تنها علت ناخشنودی انسان در آن است که نمیداند چگونه در اتاقش آرام بگیرد.
آلن دوباتن – هنر سیر و سفر
فکر میکنم جملهای به همین مضمون از پاسکال هم نقل شده است.
تنها علت ناخشنودی انسان در آن است که نمیداند چگونه در اتاقش آرام بگیرد.
آلن دوباتن – هنر سیر و سفر
فکر میکنم جملهای به همین مضمون از پاسکال هم نقل شده است.
دیشب پس از گوش دادن به یکی از گفتگوهای رادیو مذاکره، با خود فکر میکردم چطور میشود که این گفتگوها فراتر از دو طرف گفتگو میرود؟ از طرفی به یاد سری گفتگوهای خشت خام افتادم، آنها هم بسیار خوب بودند و همین حس فراتر رفتن از دو طرف گفتگو را به من میدادند. انگار به یک سری نکاتی اشاره میشود که خارج از فضای گفتگو مطرح نمیشود حتی شاید خودشان هم خیلی قبل از شروع گفتگو متوجه این مسائل نباشند.
چیزی که توجه من را جلب کرد گفتگو کنندههای هر دو سری این گفتگوها بود یعنی محمدرضا شعبانعلی در رادیو مذاکره و حسین دهباشی در خشت خام. هر دوی آنها مهارت قابل توجهی در گفتگو دارند. گفتگو شوندههای بسیار خوبی انتخاب میکنند. خودشان بر مبحث مورد بحث مسلط هستند، بحث را بسیار خوب هدایت میکنند و به خوبی نکات را برجسته میکنند.
توضیح کوتاه در مورد این دو: رادیو مذاکره تعدادی فایل صوتی در رابطه با مذاکره بود، در ادامه شامل سری گفتگوهایی شد تحت همین نام ولی در مورد داستان کسب و کارها و افراد مرتبط با آن. خشت خام هم زیر مجموعه پروژه تاریخآنلاین(در مورد آن قبلا اینجا نوشتهام) قرار میگیرد و شامل گفتگوهایی با افراد مطلع از تاریخ معاصر ایران است.
همه اینها مرا به یاد آنچه از سقراط گفته میشود انداخت. از سقراط نوشتهای نمانده، اطلاعات امروز ما از وی عمدتا بواسطه آثار افلاطون است. آنچه درباره سقراط مشهور است گفتگوهای اوست. گفته میشود در میدان شهر راه میرفته و با مردم گفتگو میکرده. خودش گفته که، کار من مانند کار مادرم است(مادر سقراط ماما بوده)، من مامای روان هستم در واقع خود را اصطلاحا یک معلم یا کسی که آموزش میدهد نمیدانسته. از نقل قولهای مشهوری که از وی میکنند این است: «بصیرت واقعی از درون میجوشد». شاید اصلا به آموزش به معنای رایج امروز اعتقاد نداشته، سقراط با تشبیه کار خودش به مامایی معتقد بوده همانطور که ماما فرآیند زایمان را تسهیل میکند او هم به فرد مقابل خود کمک میکرده تا با اتکا به قوای درونی خود اندیشه خود را بیان کند و در نهایت شاید هردو به حقیقت نزدیکتر شوند.
هر دو سری گفتگوهای بالا با وجود شرایط متفاوت به نوعی سقراط گونه هستند.
معمولا در اخلاق از این صحبت میشود که چه چیزی به عمل ما ارزش میدهد حسن نیت ما یا خوب بودن نتیجه کار و بدین ترتیب معمولا فیلسوفان اخلاق به دو گروه تقسیم میشوند مثلا میتوان گفت کانت به حسن نیت توجه داشته و جان استوارت میل به نتیجه. به گروه اول اصطلاحا وظیفهگرا و گروه دوم پیامدگرا گفته میشود.
