از این اجرای نمایشنامه گودو دو قسمت را جدا کرده بودم که جایی استفاده کنم. ولی نشد. به نظرم کاملا مناسب آمد که اینجا بیاورم. به جز ویدئو قسمتی از گفتهها را هم به صورت متن در انتها خواهم آورد. این را هم بگویم که یادم نمیآید زیرنویس از کجاست اما به نظرم ترجمه دقیق و درستی نکرده.
ادامه ی مطلبShowing all posts tagged عادت
عادت کردن برای حفظ منابع
در حال مرور کتاب Daily Rituals: How Artists Work بودم، نقل قولی از ویلیام جیمز شده بود با این مضمون که هر چه سهم بیشتری از انجام کارهای روزمره زندگیمان تبدیل به عادت شود، ذهنمان آزادانهتر و قدرت بیشتری برای انجام کار خودش پیدا میکند.
در نگاه اول به نظر نکته جالبی میآید و از جنس مدیریت منابع. هر چقدر از منبع تمرکز، توجه و قدرت ذهنمان در کارهایی که اولویت آنچنانی برایمان ندارند خرج کنیم برای دیگر کارها که گاهی اهمیت چندین برابری دارند کمتر میماند. برای مثلا اینکه هر روز تصمیم بگیریم صبحانه ناهار چی بخوریم به جای داشتن برنامه معین از قبل یا داشتن انتخابهای ثابت.
اتفاقا در این کتاب هم با اینکه در نهایت من آن قدرها وجه مشترکی بین عادات و روال روزانه افراد پیدا نکردم، این موضوع به چشم میآمد. تعداد قابل توجهی از هنرمندان کتاب به طور مشخص اولویت جدیشان آن کاری بود که به خاطر آن بعدا مشهور شدند و برای بقیه کارهای روزانهشان کمتر از منابع مهم خود مثل قدرت ذهنی، توجه و خلاقیت خرج میکردند. حالا این خرج نکردن میتوانست آگاهانه اتفاق بیفتد یا آن قدر کارشان برایشان مهم بود خود به خود بقیه را بیاهمیت و از دور خارج میکرد.
در نگاه دوم اما به نظر من مهم است که ببینیم منابعمان از چه جنسی هستند. کدام محدود هستند و خرج کردنی، یعنی با مصرف کردن از آنها کم میشود، کدام با مصرف کردن افزایش پیدا میکند، مثلا به لحاظ ظرفیتی یا کیفیتی یا حتی مقداری.
یا نه اصلا شاید مدل دیگری مفیدتر باشد؛ کدام نوع و نحوه خرج کردنها از یک منبع کم میکند، کدام زیاد میکند. و ممکن است برای منابع مختلف فرق داشته باشد.
تشخیص بارداری از الگوی خرید
یکی دو ماه پیش این مقاله را خواندم، به نظرم خیلی جالب بود، گفتم خلاصهی(ترکیبی از خلاصه و ترجمه) بخشی از مقاله را هم اینجا بنویسم. مقاله توسط نیویورک تایمز منتشر شده و عنوانش هست: «چطور شرکتها رازهای شما را میفهمند». موضوع اصلی مقاله عادتها و چگونگی تغییر آنهاست که همراهش داستانی در مورد تلاش یک شرکت برای تغییر عادات مشتریان خود را روایت میکند. در خلاصه من از قصد، قسمت داستانی مقاله پررنگتر شده و برخی مطالب در مورد عادتها و تحقیقهایی که در مورد آن انجام شده به همراه چند داستان جنبی را حذف کردم. چون به نظرم داستان اصلی جذابتر بود و دیگر اینکه در مورد زنجیره عادت به فارسی مطالب خوبی نوشته شده(مثلا اینجا و اینجا)، همچنین کتاب معروف(خودم نخواندهام) قدرت عادت هم به فارسی ترجمه شده، بنابراین دیدم با حذف کردن این قسمتها چیز دست نیافتنیای از دست نمیرود.
پیشنوشت: تاریخ انتشار این مقاله سال ۲۰۱۲ است، فضا و دانشی که در آن سالها وجود داشته در هنگام خواندن در نظر بگیرید.
پیروزی بر عادت تودهها
هیچ چیز سختتر از پیروزی بر عادت تودهها نیست.
لنین
داشتم سخنرانی بابک احمدی در همایش «صد سال پس از انقلاب ۱۹۱۷» را میخواندم. به جمله بالا از لنین، که گویا در اواخر عمرش گفته برخوردم. و جالب اینکه طبق گفته بابک احمدی «الکساندرا کولنتای اولین زنی در تاریخ بود که در دولت لنین وزیر شد». حالا لنین و مردم زمانهاش که بسیاری اولینهای دیگر را هم رقم زدند، اینطور با رگهای از ناامیدی، از سختترین کار ممکن صحبت میکند.
