چرا نماهنگ نمی‌بینم

ابتدا منظورم را از نماهنگ (کلیپ) مشخص کنم؛ منظور من از نماهنگ در این نوشته «مجموعه تصاویر و صداهای نسبتا کوتاه، با هدف تاثیر گذاری روی احساسات و تهییج انسان برای افزایش سرعت و شدت حرکت در یک مسیر خاص، کنار هم جمع شده‌اند». خیلی از شعرها، سرودها، سخنرانی‌ها و تقریبا اکثر تبلیغات کم و بیش مایه‌هایی از نماهنگ در خود دارند. من به دلیل مشکلاتی که با نماهنگ‌ها دارم سعی می‌کنم خیلی کم ببینم. اما به هرحال بدلیل اقتضای فضای رسانه‌ای و فضای چند ماه اخیر ایران بی نصیب نمانده‌ام. در فضای پیش و پسا انتخاباتی چندتایی دیدم و در همین هفته‌ها دو سه مورد در رابطه با شهدای مدافع حرم و فلسطین. همین تعداد اندک بهانه‌ای شد تا اینجا در این مورد بنویسم.
هدف نماهنگ، حرکت دادن انسان بر مبنای احساسات و هیجانات است. ارتباطی که با انسان برقرار می‌کند به زبان دلیل و استدلال نیست؛ به زبان احساس است. البته من نمی‌گویم همه‌ جا فقط باید به زبان دلیل و برهان صحبت کرد، مشکلی ندارم با من در موقعیت‌هایی، به زبان احساس صحبت کنند. مشکل آنجاست که در جایی که باید با زبان دلیل صحبت شود از زبان احساس استفاده می‌کنند یا تناسب استفاده از این زبان‌ها به هم می‌خورد (مثلا در همین انتخابات گذشته). مشکل آنجاست که با متاثر کردن من باعث می‌شود جایی که باید ۵ هزار تومان بدهم ۵۰ هزار تومان بدهم به جای سیلی زدن، مشت بزنم؛ قضاوت کنم قبل از اینکه بشنوم.
همه ما شنیده‌ایم که به هنگام عصبانیت نباید تصمیم گرفت به نظرم خیلی از نماهنگ‌ها از این جنس است و ما را از آرامش لازم برای تصمیم‌گیری و واکنش دور می‌کند. واکنش انسان را بدون دلیل تشدید یا تضعیف می‌کند باعث حرکت در فضای هیجانی می‌شود. فکر می‌کنیم نماهنگ هرچقدر هیجان‌انگیزتر و اثر گذارتر بهتر و به همین ترتیب نماهنگ‌ها روز به روز حس‌برانگیزتر می‌شوند.
شاید تحریک احساسات از دلیل آوردن راحت‌تر باشد اما به نظرم عمق اثرگذاری آن کم است و احتمال به خطا افتادن را بالا می‌برد. شاید پررنگ کردن یک جنایت باعث شود سربازان با شدت بیشتری بجنگند اما ممکن است باعث جنایت دیگری بشود.

رمان‌خوان کتاب‌خوان نیست

نمی‌خواهم بنویسم که از نظر من چرا مردم کشور ما کتاب نمی‌خوانند، چرا در ایران کتاب‌های زیادی چاپ می‌شود اما تیراژ آن‌ها بسیار پایین است. صرفا قصد دارم یک گزاره را برای خودم واضح کنم، ببینم آن را قبول دارم یا نه و آن گزاره این است:

رمان‌خوان کتاب‌خوان نیست.

به طور جدی اولین بار در سایت goodreads با جمله‌ای نزدیک به این مضمون برخورد کردم. تعدادی از اعضا و دوستانم در این شبکه اجتماعی بر محور کتاب، به نوعی به این موضوع اشاره می‌کردند و بقیه اعضا را تشویق به کم‌تر خواندن کتاب‌های رمان. همان‌جا این سوال برای من ایجاد شد واقعا بهتر است کم‌تر رمان بخوانیم؟ رمان خواندن مشکلی دارد؟ به مرور در موقعیت‌ها و مکان‌های مختلف دوباره این سوال برای من تکرار شد، تا به امروز که قصد دارم در این مورد بنویسم و نظر خودم را کشف کنم.

اول باید این گزاره وضوح بیشتری پیدا کند چرا که رمان نوعی کتاب است و رمان خواندن هم کتاب خواندن محسوب می‌شود. پس ببینیم منظور از رمان‌خوان و کتاب‌خوان چیست.

ادامه ی مطلب

نمایشگاه کتاب ۹۶

از آخرین باری که نمایشگاه کتاب رفتم چند سال می‌گذرد؛ اما اغلب همچنان در زمان برگزاری نمایشگاه، کتاب می‌خرم. اول به دلیل اینکه در این بازه زمانی کتاب‌ها تخفیف دارند و هنوز اوضاع مالی من در حدی نیست که هزینه کتاب‌ها برایم موضوعیت نداشته باشد؛ دوم هم برگذاری نمایشگاه را بهانه‌ای می‌کنم برای خرید کتاب البته نه از نمایشگاه. امسال هم دو سری کتاب خریدم یک سری کتاب‌های کاغذی و سری دوم کتاب‌های دیجیتالی از فیدیبو.

