امیر خادم بعد از ماجرای کشته شدن مهسا امینی، همان اوایل، یک سری مطالبی نوشت با عنوان انقلاب ما. من هم برای خودم مواردی را هنگام خواندن گفتارهای یکم، سوم و چهارم نوشتم. در این مطلب قصد دارم آن یادداشتها را با کمی توضیح بیشتر بازنویسی کنم.
ادامه ی مطلبShowing all posts tagged ایران
زن، زندگی، آزادی. صلح و امید و شادی. معرفی مقاله، نویسنده، کتاب
طی این مدتِ نزدیک به سه ماه نوشتههایی در مورد جنبش زن، زندگی، آزادی خواندم. یک سری از آنها را که به نظرم خوب و قابل توصیه بودند برای دوستانم هم فرستادم (در توییترم هم بازنشر کردم). به نظرم رسید اینجا هم معرفی کنم. علاوه بر آن اینجا موارد دیگری مثل افرادی که نوشتههایشان را دنبال میکنم، کتابهایی که تا امروز خواندهام و به نظرم قابل توصیه هستند، وبسایتهایی که به طور مشخص در این حوزه فعالیت میکنند را بیاورم.
ادامه ی مطلبهمه اعتراضها جرمن
آخرین نوشتهام برمیگردد به ۱۷ آبان. درست یک هفته قبل از اعتراضات آبان که جرقه شروعش افزایش قیمت بنزین بود. و در ادامه کشته شدن مردم، خاموشی اینترنت و … پس از ۲۴ آبان نمیتوانستم نوشتن را با مطلبی غیر سیاسی از سر بگیرم. نمیشد.
آبان، بنزین، اینترنت، هواپیما
متن یا طرح نوشتهای به نظرم نمیرسید، حتی در حدی که مرا راضی به شروع نوشتن کند. خیلی سخت میتوانم آن طور که برایم قابل قبول است حول این موارد بنویسم. اتفاقات پی در پی بعد از آن هم کمکی نکرد. تصاویر اعتراضات، واکنش مقامهای رسمی به آن، مقدمات انتخابات مجلس، کشته شدن قاسم سلیمانی، زدن هواپیما با موشک، ماجراهای بعد از زدن موشک، …
الان هم که کرونا و البته به لحاظی که من قبلیها را مد نظر دارم با موارد قبلی قابل مقایسه نیست.
رژیم حاکم هنوز اعلام نکرده چند نفر را در ماجرای تظاهرات آبان کشته و در مجموع چند نفر کشته شدهاند.
در مورد شلیک به هواپیما توضیح و پیگیریای انجام نشده.
رد صلاحیتها هم که …
جای توجیه نمانده
در مجموع به نظر من جای توجیه بسیار کمی برای دفاع اخلاقی از حکومت جمهوری اسلامی مانده. این را در صحبتها با افراد مدافعی که به نظرم معقول هستند هم میبینم.
قبلا در موضعگیری در رابطه با حکومت و وظیفه اخلاقی افراد نسبت به آن به محدوده تعلیق(محدودهای که قضاوتم را به تعلیق در میآورم) وسیعی قائل بودم. اما الان محدوده تعلیقم بسیار کوچک است.
مشخصا به نظرم کار کردن در مجموعه خبرگزاری صدا و سیما و مجموعه سپاه به جد غیر اخلاقیست. سپاه به عنوان بازوی سرکوب حکومت و خبرگزاری صدا و سیما با نداشتن دغدغهای نسبت به حقیقت و تلاش برای پوشاندن و کمک به ادامه یافتن حکومتی که عامل درد و رنج بسیاری است.
چه باید کرد؟
سایت آسو کار جالبی انجام داده. یک پرونده درست کرده با عنوان همه ایرانها در آن افراد مختلف چشماندازشان از ایران را نوشتهاند. ایده به نظرم بسیار جالب است. شفاف شدن چشماندازها کمک میکند خودمان بهتر چشماندازمان را ارزیابی کنیم، به پیدا کردن راههای رسیدن به چشمانداز کمک میکند و به اشتراک گذاشتنشان کمک میکند به نقد آنها و هم شکلگیری تصویر مشترک.