تا حدی میفهمم، پیروزی بر عادتهای خودمان هم سخت است. عادت اما حتی کوچک میتواند اثری بسیار بیشتر از آنچه فکر میکنیم بر زندگیمان داشته باشد. عادتها ریزش میکنند، در اجزای زندگیمان پایین میروند و تغییر میدهند. وقتی عادتی شکل میگیرد به آن خو میگیریم و تبدیل به ناحیه امن ما میشود، خارج شدن از آن و تغییرَش بسیار مشکل است. خیلی وقتها باوری در من تغییر میکند اما رفتار و احساسات من تا مدت طولانی در ذیل باور قبلی میماند. عادتهایی که باور قبلی ساخته به راحتی و سریع تغییر نمیکنند حتی برخی مواقع متوجه نیستم که این عادات تا کجا ریزش کردهاند. تازه بعد از مدتی اگر موفق شوم آن باور را به ظهور برسانم، اثرش را به مرور در رفتار و احساساتم میبینم و عادتهای جدید شکل میگیرد.
ما عادت میکنیم
هنوز به نسبت بقیه سالهای زیادی را پشت سر نگذاشتهام اما طی همین مدت کم به واسطه تجربههای مستقیم و غیر مستقیمی که داشتهام تقریبا برایم یک اصل شده که انسان به هرچیزی میتواند عادت کند و معمولا هم میکند. در واقع عادت نکردن به تمرین نیاز دارد و به نظر، حالت پیشفرض انسان عادت است. پدر و مادر فکر میکنند که اگر بچه آنها فلان کار را کرد، مثلا سیگار کشید یا بدون اجازه آنها ازدواج کرد دیگر نمیتوانند تحمل کنند اما میکنند. خود ما ممکن است فکر کنیم با حقوقی از یک میزان کمتر، با خانهای کمتر از ۵۰ متر، با ۱۲ ساعت کار روزانه با کمتر از ۴ ساعت خواب در هر شب نمیتوانیم زندگی کنیم اما وقتی اتفاق میافتد و ادامه میدهیم، میبینیم که میتوانیم و به آن عادت میکنیم. محدودهای که انسان میتواند در آن به زندگی ادامه بدهد از آنچه فکر میکنیم بسیار وسیعتر است.
این قضیه جنبه دیگری هم دارد و آن این است که به نظر میرسد بازه حسی که ما نسبت به یک شرایط داریم هم آنچنان بازه محدودی نیست. تناسب احساس ما به شرایط بیرونی کمتر از آن چیزی است که شاید به نظر میرسد. مثلا اگر فردی خانه ۳۰۰ متری دارد الزاما شادتر و راضیتر از فردی که خانه به مراتب کوچکتری دارد نیست. احساسات ما به نگاه و دیگر مسائل درونیمان هم بستگی دارند و حتی شاید بستگی جدیتر. بدون تغییر شرایط بیرونی و با رجوع به درون خودمان(تغییر درونی) میتوان احساسات را تغییر داد.
فهم این موضوع برای من دو مسأله دیگر در پی خود میآورد که میتوان گفت به نوعی دو روی یک سکهاند آزادی و پوچی. شما میتوانید میلیاردها تومان پول و سرمایه داشتهباشید یا حقوق ماهیانه ۵ میلیون تومان و میزان شادی و رضایتتان اختلاف چندانی نداشته باشد. میتوان مسافرتی تفریحی با بهترین امکانات رفت یا در همین خیابانهای تهران قدم زد و لذتی که از این دو میبریم تفاوت چندانی نداشته باشد. به خصوص اگر روی نگاه و درونتان کار کنید این کارها خیلی سادهتر میشود. شاید شنیده باشید که برخی از اتفاقات ساده مانند آواز پرندگان لذتی میبرند که افراد دیگر از خرید و رانندگی بهترین ماشین نمیتوانند ببرند.
آیا این معنای زندگی را کمرنگ نمیکند؟ حالا که آزادیم تا تلاش کنیم خانهای چند صد متری داشته باشیم یا به خانه صد و چند متری بسنده کنیم. آزادیم که به خوردن کباب عادت کنیم یا نان و ماست. آزادیم که آنچه میخواهیم انتخاب کنیم و دلیل محکمی برای انتخاب هیچ گزینهای وجود ندارد، مگر انتهای آزادی همین نیست که بین دو راه انتخاب کنیم درحالی که هیچ یک از این دو برتری خاصی بر دیگری ندارند؟