمی‌داند چگونه در اتاقش آرام بگیرد.

 

آلن دوباتن – هنر سیر و سفر

فکر می‌کنم جمله‌ای به همین مضمون از پاسکال هم نقل شده است.

گفتگو و مامایی

دیشب پس از گوش دادن به یکی از گفتگوهای رادیو مذاکره، با خود فکر می‌کردم چطور می‌شود که این گفتگوها فراتر از دو طرف گفتگو می‌رود؟ از طرفی به یاد سری گفتگوهای خشت خام افتادم، آن‌ها هم بسیار خوب بودند و همین حس فراتر رفتن از دو طرف گفتگو را به من می‌دادند. انگار به یک سری نکاتی اشاره می‌شود که خارج از فضای گفتگو مطرح نمی‌شود حتی شاید خودشان هم خیلی قبل از شروع گفتگو متوجه این مسائل نباشند.

چیزی که توجه من را جلب کرد گفتگو کننده‌های هر دو سری این گفتگوها بود یعنی محمدرضا شعبانعلی در رادیو مذاکره و حسین دهباشی در خشت خام. هر دوی آن‌ها مهارت قابل توجهی در گفتگو دارند. گفتگو شونده‌های بسیار خوبی انتخاب می‌کنند. خودشان بر مبحث مورد بحث مسلط هستند، بحث را بسیار خوب هدایت می‌کنند و به خوبی نکات را برجسته می‌کنند.

توضیح کوتاه در مورد این دو: رادیو مذاکره تعدادی فایل صوتی در رابطه با مذاکره بود، در ادامه شامل سری گفتگوهایی شد تحت همین نام ولی در مورد داستان کسب و کارها و افراد مرتبط با آن. خشت خام هم زیر مجموعه پروژه تاریخ‌آنلاین(در مورد آن قبلا اینجا نوشته‌ام) قرار می‌گیرد و شامل گفتگوهایی با افراد مطلع از تاریخ معاصر ایران است.

همه این‌ها مرا به یاد آنچه از سقراط گفته می‌شود انداخت. از سقراط نوشته‌ای نمانده، اطلاعات امروز ما از وی عمدتا بواسطه آثار افلاطون است. آنچه درباره سقراط مشهور است گفتگوهای اوست. گفته می‌شود در میدان شهر راه می‌رفته و با مردم گفتگو می‌کرده. خودش گفته که، کار من مانند کار مادرم است(مادر سقراط ماما بوده)، من مامای روان هستم در واقع خود را اصطلاحا یک معلم یا کسی که آموزش می‌دهد نمی‌دانسته. از نقل قول‌های مشهوری که از وی می‌کنند این است: «بصیرت واقعی از درون می‌جوشد». شاید اصلا به آموزش به معنای رایج امروز اعتقاد نداشته، سقراط با تشبیه کار خودش به مامایی معتقد بوده همانطور که ماما فرآیند زایمان را تسهیل می‌کند او هم به فرد مقابل خود کمک می‌کرده تا با اتکا به قوای درونی خود اندیشه خود را بیان کند و  در نهایت شاید هردو به حقیقت نزدیک‌تر شوند.

هر دو سری گفتگوهای بالا با وجود شرایط متفاوت به نوعی سقراط گونه هستند.

الاعمالُ بالنیات یا به نتیجه

معمولا در اخلاق از این صحبت می‌شود که چه چیزی به عمل ما ارزش می‌دهد حسن نیت ما یا خوب بودن نتیجه کار و بدین ترتیب معمولا فیلسوفان اخلاق به دو گروه تقسیم می‌شوند مثلا می‌توان گفت کانت به حسن نیت توجه داشته و جان استوارت میل به نتیجه. به گروه اول اصطلاحا وظیفه‌گرا و گروه دوم پیامدگرا گفته می‌شود.

نمی‌دانم فقط در اطراف من اینطور بوده یا در بقیه جاها هم جمله «نیت اصل و مهم است» و جملات مشابه آن، قشنگ و حکیمانه محسوب می‌شوند. در صورتی که خودم در سال‌های اخیر هر وقت می‌شنوم که نیت مهم است یاد این جمله ولتر میفتم:

جاده جهنم با نیت‌های خوب سنگ‌فرش شده

به نوعی حس می‌کنم با اصل قرار دادن نیت هر غلطی می‌خواهیم می‌کنیم و از زیر بار مسئولیت نتیجه آن شانه خالی می‌کنیم. دو سه روز پیش در حال تماشای سریال هاوس بودم و به نحو خوبی این نکته را بیان کرد.

توضیح در پرانتز: به دکتر فورمن(روپوش سفید) که در حال حاضر با دکتر هاوس(عصا دارد) کار می‌کند پیشنهاد کار با دکتر دیگری شده با شرایط بهتر.