هرچند ایده آسو جالب بود و تعداد چشماندازهای ترسیم شده قابل توجه، اما محتواها به نظرم کیفیت لازم را نداشتند. تفصیل و دقت نوشتهها کم بود. من تنها کمی این نوشته از آقای حسین رئیسی را پسندیدم. با برخی از نویسندگان آشنایی کمی داشتم و مطالب آنها را در جاهای دیگر خوانده بودم، اما نوشته همان افراد هم کیفیت مورد انتظار را نداشتند.
ادامه ی مطلبدشمن بیرونی، دشمن درونی
When there is no enemy within, the enemies outside cannot hurt you
وقتی دشمنی در درون نداری، دشمنان بیرونی نمیتوانند آسیبی برسانند
ضرب المثل آفریقایی
تا اینجای این نوشته(به همراه عنوان) را مدتها پیش(۸ ماه قبل) نوشتم. قصد داشتم چیزی بنویسم در رد اولویت دادن به دشمن بیرونی و بگویم که دست بردارید از اولویت دادن به دشمن بیرونی و بپردازید به دشمن درونی. بگویم که اصلا دشمن یعنی چه؟ به چه معنایی دشمن داریم به چه معنایی نداریم. در بعد فردی، جمعی، سیاسی توجهها را از دشمن بیرونی دور و به دشمن بیرونی نزدیک کنم، بگویم برخی برداشتها از مفهوم دشمن محلی ندارد و منظورم از دشمن درونی چیست.
اما دیدم بدون دست گذاشتن و بررسی موردی نمیتوانم حکمی بکنم. دیدم حتی اگر بتوانم برای ایران امروز بگویم اولویت دادن به دشمن بیرونی راهگشا نیست، شاید برای کشوری دیگر یا حتی ایران دیروز مبارزه با دشمن بیرونی راهگشا بوده باشد. دیدم خودم هم جاهایی این دو را اشتباه گرفتهام و اشتباهم همیشه این نبوده که به دشمن بیرونی اولویت دادهام، اتفاقا گاهی به دشمن درونی پرداختهام در حالی که باید به دشمن بیرونی میپرداختم.
مطلب جالبی هم در این مورد ندیدم که حداقل آن را معرفی، ترجمه یا خلاصه کنم. پس تصمیم گرفتن این نوشته را از وضعیت پیشنویس در بیاورم و آن را منتشر کنم و به جای اهداف قبلی، این سوال را مطرح کنم کِی دشمن بیرونی، کِی دشمن درونی؟ اولویت مقابله با کدام است؟ اصلا کدام دشمن؟
به روحانی رأی دادم، فعلا هم پشیمان نیستم
من در انتخابات سال گذشته(۹۶) به آقای روحانی رأی دادم. امروز هم بعد از یک سال که نگاه میکنم با وجود همه اتفاقات از رأی خودم پشیمان نیستم. برای انتخابم دلایلی داشتم که به نظرم هنوز سر جای خودشان باقیاند و میخواهم آنها را در این نوشته مرور و کمی بیشتر بررسی کنم.
ابتدا کمی از نگاه خودم به نظام بگویم، اینکه چه میخواهم و چقدر روی زندگی من تأثیر میگذارد. ابتدا با میزان و نحوه تأثیرگذاری شروع میکنم.
به لحاظ اقتصادی در شرایط شخصی و خانوادگیای قرار دارم که پیشبینی میکنم تغییر در سطح ریاست جمهوری اثر محسوسی روی زندگی من نداشته باشد. خودم فعلا به حداقل رفاه قانع هستم و شرایط اقتصادی خودم و خانواده به گونهای است که تأمین بودن حداقل رفاهم وابستگی کمی به تغییرات نظام دارد. اما خوشحالتر خواهم بود اگر اوضاع اقتصادی قدری بهتر شود و مردم راحتتر باشند، همچنین از اینکه ببینم افزایش نشانههای فقر را و بدانم فقر بیشتر شده ناراحت میشوم.