چرا همین‌ها را از نمایشگاه نمی‌خرم؟ چون اکثر کتاب‌هایی که می‌خوانم یا به صورت دیجیتال (معمولا از اینجا دانلود می‌کنم) هستند یا از کتابخانه نزدیکمان امانت می‌گیرم. چند کتاب می‌ماند که آنها را معمولا از کتاب‌فروشی‌ها می‌خرم(امسال از نشر ثالث) آن‌ها هم تخفیف نمایشگاه را می‌دهند همچنین زمان و انرژی کمتری از من گرفته می‌شود.

ثروت و شایستگی

در فرآیند رقابت‌های ریاست جمهوری امسال آقای قالیباف پیشنهاد کردند که کاندیداها لیست اموال خود و خانواده‌شان را اعلام کنند. در پاسخ آقای هاشمی طبا (یکی از کاندیداها) گفته‌اند:

پیشنهاد اعلام لیست اموال را مهمل می دانم.فقیر لزوما شایسته تر از ثروتمند نیست.

من هم کاملا با ایشان موافقم که فقیر لزوما شایسته‌تر از ثروتمند نیست، اما به نظرم ایشان یکی از پیش‌فرض‌های این پیشنهاد را جا انداخته‌اند. اگر با منتشر شدن اموال مشخص شود برخی ثروت قابل توجهی دارند، در صورتی که مانند خود آقای قالیباف یا آقای روحانی یا جهانگیری اکثر دوران کاری خود را در سازمان‌های دولتی مشغول بوده‌اند؛ این نشان‌دهنده اشکالی در کار آن‌ها (مگر در مواردی مانند ارث خانوادگی و…) و طبعا ناشایستگیشان نخواهد بود؟ مگر خود ما با فهمیدن اینکه مثلا دست‌فروشی خانه نسبتا بزرگی دارد تعجب نمی‌کنیم و مظنون نمی‌شویم؟

ممکن است گفته شود تشخیص این‌گونه موارد با قوه قضاییه است و رییس جمهور و وزرا اموال خود را به این قوه اعلام می‌کنند. اما امکان دارد قوه قضاییه به هر دلیلی رسیدگی نکرده باشد یا مثلا شهردار که اموال خود را به قوه قضاییه اعلام نمی‌کند.

با توجه به این توضیحات می‌توان گفت همراه شدن ثروت و شغل دولتی در اکثر دوران کاری، نشان عدم شایستگی است.

پی‌نوشت: به نظرم با این اوضاع کاندیداها حتی چنین ناشایستگی‌ای (در صورت مشخص شدن)، لزوما مانع رای دادن به آن فرد نخواهد بود.

ما همچنان ماییم

در مقدمه کتاب جامعه‌شناسی خودمانی، حسن نراقی اشاره‌ای می‌کند به کارهای گذشتگان اطراف موضوع این کتاب (شناخت و انتقاد از رفتارهای فردی و اجتماعی ایرانیان). یکی از این کتاب‌ها، کتاب سازگاری ایرانی مهندس بازرگان است. نراقی قطعه‌هایی از این کتاب را می‌آورد. من هم آن قطعات را اینجا بازنویسی می‌کنم تا با هم آن‌ها را مرور کنیم:

«… ضمنا نباید فراموش کرد که روح ایرانی چندان خالص، الهی و استوار بر پایه‌های محکم تقوی و حق‌پرستی نبوده‌است. در اشعار فارسی اسم خدا را زیاد می‌بینیم و همین‌طور در همان ابیات اسم می و معشوق را… در شدیدترین دوران‌های تقدس و تشیع در دربارهای صفویه و قاجاریه به حداکثر شرابخواری و زن‌بازی و عیاشی بر می‌خوریم. سفاکی‌ای که صفویه به مردم و حتی به افراد خاندان خود می‌کردند بی‌سابقه بوده است… و البته خود را مروج تشیع و مخلص آستان ولایت می‌دانستند؛ پیاده از اصفهان تا مشهد می‌رفتند، گنبد و بارگاه تعمیر می‌کردند؛ مرحوم مجلسی را وسیله دادند که آن دریای عظیم مجموعه روایات و اخبار را جمع کند… ولی در مجلسشان به نوشته مورخین و به شهادت گچ‌بری‌ها و نقاشی‌های موجود به‌جای گیلاس، قدح شراب خورانده می‌شد و شب‌های جشن یک بازار قیصریه را با چراغانی و شراب و شیرینی پر از زن‌های مطرب و غیر مطرب طناز اختصاصا برای شاه قرق می‌کردند، این دوگانگی روح ایرانی یا جمع بین دیانت و معصیت را شاید هیچ…»

در صحبت از سر بقای سه هزار ساله ایران:

«وقتی بنا باشد ملتی بطور جدی با دشمن روبرو نشود تا آخرین نفس نجنگد و بعد از مغلوب شدن سرسختی و مخالفت نکند بلکه تسلیم اسکندر شود و آداب یونانی را بپذیرد، اعراب که می‌آیند در زبان عربی کاسه گرم‌تر از آش شده صرف‌ونحو بنویسد یا کمر خدمت برای خلفای عباسی بسته دستگاهشان را به جلال و جبروت ساسانی برساند، در مدح سلاطین ترک چون سلطان محمود غزنوی آبدارترین قصاید را بگوید، غلام حلقه‌بگوش چنگیز و تیمور و خدمتگزار و وزیر فرزندانش گردد یعنی هر زمان به رنگ تازه وارد درآمده به هرکس و ناکس تعظیم و خدمت کند، دلیل ندارد که نقش و نام چنین مردم از صفحه روزگار برداشته شود. سرسخت‌های یک‌دنده و اصولی‌ها هستند که در برابر مخالف و متجاوز می‌ایستند و به جنگش می‌روند یا پیروز می‌شوند یا احیانا شکست می‌خورند و وقتی شکست خوردند حریف چون زمینه سازگاری نمی‌بیند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبرو می‌شود از پا درشان می‌آورد و نابودشان می‌کند»

و من به این فکر می‌کنم که چه می‌شود
بازرگان‌ها می‌آیند و می‌گویند
ما هم فریاد می‌کشیم
سلام بر بازرگان، نخست‌وزیر ایران
مرگ بر بازرگان، پیر خرفت ایران

ما همچنان ماییم

سیگاری و خوابالو

مقدمه: این نوشته صرفا یک داستان و گفت و شنود خیالی است.

در خانواده ما همیشه سر سیگار دعواست. هر بار پدرم سیگارش را روشن می‌کند، خواهرم دعوایی به راه می‌اندازد: «بابا نکش برات ضرر داره علم پزشکی و آمار ثابت کرده اینجور سیگار کشیدن مداوم ۶ سال از عمر آدم کم می‌کند. ما دوستت داریم، می‌خوایم ۶ سال بیشتر پیشمون باشی». بلافاصله برادرم شروع می‌کند که: «هرکسی حق داره این حرف‌ها رو بزنه جز تو، خودت روزی ۱۰ ساعت می‌خوابی همون علم ثابت کرده ۷ ساعت خواب برای آدم کافیه. میدونی ۳ ساعت خواب اضافه هر روز می‌شه چقدر؟ ۴۵ روز در سال، اگر ۶۰ سال ادامه بدی، ۷.۵ سال از عمرت رو اضافه خوابیدی. ما هم دوست داریم ۷.۵ سال بیشتر کنارمون باشی». خواهرم ادامه می‌دهد:«باز تو مقایسه بی‌ربط کردی. سیگار ضرر داره همه دکترا اینو می‌گن برای سلامتی مضره حتی خیلی جاها ممنوعه. به خواب من چه ربطی داره اونکه ضرری نداره من درس و کارام زیاده باید زیاد بخوابم بهم کمک می کنه».

حوصله جاودانگی

چند روزی بود که همه چیز در وبلاگ آماده بود برای نوشتن، اما موضوعی برای نوشتن پیدا نمی‌کردم. دیروز در حال ورق زدن شعرهای دفترچه یادداشتم، به این بیت از فاضل نظری برخورد کردم.

مرا که طاقت این چند روز دنیا نیست
چگونه حوصله‌ی جاودانگی باشد؟!

جاودانگی و فنای انسان از چند سال گذشته تا همین امروز، برای من مسأله مهمی بوده، این بیت را که دیدم گفتم کمی در این مورد بنویسم. نمی‌خواستم وبلاگم را با چنین موضوعی شروع کنم اما چند روزی گذشته و موضوعی برای نوشتن پیدا نکرده‌ام، پس از همین بیت شروع می‌کنم.
یادم می‌آید در دوران کودکی از مادرم می‌پرسیدم: «تو بهشت آدم از بازی سیر نمی‌شه؟» و مادرم پاسخ می‌داد: «نه خدا بهشت رو طوری ساخته که از خوشی‌هاش سیر نشی بهشون عادت نمی‌کنی». بعدها که بزرگتر شدم مثلا می‌شنیدم انسان در بهشت هم علم می‌آموزد (و من این را مترادف با مدرسه رفتن می‌دانستم) بلافاصله می‌گفتم: «که چی؟ اگر زمان بی‌نهایت هست برای چی درس بخوانم یا حتی کاری بکنم؟». با این‌حال همواره با تمام اشکالات و ناهماهنگی‌هایی که به نظرم می‌رسید، معاد،بهشت و جهنم را دلیلی بر معنا دار بودن زندگی می‌دانستم. امروز می‌بینم که زندگی با یا بدون معاد معنایی ندارد.
نه طاقت زندگی فانی دارم، نه حوصله جاودانگی را