نمیدانم فقط در اطراف من اینطور بوده یا در بقیه جاها هم جمله «نیت اصل و مهم است» و جملات مشابه آن، قشنگ و حکیمانه محسوب میشوند. در صورتی که خودم در سالهای اخیر هر وقت میشنوم که نیت مهم است یاد این جمله ولتر میفتم:
جاده جهنم با نیتهای خوب سنگفرش شده
به نوعی حس میکنم با اصل قرار دادن نیت هر غلطی میخواهیم میکنیم و از زیر بار مسئولیت نتیجه آن شانه خالی میکنیم. دو سه روز پیش در حال تماشای سریال هاوس بودم و به نحو خوبی این نکته را بیان کرد.
توضیح در پرانتز: به دکتر فورمن(روپوش سفید) که در حال حاضر با دکتر هاوس(عصا دارد) کار میکند پیشنهاد کار با دکتر دیگری شده با شرایط بهتر.
در نهایت نمیخواهم بگویم گروه دوم درست است یا من در گروه دوم قرار دارم. همچنین نمیخواهم مانند برخی افراد که موضوع را نمیفهند یا اولویت بندی را، بگویم هر دو مهم هستند(دیدهاید بعضی مردم و سیاستمداران را، هر جا به این موارد برخورد میکنند میگویند هر دو مهم است، هر دو را میخواهیم یا انجام میدهیم انگار ایدهی هر دو به ذهن هیچ کس قبل از آنها نرسیده). فقط مسأله به نظرم به این سادگیها نیست که با نیت خوب سر و تهش را به هم بیاوریم.
چند هفته پیش مقالهای دانلود کردم با عنوان هنر کتاب نخواندن از بهاءالدین خرمشاهی، امروز فرصت و حالی به دست آوردم که آن را بخوانم. مطابق انتظار مقاله خوبی بود. مخاطب مقاله، افراد کتابخوان هست، به پرسش چه باید خواند میپردازد و از مهارت انتخاب کتابهایی که نباید خواند صحبت میکند. کمی هم در مورد انتخاب میان عمیق یا وسیع خواندن نوشته که این مورد آخر برای خود من هم در حال تبدیل شدن به یک مسأله است.
مقاله مختصر و مفید است برای همین من خلاصه آن را بیان نمیکنم فقط جملهای از آن را اینجا نقل میکنم تا مدخلی بشود برای بیان تجربیات خودم.
برای هرکتاب علاوه بر پیشینه علمیوادبی مناسب، سن مناسب، وقت مناسب، حال مناسب، خواننده مناسب هم وجود دارد. کتابی که با زور خوانده شود، هضم نشده و جذب نشده دفع میگردد.
این مناسبهای بالا اکثرا قبل از شهرت کتاب، نویسنده و دیگر موارد قرار میگیرد. قبل از هرچیز و همچنین حین خواندن به آنها توجه کنید.
خود من کم نداشتم کتابهایی که در اواسط کار رهایشان کردهام یا به تندخوانی روی آوردهام. الان که فکر میکنم این موضوع شامل دو کتابی که در همین چند روز اخیر تمام کردم هم میشود. کتاب لیلی و مجنون را دیروز تمام کردم و در کل اصلا آن را دوست نداشتم. تقریبا ۷۰ درصد کتاب را خوانده بودم که تصمیم گرفتم ادامه آن را تندتر بخوانم و بعضی قسمتها را تورق کنم. قبل از آن کتاب معروف دیگری با نام تنهایی پر هیاهو بود که خوشم نیامد، با آن ارتباط برقرار نکردم. عجیبترین کتابی که دوست نداشتم ناتور دشت بوده، قبل از خواندن در موردش شنیده بودم و حدس میزدم از کتابهایی باشد که خیلی لذت ببرم اما اینطور نشد و برخلاف تعداد زیادی از هم سن و سالانم که عاشق این کتاب هستند از آن خوشم نیامد. هنوز هم برایم عجیب است.