چرا ملتها شکست میخورند – حفظ انقلاب
کتاب چرا ملتها شکست میخورند در ابتدای فصل دوازدهم به انقلابها و تلاش برای تغییرات بنیادینی میپردازد که با هدف تغییر وضع موجود شروع کردند اما پس از پیروزی همان مشکلها و مسائلی که برای تغییر آنها انقلاب شده بود، دوباره به شکلی دیگر بازتولید شدند. مشخصا در این کتاب منظور، بازتولید نهادهای استثماری در حوزه سیاست و اقتصاد است.
اما چرا این اتفاق میافتد مگر هدف انقلاب تغییر و تحول همین ساختارها نبوده و برای انقلاب هزینههای بسیاری پرداخته نمیشود؟ پس چرا به اهداف خود نمیرسند؟ چطور فراموش میشود و با شکلی دیگر همان روند گذشته ادامه مییابد؟ آیای همه تغییرات بنیادین محکوم به شکست هستند؟ نباید به هیچ وجه انقلاب کرد؟
کتاب در ادامه فصل تلاش میکند به این سوالها پاسخ دهد. انقلاب انگلیس و فرانسه را مثالی میزند بر رد این ادعا که همه تغییرات بنیادین محکوم به شکست هستند. این دو انقلاب نظام قبلی خود را باز تولید نکردند، انقلاب آنها مقدمهای شد برای قرار گرفتن یا پیش رفتن در چرخه تکاملی نهادهای فراگیرتر. کتاب چرا ملتها شکست میخورند سه عاملی که در این دو انقلاب سبب آسان شدن شکلگیری نهادهای سیاسی فراگیرتر شدند(در مقابل نهادهای استثماری نظام قبلی) را بر میشمرد.
چرا ملتها شکست میخورند – نقاط عطف
این روزها مشغول خواندن کتاب چرا ملتها شکست میخورند هستم. نظریه اصلی کتاب این است که علت توسعه و عدم توسعه کشورها مختلف به ساختار نهادهای سیاسی و اقتصادی آنها برمیگردد و از بین این دو نهاد هم نهاد سیاسی اهمیت بیشتری دارد. نویسندگان کتاب نهادها را به سه دسته تقسیم میکنند.
۱- نهادهای دیکتاتوری
کشورهایی که قدرت در یک فرد جمع شده و او اختیارات گستردهای دارد. بخش اعظمی از ثروت و قدرت در دست یک نفر است.
۲- نهادهای اندک سالار
کشورهایی که قدرت و ثروت در اختیار یک حزب یا گروه خاص قرار دارد.
۳- نهادها فراگیر و کثرتگرا
کشورهایی که قدرت و ثروت در آن پخش شده و تا جای ممکن فراگیر میان مردم توزیع شده.
ادعای نویسندگان این است که توسعه پایدار به نهادهایی از نوع سوم نیاز دارد. در تلاش برای کارآمد نشان دادن این نظریه کتاب نظریههای دیگر را مطرح کرده و رد میکند. سپس تلاش میکند که اوضاع کشورها را با توجه به نظریهای که خودش طرح کرده توضیح دهد.
این مقدمه، برداشت و خلاصهای بود که من از سه فصل اول کتاب داشتم. اما فصل چهارم در مورد علت شکل گیری این نهادها و اینکه چه میشود کشورهایی که شرایط نزدیک به هم داشتند ظرف ۱۰۰ سال کاملا واگرا میشوند. برخی به سمت توسعه، برخی به سوی استثمار.
به دنبال سایه همای
با گذاردن عنوان «به دنبال سایه همای» به روی مجموعه مقالههای خود که به تازگی انتشار یافته، آیا منظورتان این بودهاست که هسته مرکزی مقالههای خود را نبردی بر ضد نفوذ تمدن غربی در شرق، و لزوم جلوگیری از تسلیم بیچون و چرای شرق به این تمدن، قرار داده باشید؟
نبردی در بین نیست. در واقغ تلاش نومیدانهای بیش نیست. کشور ما با آنکه هنوز صنعتی نشده است، از یورش تمدن صنعتی در امان نمانده. ما نزدیک است که همه آنچه ظریف و شریف و خوب در خصائل ملیمان بوده، از دست بدهیم؛ بدون آن که در مقابل، از مزایای تمدن غرب بهره بگیریم.