در نهایت نمی‌خواهم بگویم گروه دوم درست است یا من در گروه دوم قرار دارم. همچنین نمی‌خواهم مانند برخی افراد که موضوع را نمی‌فهند یا اولویت بندی را، بگویم هر دو مهم هستند(دیده‌اید بعضی مردم و سیاست‌مداران را، هر جا به این موارد برخورد می‌کنند می‌گویند هر دو مهم است، هر دو را می‌خواهیم یا انجام می‌دهیم انگار ایده‌ی هر دو به ذهن هیچ کس قبل از آن‌ها نرسیده). فقط مسأله به نظرم به این سادگی‌ها نیست که با نیت خوب سر و تهش را به هم بیاوریم.

هنر کتاب نخواندن

چند هفته پیش مقاله‌ای دانلود کردم با عنوان هنر کتاب نخواندن از بهاءالدین خرمشاهی، امروز فرصت و حالی به دست آوردم که آن را بخوانم. مطابق انتظار مقاله خوبی بود. مخاطب مقاله، افراد کتاب‌خوان هست، به پرسش چه باید خواند می‌پردازد و از مهارت انتخاب کتاب‌هایی که نباید خواند صحبت می‌کند. کمی هم در مورد انتخاب میان عمیق یا وسیع خواندن نوشته که این مورد آخر برای خود من هم در حال تبدیل شدن به یک مسأله است.

مقاله مختصر و مفید است برای همین من خلاصه آن را بیان نمی‌کنم فقط جمله‌ای از آن را اینجا نقل می‌کنم تا مدخلی بشود برای بیان تجربیات خودم.

برای هرکتاب علاوه بر پیشینه علمی‌و‌ادبی مناسب، سن مناسب، وقت مناسب، حال مناسب، خواننده مناسب هم وجود دارد. کتابی که با زور خوانده شود، هضم نشده و جذب نشده دفع می‌گردد.

این مناسب‌های بالا اکثرا قبل از شهرت کتاب، نویسنده و دیگر موارد قرار می‌گیرد. قبل از هرچیز و همچنین حین خواندن به آن‌ها توجه کنید.

خود من کم نداشتم کتاب‌هایی که در اواسط کار رهایشان کرده‌ام یا به تندخوانی روی آورده‌ام. الان که فکر می‌کنم این موضوع شامل دو کتابی که در همین چند روز اخیر تمام کردم هم می‌شود. کتاب لیلی و مجنون را دیروز تمام کردم و در کل اصلا آن را دوست نداشتم. تقریبا ۷۰ درصد کتاب را خوانده بودم که تصمیم گرفتم ادامه آن را تندتر بخوانم و بعضی قسمت‌ها را تورق کنم. قبل از آن کتاب معروف دیگری با نام تنهایی پر هیاهو بود که خوشم نیامد، با آن ارتباط برقرار نکردم. عجیب‌ترین کتابی که دوست نداشتم ناتور دشت بوده، قبل از خواندن در موردش شنیده بودم و حدس می‌زدم از کتاب‌هایی باشد که خیلی لذت ببرم اما اینطور نشد و برخلاف تعداد زیادی از هم سن‌ و سالانم که عاشق این کتاب هستند از آن خوشم نیامد. هنوز هم برایم عجیب است.

شخصا بعد از اینکه کتابی را خواندم یا گذاشتم کنار، اگر کتاب مشهوری باشد یا برخی افرادی که به نظرشان اهمیت می‌دهم از آن کتاب تعریف کرده باشند. به این فکر می‌کنم که چرا من از آن خوشم نیامد سعی می‌کنم پاسخ آن را پیدا کنم. اوایل بدون هدف خاصی این کار را می‌کردم اما بعدا متوجه شدم این کار به انتخاب کتاب‌های بعدیم و حتی بهتر خواندن کمک زیادی می‌کند. مثلا فهمیدم برخی شرایط را من نداشته‌ام یا هنوز خوب تجربه نکرده‌ام به همین دلیل از فلان کتاب هم خوشم نیامده. پس در آینده کتاب‌هایی که حول این تجربه یا موضوع هستند را برنمی‌دارم، می‌گذارم برای وقتی که من هم آن شرایط را تجربه کردم یا اگر دیدم امکانش هست از تجربه آن شرایط استقبال می‌کنم. برعکس برخی کتاب‌ها هستند از موضوعات و تجاربی صحبت می‌کنند که برای من تبدیل به خاطره شده، آن‌ها را عمیقا فهمیده‌ و درک کرده‌ام بنابراین معمولا کتاب حرف جدید یا جالبی برایم ندارد. اینگونه کتاب‌ها درواقع دیر بدستم رسیده. تلاش می‌کنم کتاب‌های بعدی به موقع به دستم برسند.