شخصا بعد از اینکه کتابی را خواندم یا گذاشتم کنار، اگر کتاب مشهوری باشد یا برخی افرادی که به نظرشان اهمیت میدهم از آن کتاب تعریف کرده باشند. به این فکر میکنم که چرا من از آن خوشم نیامد سعی میکنم پاسخ آن را پیدا کنم. اوایل بدون هدف خاصی این کار را میکردم اما بعدا متوجه شدم این کار به انتخاب کتابهای بعدیم و حتی بهتر خواندن کمک زیادی میکند. مثلا فهمیدم برخی شرایط را من نداشتهام یا هنوز خوب تجربه نکردهام به همین دلیل از فلان کتاب هم خوشم نیامده. پس در آینده کتابهایی که حول این تجربه یا موضوع هستند را برنمیدارم، میگذارم برای وقتی که من هم آن شرایط را تجربه کردم یا اگر دیدم امکانش هست از تجربه آن شرایط استقبال میکنم. برعکس برخی کتابها هستند از موضوعات و تجاربی صحبت میکنند که برای من تبدیل به خاطره شده، آنها را عمیقا فهمیده و درک کردهام بنابراین معمولا کتاب حرف جدید یا جالبی برایم ندارد. اینگونه کتابها درواقع دیر بدستم رسیده. تلاش میکنم کتابهای بعدی به موقع به دستم برسند.
یقین هم نوعی مخدر است، درد زندگی را کم میکند، کمک میکند سرخوش باشیم.
زندگی با شک درد دارد، اصلا شاید نَیَرزد.
دو نوع حقیقت وجود دارد حقایق سطحی که نقیضشان نادرست است
و حقایق عمیق که نقیضشان مثل خودشان درست است
نیلز بور
فکر میکنم
عاقبت، هجوم ناگهان عشق
فتح میکند
پایتخت درد را
آیینههای ناگهان – قیصر امینپور
امیدوارم…
کارول پیرسون، در کتاب بیداری قهرمان درون میگوید:
در زندگی انسان، مقاطعی پیش میآید که انسان باید تاوان دعاهای مستجاب شده خود را پرداخت کند.
این هم یکی از نوشتههای محمدرضا شعبانعلی در وبلاگ قدیمیاش برای فراموش کردن است(در مورد این وبلاگ در اینجا توضیحات بیشتری دادهام).
این نقل قول بیشتر برای من دعاهای یک نفر برای افراد دیگر را تداعی میکند تا دعاهای فرد برای خودش. برای خودم پیش آمده که بابت دعاهای مستجاب شدهام سختی بکشم اما از جنس تاوان نبودهاند یا در خاطرم نیست. شاید چون خودمان زودتر متوجه میشویم دعایمان در حال اجابت شدن است. به همین ترتیب اثرات جانبی ناخواسته یا نتیجهای که پیشبینی نمیکردیم را جلوتر متوجه میشویم و اگر آنها را از جنس تاوان دادن بیبینیم میتوانیم تا قبل از مستجاب شدن کامل دعا از آن خواسته دست بکشیم(دیگر دعا نکنیم).
اما وقتی فردی برای فرد دیگر دعایی میکند دیرتر متوجه نتیجه یا اثرات ناخواسته میشود و حتی اگر در زمان مناسبی هم آن را بفهمد، منصرف کردن فرد دیگر آسان نیست باید دعای دیگری بکنیم برای منصرف شدنش، یا دعا کنیم که تاوان ندهیم :d. من خودم تاوان دادن دعاهای متسجاب شده در مورد افرادی غیر از خود شخص را در پدر و مادرها بیشتر مشاهده کردهام. مثلا، فرض کنید تازه وارد دانشگاه شدهاید. پدر و مادرتان آرزوی گرفتن مدارک عالی و رسیدن به بالاترین رتبههای علمی را برای شما بکنند، در حالی که نمیدانند مسیر این آرزو از مهاجرت عبور میکند و شاید اگر این را میدانستند در دعای خود تجدید نظر میکردند. حالا باید تاوانش را با تحمل دوری فرزند پرداخت کنند. خیلی از پدر و مادرها دعا میکنند فرزندشان پیشرفت کند، فرد مهم و محترمی بشود. غافل از اینکه اگر نه همواره بسیاری از اوقات پیشرفت حقیقی۷ از شکستن، رها کردن و فراتر رفتن از باورها، ارزشها و سنتهای گذشته بدست میآید و احتمالا پدر و مادر، حتی خانواده و اطرافیان تاوان آن را بدهند.