من نمیتوانم قبول کنم که ما یک ملت «بازیگر» شویم؛ آماده برای آن که از همه چیز تقلید کند؛ یا آنکه رفتاری نظیر رفتار مردم تازه به دوران رسیده داشته باشیم، یعنی شکوه و جلال تمدن «پلاستیک» و رادیوی ترانزیستوری و پپسی کولا چشم ما را خیره کند. موضوع این نیست که کسی مخالف تمدن غرب باشد، ابدا چنین چیزی نیست. خود من، چند سالی از باارزشترین و بهترین دورانهای زندگیم را در غرب گذراندهام و یکی از ایرانیانی هستم که خیلی به فرهنگ غرب مدیوناند.
ولی نگرانی در آن است که «پرستش غرب» نزد عدهای، مرادف با ایمان کورکورانه، انقیاد و تقلید شده است.
این طرز فکر، حس ابتکار و شخصیت را تضعیف میکند، و خواه ناخواه موجد تنبلی مغز و فساد اخلاقی و ابتذال میگردد.
برای ملتی که صاحب میراث عظیم فرهنگی است و گذشته پرشکوهی را به دنبال خود میکشد و بار سنگینی از تاریخ بر پشت دارد، ناروا و زننده است که سبکسری از خود نشان دهد، و خود را آنقدر پایین آورد که تا حد یک «تقلیدچی» تنزل کند.
من غالبا این سوال را از خود میکنم: هدف ما بطور دقیق چیست؟ این، که یک کشور پیشرفته بشویم؟ بسیار خوب. ولی یک «کشور پیشرفته» در واقع چگونه کشوری است؟… هدف ما، رسیدن به کشورهای صنعتی است، در حالی که یقین نیست که «پیشرفتهها» از ما «عقبمانده»ها خوشبختتر باشند.
آنچه دنیا کسر دارد، یعنی هم پیشرفتهها و هم عقبماندهها کسر دارند، سعادتی است که واقعا سعادت باشد؛ سعادتی ساده، استوار و انسانی…
از کتاب گفتهها و؛ ناگفتهها – محمدعلی اسلامی ندوشن.
ایران شکارچی آمریکا
مدتی پیش حکایتی شنیدم با این مضمون که: شکارچیای که مدت زیادی دنبال شکار باشد خودش تبدیل به شکار میشود چرا که در تعقیب شکار هرکجا که شکار میرود شکارچی هم میرود. هر کاری که شکار میکند شکارچی هم میکند. این حکایت که فکر میکنم از نیچه باشد مرا یاد ایران و آمریکا میاندازد. ایران یا دقیقتر بگویم حکومت جمهوری اسلامی ایران، خیلی ادعا دارد که آمریکا بد است، ذاتش سالم نیست، هرکاری میکند مشکل دارد و به نوعی برای نابودی و شکار آمریکا در وسع خودش یا حداقل در شعار دادن تلاش میکند. اما من وقتی به رفتار حکومت نگاه میکنم، میبینم اگر آمریکا آنچه باشد که اینها میگویند ما خودمان آمریکایی در مقیاس کوچک هستیم حتی برخی اوقات احساس خوبی دارم که ایران جایگاه آمریکا را ندارد. وگرنه معلوم نبود چه بر سر دنیا میآورد.
رهبر نظام و همفکرانش از امپراتوری رسانهای غرب صحبت میکنند که واقعیت را نشان نمیدهد، مردم را به راههای خاصی هدایت میکند و ایرادات دیگر. اما صدا و سیمای خودشان چه؟ از شکنجه و زندانهای آمریکا صحبت میکنند انگار نه انگار که ابتدای انقلاب حتی سیلی زدن غیر مجاز اعلام شد و هنوز ۴۰ سال نگذشته از آنجا به کجا رسیدهایم، به کجا خواهیم رفت؟ از فساد سیاسی و غیر سیاسی حرف میزنند گویی ما در حد وسع خودمان کم فساد کردهایم. ادعا میکنند نگاه غرب به زنان ابزاری است اما یکبار به صراحت نگاه خود را به جایگاه زنان نمیگویند، در عمل که هیچ. از آمریکا میخواهیم دست از سر کشورهای دیگر بردارد خود را به عنوان الگو نشان ندهد از بقیه نخواهد که در پی او حرکت کنند. باز حداقل غرب و آمریکا موفقیتهایی داشتهاند ما چی؟ دماغمان را نمیتوانیم بالا بکشیم در کارهای ساده خود ماندهایم ادعای تمدن سازی داریم و الگو شدن برای جهانیان.