شاید بهتر باشد بیشتر به دعاهای خودمان مخصوصا آنهایی که در حق بقیه میکنیم، توجه کنیم.
هفته پیش با چند نفر از بچههای فامیل بحث سیاسی شد. پسر داییام و مثلا من(چون من تقریبا حرفی نزدم میگویم مثلا) یک طرف بحث بودیم، بقیه طرف دیگر. من کم و بیش موضع پسر داییام را میدانستم اما به دلیلی او از موضعی دفاع میکرد که نه تنها موضع خودش نبود بلکه از صحبتهای قبلیمان میدانستم کاملا با برخی از آنها مخالف است، و من در میان بحث به این فکر میکردم که او چقدر خوب دفاع میکند. حتی مواضعی را که من با آنها موافق بودم و او مخالف، بهتر از من دفاع میکرد.
چرا او میتوانست به این خوبی دفاع کند؟ به نظرم چون هر دو طرف را به خوبی میفهمید و این دفاع خوب از مخالف نشاندهنده فهم خوب است. این اصلا میتواند یک تمرین باشد، ببینیم چقدر میتوانیم از موضع مخالف خودمان دفاع کنیم. اگر موضعی یا قسمتهایی از آن را به هیچ وجه نمیتوانیم دفاع کنیم شاید آن را اصلا درست نفهمیدهایم.
در پاسخ به دوستی که در کامنت برای من نوشته بود: با این حجم مطالعه و وقت گذاشتن و جستجوی علم و دانش و فلسفه، جز از دست دادن دین و ایمان و باورها و بیوفایی به سنتها و ارزشها و از دست دادن چارچوبها و از بین رفتن هویت و پوچ شدن و هیچ شدن به چه دست یافتهای میخواهم بگویم:
ترجیح میدهم تمام عمرم را با یک پرسش خوب زندگی کنم تا یک پاسخ بد!
این یکی از پستهای وبلاگ قدیمی محمدرضا شعبانعلی با نام برای فراموش کردن است. وبلاگ درحال حاضر موجود نیست اما فایل PDF پستهای وبلاگ قدیمی را میتوانید با جست و جو در وبلاگ کنونیاش پیدا کنید. میخواهم در مورد این سوال و پاسخ ایشان بنویسم و پیشاپیش میدانم مصداقی از هر کس از ظن خود شد یار من خواهم بود.
حقیقتا من حجم مطالعه زیادی ندارم، وقت و جستجویی که میکنم هم کم است اما من هم دین و ایمان و باورهای قبلی خودم را از دست دادهام و تا درجاتی هم با پوچ شدن، هیچ شدن و از بین رفتن مواجهه داشتهام. نمیدانم حد مواجهه من چقدر بوده و به نسبت چقدر بالا یا پایین است اما میتوانم بگویم همین حد هم برایم سنگین و سخت بوده و هست. به طوری که به زحمت بار وجود خودم را جابهجا میکنم. اما به چه دست یافتهام و ترجیحم چیست، میان زندگی با یک پرسش خوب یا یک پاسخ بد؟
باید بگویم نمیخواهم با یک پاسخ بد زندگی کنم و به گمانم، تأکید میکنم به گمانم چون واقعا هنوز در حال دست و پنجه نرم کردن با سوال زندگی هستم، و در ابتدای راه، بله به گمانم در مقام انتخاب میان زندگی و عدم که خود این مقام و جمله هم دارای تناقض است. در این مقام عدم را برگزینم. حالا که به هر ترتیب درون زندگی افتادهام، آن را ادامه میدهم و این ادامه دادن در عین رویارویی با پوچی و هیچ شدن را به زندگی با پاسخهایی که به نظرم بد هستند ترجیح میدهم. البته این ترجیح، خیلی از جنس ترجیح خوب بر بد نیست.
در بازی و فریبهای زندگی شرکت نخواهم کرد، به سنتها و ارزشها در حد توان بیوفا خواهم بود و چارچوبهایی که ساخته را نخواهم پذیرفت.