به این حکایت که فکر میکنم یاد همین موضوع میفتم. انگار بعد از انقلاب و آن اتفاقات اینقدر در پی شکار آمریکا بودیم که خود در حال تبدیل شدن به آن هستیم.
ما همچنان ماییم
در مقدمه کتاب جامعهشناسی خودمانی، حسن نراقی اشارهای میکند به کارهای گذشتگان اطراف موضوع این کتاب (شناخت و انتقاد از رفتارهای فردی و اجتماعی ایرانیان). یکی از این کتابها، کتاب سازگاری ایرانی مهندس بازرگان است. نراقی قطعههایی از این کتاب را میآورد. من هم آن قطعات را اینجا بازنویسی میکنم تا با هم آنها را مرور کنیم:
«… ضمنا نباید فراموش کرد که روح ایرانی چندان خالص، الهی و استوار بر پایههای محکم تقوی و حقپرستی نبودهاست. در اشعار فارسی اسم خدا را زیاد میبینیم و همینطور در همان ابیات اسم می و معشوق را… در شدیدترین دورانهای تقدس و تشیع در دربارهای صفویه و قاجاریه به حداکثر شرابخواری و زنبازی و عیاشی بر میخوریم. سفاکیای که صفویه به مردم و حتی به افراد خاندان خود میکردند بیسابقه بوده است… و البته خود را مروج تشیع و مخلص آستان ولایت میدانستند؛ پیاده از اصفهان تا مشهد میرفتند، گنبد و بارگاه تعمیر میکردند؛ مرحوم مجلسی را وسیله دادند که آن دریای عظیم مجموعه روایات و اخبار را جمع کند… ولی در مجلسشان به نوشته مورخین و به شهادت گچبریها و نقاشیهای موجود بهجای گیلاس، قدح شراب خورانده میشد و شبهای جشن یک بازار قیصریه را با چراغانی و شراب و شیرینی پر از زنهای مطرب و غیر مطرب طناز اختصاصا برای شاه قرق میکردند، این دوگانگی روح ایرانی یا جمع بین دیانت و معصیت را شاید هیچ…»
در صحبت از سر بقای سه هزار ساله ایران:
«وقتی بنا باشد ملتی بطور جدی با دشمن روبرو نشود تا آخرین نفس نجنگد و بعد از مغلوب شدن سرسختی و مخالفت نکند بلکه تسلیم اسکندر شود و آداب یونانی را بپذیرد، اعراب که میآیند در زبان عربی کاسه گرمتر از آش شده صرفونحو بنویسد یا کمر خدمت برای خلفای عباسی بسته دستگاهشان را به جلال و جبروت ساسانی برساند، در مدح سلاطین ترک چون سلطان محمود غزنوی آبدارترین قصاید را بگوید، غلام حلقهبگوش چنگیز و تیمور و خدمتگزار و وزیر فرزندانش گردد یعنی هر زمان به رنگ تازه وارد درآمده به هرکس و ناکس تعظیم و خدمت کند، دلیل ندارد که نقش و نام چنین مردم از صفحه روزگار برداشته شود. سرسختهای یکدنده و اصولیها هستند که در برابر مخالف و متجاوز میایستند و به جنگش میروند یا پیروز میشوند یا احیانا شکست میخورند و وقتی شکست خوردند حریف چون زمینه سازگاری نمیبیند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبرو میشود از پا درشان میآورد و نابودشان میکند»
و من به این فکر میکنم که چه میشود
بازرگانها میآیند و میگویند
ما هم فریاد میکشیم
سلام بر بازرگان، نخستوزیر ایران
مرگ بر بازرگان، پیر خرفت ایران
ما همچنان ماییم